ایلو

تاریخ عضویت:

شهریور 1403

ایلو

@illu23

10 دنبال شده

15 دنبال کننده

                میخوام فریاد بزنم
اما حنجره ای ندارم
میخوام گریه کنم
اما چشمی ندارم
میخوام دور شم
ولی نمیتونم از دست خودم فرار کنم
              
illucore23

یادداشت‌ها

ایلو

ایلو

1403/12/18

        سمفونی مردگان🪦

حکایتی از مردگان توی قفس
این کتاب برای من.. عزیز و قابل درک بود
بار دیگه به من یاداوری کرد که انسان توی قفس به دنیا میاد و خیلی ها حتی نمیفهمن. 
اگر سال ها قبل این کتاب رو میخوندم میتونم حدس بزنم تنها شخصیتی که دوستش میداشتم آیدین بود
اما حالا من دستم رو لای موهای آیدین کشیدم، پیشونی آیدا رو بوسیدم، به یوسف لبخند زدم و اورهان رو بغل کردم..

من در طول داستان پشت حصار های زندان این خانواده زندگی کردم
سرمای میله هارو چشیدم و قار قار کلاغ هایی که همیشه حضور داشتن و میگفتن: برف برف

زندان برای هرکس دنیای جداست
زندان پدر خانواده حجره اش بود
بین تخمه ها و مشتری ها و کسب و کار
جابر نماد سنت بود و استبداد و همچنین ایاز
نکته ی جالب برای من جایی بود که جابر هرچقدر اشعار آیدین رو میخوند؛ نمیفهمید چه معنایی دارن
و میدونید که انسان زاده ی قفس چجوریه.. 
«چیز های ناآشنا، چیز هایی که نمیتونه درکشون کنه دشمنن. و باید نابود شن..»
بال هات رو نباید توی قفس باز کنی، نباید قصد پرواز کنی آیدین.. و اگر نه بال هات بریده میشه.. 
و در آخر بخاطر رویاهات برچسب چپگرا و یا شیطان میخوری

خانواده... 
خانواده ها معمولا در نگاه من همچین ساختاری دارن
مادر های منفعل و ترسو
پدر های ظالم و زورگو و سنت گرا
و اما درباره بچه ها... اینجا برای من کمی عوض میشه
من اورهان رو بچه اول میدونم
آیدین و آیدا رو بچه های دوم
و یوسف... یوسفی که هیچوقت نقشی نداشت و میگفتن "اون که آدم نیست"  یوسف فنچ کوچیک و بی صدایی گوشه این خونه بود
بچه های اول برای من سربازن
سرباز هایی که راه پدر رو میرن بدون اینکه زندگی کنن
فکر میکنم اگر از اورهان پرسیده شه رنگ مورد علاقت چیه 
جوابی نداره
اون نمیدونه
اون فقط مثل پدر یه کاسبه، وقتی پدر مرد پاپاخ اون رو سر میذاشت و پالتویی مثل اون میپوشید و زندانی حجره بودن رو ادامه میداد
نه
نه اورهان نمیدونه زندگی چیه
نه اورهان نمیدونه

آیدا... 
آیدای مظلوم ما
آیدا هر چی بیشتر میگذشت، کمتر وجود داشت
کم نور تر
کم سو تر
اواخر حتی فرقی با وسایل اشپزخونه نداشت
قاشق ملاقه ماهیتابه و غیره
چشم های خالی 
فکر میکنم دیگه حتی له له نمیزد که سعی کنه وجود داشته باشه
مجبور شد قبولش کنه و قبولش هم کرد
من حتی فکر نمیکنم آبادانی رو دوست داشت
من فکر میکردم چون آیدین بهش گفت با ابادانی ازدواج کرد
آیدا، ایدین رو دوست داشت
خیلی خیلی زیاد
حرف های آیدین روی آیدا اثر گذاری زیادی داشتن
چون داداشی عزیزش بود که مدت ها میشد حرفی نزده بودن
وقتی آیدین این امید رو بهش داد که با ابادانی، میتونه شاد تر باشه و از خونه بره
آیدا هم قبول کرد
فکر میکنم خودش تشخیص نمیداد چی میخواد
فقط میترسید
یکی دیده بودتش!! 
یکی حالا داشت جز یه "شئ" بهش نگاه میکرد
به عنوان انسان
نه یکی که با اشپزخونه یکی شده
اما زمانی هم که ازدواج کرد نه خلأ درونش پر شد
و نه حسی گرفت انگار انسانه
و توی چهارسالی که ایدین هم نبود 
میشد حدس زد چی بهش گذشته
تنها کسی که خالصانه دوستش داشت حالا نبود
قل دیگه اش دیگه نبود
چشمای خالی ایدا دیگه اونقدر خالی شد که به کوری رسید
تاریکی و زوال مطلق
فکر میکنم وقتی خودش رو اتیش میزد حتی دیگه سهراب رو هم نمیدید
و گرما و نور آتیش هم حتی کمکی به اون چشم ها و قلبش نمیکردن... 

