یادداشت ایلو

ایلو

ایلو

1403/12/18

        سمفونی مردگان🪦

حکایتی از مردگان توی قفس
این کتاب برای من.. عزیز و قابل درک بود
بار دیگه به من یاداوری کرد که انسان توی قفس به دنیا میاد و خیلی ها حتی نمیفهمن. 
اگر سال ها قبل این کتاب رو میخوندم میتونم حدس بزنم تنها شخصیتی که دوستش میداشتم آیدین بود
اما حالا من دستم رو لای موهای آیدین کشیدم، پیشونی آیدا رو بوسیدم، به یوسف لبخند زدم و اورهان رو بغل کردم..

من در طول داستان پشت حصار های زندان این خانواده زندگی کردم
سرمای میله هارو چشیدم و قار قار کلاغ هایی که همیشه حضور داشتن و میگفتن: برف برف

زندان برای هرکس دنیای جداست
زندان پدر خانواده حجره اش بود
بین تخمه ها و مشتری ها و کسب و کار
جابر نماد سنت بود و استبداد و همچنین ایاز
نکته ی جالب برای من جایی بود که جابر هرچقدر اشعار آیدین رو میخوند؛ نمیفهمید چه معنایی دارن
و میدونید که انسان زاده ی قفس چجوریه.. 
«چیز های ناآشنا، چیز هایی که نمیتونه درکشون کنه دشمنن. و باید نابود شن..»
بال هات رو نباید توی قفس باز کنی، نباید قصد پرواز کنی آیدین.. و اگر نه بال هات بریده میشه.. 
و در آخر بخاطر رویاهات برچسب چپگرا و یا شیطان میخوری

خانواده... 
خانواده ها معمولا در نگاه من همچین ساختاری دارن
مادر های منفعل و ترسو
پدر های ظالم و زورگو و سنت گرا
و اما درباره بچه ها... اینجا برای من کمی عوض میشه
من اورهان رو بچه اول میدونم
آیدین و آیدا رو بچه های دوم
و یوسف... یوسفی که هیچوقت نقشی نداشت و میگفتن "اون که آدم نیست"  یوسف فنچ کوچیک و بی صدایی گوشه این خونه بود
بچه های اول برای من سربازن
سرباز هایی که راه پدر رو میرن بدون اینکه زندگی کنن
فکر میکنم اگر از اورهان پرسیده شه رنگ مورد علاقت چیه 
جوابی نداره
اون نمیدونه
اون فقط مثل پدر یه کاسبه، وقتی پدر مرد پاپاخ اون رو سر میذاشت و پالتویی مثل اون میپوشید و زندانی حجره بودن رو ادامه میداد
نه
نه اورهان نمیدونه زندگی چیه
نه اورهان نمیدونه

آیدا... 
آیدای مظلوم ما
آیدا هر چی بیشتر میگذشت، کمتر وجود داشت
کم نور تر
کم سو تر
اواخر حتی فرقی با وسایل اشپزخونه نداشت
قاشق ملاقه ماهیتابه و غیره
چشم های خالی 
فکر میکنم دیگه حتی له له نمیزد که سعی کنه وجود داشته باشه
مجبور شد قبولش کنه و قبولش هم کرد
من حتی فکر نمیکنم آبادانی رو دوست داشت
من فکر میکردم چون آیدین بهش گفت با ابادانی ازدواج کرد
آیدا، ایدین رو دوست داشت
خیلی خیلی زیاد
حرف های آیدین روی آیدا اثر گذاری زیادی داشتن
چون داداشی عزیزش بود که مدت ها میشد حرفی نزده بودن
وقتی آیدین این امید رو بهش داد که با ابادانی، میتونه شاد تر باشه و از خونه بره
آیدا هم قبول کرد
فکر میکنم خودش تشخیص نمیداد چی میخواد
فقط میترسید
یکی دیده بودتش!! 
یکی حالا داشت جز یه "شئ" بهش نگاه میکرد
به عنوان انسان
نه یکی که با اشپزخونه یکی شده
اما زمانی هم که ازدواج کرد نه خلأ درونش پر شد
و نه حسی گرفت انگار انسانه
و توی چهارسالی که ایدین هم نبود 
میشد حدس زد چی بهش گذشته
تنها کسی که خالصانه دوستش داشت حالا نبود
قل دیگه اش دیگه نبود
چشمای خالی ایدا دیگه اونقدر خالی شد که به کوری رسید
تاریکی و زوال مطلق
فکر میکنم وقتی خودش رو اتیش میزد حتی دیگه سهراب رو هم نمیدید
و گرما و نور آتیش هم حتی کمکی به اون چشم ها و قلبش نمیکردن... 

و اما آیدین
آه آیدین عزیز من.. 
همه ما یک روزی چشم هامون رو باز میکنیم و میبینیم گم شدیم
نه توی کوچه و یا خیابون یا جای غریب
توی زندگی گم شدیم.. 
پدر پرسید:«به دنبال چه میگردی؟» 
آیدین گفت:«به دنبال خودم.» 
خودت رو توی اشعار غرق میکردی، جوهره ی وجودت رو به شعر بدل میکردی اما اونها سوزوندنش.. 
و اونجا تو ترک خوردی
و از اون روز بدون گذشته ای که به خاطر بیاری نفس میکشیدی و روز هارو میگذروندی
اوه نه آیدین..  بدون اینکه فرصت داشته باشی پر بزنی، بال هات رو سوزوندن

آیدین از پدر میترسید
فکر میکرد چه حسی داره اگه یه روز شونه به شونه اون بایسته و دستش رو  روی شونه پدر بذاره
لمس کردن شیطان.. زندان بان.. چه حس وحشتناکی
اما روزی که پدر میمرد اون لمسش کرد
اون دستش رو گرفت.. بالاخره
اوه پدر.. حتما باید در بستر مرگ میبودی تا بشه لمست کرد؟ 
این چه حسیه..؟ ترحم...؟  ترس..؟ 
حتی وقتی مردی هم زنجیر به گردنم انداختی؟ 
حالا من زندانی حجره ام
کنار اورهان
بدون اینکه شاعر شم
بدون اینکه برم تهران
بدون آیدا
بدون مادر
بدون سورمه
حالا من هیچی ندارم پدر
دیگه حتی به دنبال خودم نیستم

چه با مغز چلچله مجنون شده باشی یا نه آیدین
فکر میکنم کار خوبی کردی
زندگی سخته
اگر سوجی صدات کنن و سنگی سمتت پرت کنن شاید راحت تر بگذره
تا با عقلی که سالم کار کنه و همه چیز رو بیاد بیاره و زجرت بده و زجرت بده و زجرت بده...


در آخر سمفونی با همون نت های آغازین، پایان میگیره.. 
اورهان توی همون شورابی مرد
شورابی ای که خودش مرده و به هیچی اونجا زندگی نمیبخشه..
      
23

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.