و اما آیدین
آه آیدین عزیز من.. 
همه ما یک روزی چشم هامون رو باز میکنیم و میبینیم گم شدیم
نه توی کوچه و یا خیابون یا جای غریب
توی زندگی گم شدیم.. 
پدر پرسید:«به دنبال چه میگردی؟» 
آیدین گفت:«به دنبال خودم.» 
خودت رو توی اشعار غرق میکردی، جوهره ی وجودت رو به شعر بدل میکردی اما اونها سوزوندنش.. 
و اونجا تو ترک خوردی
و از اون روز بدون گذشته ای که به خاطر بیاری نفس میکشیدی و روز هارو میگذروندی
اوه نه آیدین..  بدون اینکه فرصت داشته باشی پر بزنی، بال هات رو سوزوندن

آیدین از پدر میترسید
فکر میکرد چه حسی داره اگه یه روز شونه به شونه اون بایسته و دستش رو  روی شونه پدر بذاره
لمس کردن شیطان.. زندان بان.. چه حس وحشتناکی
اما روزی که پدر میمرد اون لمسش کرد
اون دستش رو گرفت.. بالاخره
اوه پدر.. حتما باید در بستر مرگ میبودی تا بشه لمست کرد؟ 
این چه حسیه..؟ ترحم...؟  ترس..؟ 
حتی وقتی مردی هم زنجیر به گردنم انداختی؟ 
حالا من زندانی حجره ام
کنار اورهان
بدون اینکه شاعر شم
بدون اینکه برم تهران
بدون آیدا
بدون مادر
بدون سورمه
حالا من هیچی ندارم پدر
دیگه حتی به دنبال خودم نیستم

چه با مغز چلچله مجنون شده باشی یا نه آیدین
فکر میکنم کار خوبی کردی
زندگی سخته
اگر سوجی صدات کنن و سنگی سمتت پرت کنن شاید راحت تر بگذره
تا با عقلی که سالم کار کنه و همه چیز رو بیاد بیاره و زجرت بده و زجرت بده و زجرت بده...


در آخر سمفونی با همون نت های آغازین، پایان میگیره.. 
اورهان توی همون شورابی مرد
شورابی ای که خودش مرده و به هیچی اونجا زندگی نمیبخشه..
      

1

ایلو

ایلو

1403/8/19

        انجمن شاعران مرده

اسارتی که گرفتار بودن بهش خیلی وقت ها تقصیر ما نیست
پیرو خط فکری دیگران بودنه
مسیری که پدرم جلوم گذاشته
مسیری که مادرم جلوم گذاشته
مسیری که "دیگران" جلوم گذاشتن. 

ما راهی که خودمون نساختیمش رو میریم
و شاید هیچوقت هم نفهمیم چرا و چطوری
شاید هم بفهمیم ولی نتونیم جلوی جریان رو بگیریم

این فیلم به من یاداوری کرد که یه اجتماع
چقدر ترس داره که بخوای خارج از چهارچوبی که برات مشخص کرده رفتار کنی
اگر بهت یاد دادن راه بری
ولی تو بخوای بدوی
جلوت رو میگیرن
پاهات رو میکشنن و اجبارت میکنن با عصا به راه رفتن ادامه بدی
چیزی که کیتینگ 
این استاد "اندیشه" رو آموزش نمیداد
"اندیشیدن" رو آموزش میداد

اینکه تو خارج از چهارچوبی که باقی برات ساختن پرواز کنی
و خط فکری خودت رو داشته باشی
خودت بسازیش
«کارپه دیم» 
دم را غنیمت شمار...


ولی اون پسر ها
فقط شخصیت های تخیلی نبودن
ممکن بود کدوم از ما باشیم

من نیل ام
پر از محدودیت و ترس 
نتونستم جسارت خارج از چهارچوب بودن رو داشته باشم
پس توی همون چهارچوب میمیرم

تو تاد هستی
حتی نمیتونی به خارج از چهارچوب فکر کنی
به داشتن مسیری که برای خودت باشه
حتی توی تخیلاتت هم نمیتونی آزاد باشی.. 

اون ناکسه
شجاعت بودن خارج از چهارچوب رو داره
ولی با آتیشی که به جون این چهارچوب میندازه
ممکنه بال های خودش رو هم بسوزونه
ولی اهمیت نمیده... 
این مسیر اونه

و اما... اما... 
کسایی که کامرون ان
اونها توی چهارچوب بزرگ میشن
و در نهایت میشن خود چهارچوب:) 
میشن خود قفس
اون هان که نیل هارو میکشن
تاد هارو ترسو نگه میدارن
و و و... 
و به امثال خودشون اجازه رشد محدودی رو توی همون اسارت میدن
اون ها با زنجیر قدم برمیدارن و در نهایت خودشون زنجیری به پای بقیه میشن

و در آخر... طغیان. 
در برابر چهارچوب
چجوری طغیان میکنی؟!
      

36

ایلو

ایلو

1403/7/22

        یک بار یکی گفت 
میگردی بین فلسفه، لا به لای ادبیات، درون سینما
میان موسیقی، آثار هنری را میگردی. 
بلکه فیلسوفی تورا یافته باشد، ادیبی تورا نوشته باشد، 
فیلم سازی تو را ساخته باشد، نقاشی تورا کشیده باشد و موسیقی دانی تورا نواخته باشد... 
و من هربار موفق میشم بخشی از خودم رو درون نوشته های داستایوفسکی پیدا کنم
نازنین هم یکی از اون اثار بود
این اثر و باقی همیشه چیزهایی رو ار وجود ادمی بیان میکنن که ما جرعت به زبون آوردنش رو نداریم
خصلت های سیاه و کثیفی که درونمون لونه کرده
و ما همیشه با تظاهر اون هارو پنهان میکنیم 
ولی در نهایت میدونیم جز یه طرد شده ی تنها هیچ چیز نیستیم
در انزوا زندگی میکنیم... 
همونجور که کرکتر اصلی نازنین میگه
"من استاد حرف زدن در سکوتم، کل زندگی ام در سکوت حرف زده ام و در سکوت تراژدی های زیادی را با خودم زندگی کرده ام. آه که چقدر بدبخت بوده ام..همه طردم کرده بودند.. مطرود و فراموش شده.. "
ولی خب شاید بهتره که ما در تظاهر بپوسیم و هیچوقت صادق نباشیم
حتی اگر ابر ها هم کنار برن قادر نیستن حقیقت رو از زبون خورشید بیرون بکشن چون
خورشید هم خودش رو دار زده
خورشید سالهاست که نمیتابه چون کفاره گناهان مارو داد و سوخت
جسد روی میز متعلق به عروس ۱۶ ساله نبود
اون جسد متعلق به تمام کسانی هست که ما در نهایت میخوایم در آغوش داشته باشیمشون
چون برای شخصیت های داستایوفسکی
برای من
برای ما
فقط میشه با اجساد سرد، گرم گرفت :)
      

40

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

بریده‌های کتاب

نمایش همه
ایلو

ایلو

دیروز

بریدۀ کتاب

صفحۀ 82

«نترس، دختر، از هیچی نترس عذاب هم نده خودت را. فقط ، به توبه‌یی که کرده‌ای وفادار باش، پای توبه‌ات محکم بایست. خدا همه‌ی گناهانت را می‌بخشد. گناهی نیست، در این دنیا هیچ گناهی نیست که خدا به توبه کار واقعی نبخشد. گناه هیچ بنده‌یی هر قدر هم که بزرگ باشد به پای دریای رحمت و عشق بی‌منتهای خدا نمی‌رسد. کدام گناه می‌تواند از عشق و محبت خدا بیشتر باشد؟ تو فقط به فکر توبه‌ی خودت باش و یک آن ازش غافل نشو. ترس را از دلت بیرون کن و فراموش نکن که خدا خیلی بیشتر از آن که به فکر تو می‌رسد دوستت دارد. عشق خدا با گناه تو تمام نمی‌شود. در آسمان برای یک گنهکار که توبه کند، بیشتر شادی کنند تا برای نود و نُه صالح که نیاز به توبه ندارند. این را از قدیم گفته‌اند. پس، برو و دیگر از هیچی نترس نگران حرف مردم هم نباش کسی هم چیزی گفت، ناراحت نشو. با شوهر مرحومت هم در دل آشتی کن و او را قلباً ببخش هر قدر هم که تو را رنجانده باشد. اگر توبه کرده‌ای باید دنباله‌رو عشق باشی نه کینه و نفرت چون اگر دنباله‌رو عشق باشی پیرو راه و رسم خدا شده‌ای با عشق همه چیز به دست می‌آید. با عشق، هر چیزی را می‌شود خرید. همین من، که مثل تو یک موجود گنهکارم، اگر رحم آوردم و دلم به حال تو سوخت، ببین خدا چه رحمتی شامل حالت می‌کند. عشق گنجینه‌ی بی‌بهایی است، طفلکم با عشق می‌توانی دنیا را بخری. هم گناهان خودت را بخری هم گناهان دیگران را. حالا برو. برو و دیگر از هیچی نترس.»

1

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.