بریده‌های کتاب عینکی خوش‌قلب

" این هم فردا، دیگر نمی‌توانید مرا بگیرید. شما در‌ امروز جا مانده‌اید."

خانم‌های کیمونوپوش با چنان عشق و ظرافتی گل‌ها را کنار هم می‌چینند که انگار‌ خداوند دارد رامسر را خلق می‌کند.

مبارزه با آمریکا آسان‌تر از مبارزه‌ی با خواهش نفس و شهوات نفسانی است.

آه، اين نامزدی‌ها وقتى براى صميمی‌ترين دوست آدم پيش می‌آيند، چقدر مسخره و غيرقابل‌تحمل می‌شوند.

آقاى هريسون فيلسوفانه گفت:"تغييرات هميشه خوشايند نيستند، اما پرفايده‌اند، دو سال، براى ساكن‌ماندن همه چيز، خيلى طولانى است و طولانی‌تر شدن چنين ركوردى، ممكن بود منجر به گنديدن شود."

داينا با لحنى عاقل‌اندرسفيه، كه هميشه همه‌ى كسانى كه نامزد كرده‌اند هنگام صحبت‌كردن با كسانى كه نكرده‌اند، به كار می‌برند، گفت:"خب، بستگى دارد با چه كسى نامزد كرده باشى، به نظر من، فِرِد بودن، واقعأ عالى است، اما فكر كردن به هر كس ديگرى تنم را می‌لرزاند."

یکی از ویژگی‌های این‌ دنیا واقعا آرامش‌بخشه. همیشه مطمئنیم بهار دیگه‌ای در راهه.

نوامبر معمولاً ماه چندان مطبوعی نیست گویی در این ماه سال ناگهان متوجه می‌شود که رو به اتمام است و شروع به ناله و مویه می‌کند. اما این بار سال مانند بانویی سال خورده و باوقار، شکوه و جلال خودش را حفظ کرده و به این نتیجه رسیده که با گیسوی خاکستری و صورت چروکیده‌اش هم می‌تواند فریبنده و سحرانگیز باشد.

امروز به پایان رسیده و فردا صبح، روز تازه و جدید در راه است، بدون آنکه هنوز هیچ اشتباهی رخ داده باشد.

تنها تغییر است که همیشگی است.

هیچ کدوم از ماها، حتی اونایی که تو لندن هستن و توی سازمان انجام عملیات ویژه نشستن، نمی‌دونیم داریم چه کار می‌کنیم. همه‌مون مجبوریم بال در نیاورده پرواز کنیم.

با وجود همه وسوسه‌ای که پشت سر گذاشتی و تمام رنج‌هایی که کشیدی، قلبت پاک مونده؛ به همون پاکی که در سن یازده سالگی بود، همون وقتی که به آینه‌ای نگاه کردی که آرزوی قبلتو منعکس می کرد و تنها چیزی که به تو نشون داد، راهی برای ممانعت از کار ولدمورت بود، نه جاودانگی یا ثروتمندی.

فرهنگ اسلام یعنی انقلاب. اسلام منهای انقلاب چیزی نیست. اسلام منهای دگرگونی بنیادین در فرهنگ، در روح، در مغز، در اخلاق، در اندیشه، در عمل، در جامعه، در سیاست و در اقتصاد جیزی نیست. همان‌طور که امام بارها گفته‌اند، ما در حال انقلابیم، نه پس از انقلاب.

همه، از جمله من، می‌دانستیم که به کمک آمریکایی‌ها نیاز داریم اما بخشی از وجودم از این غریبه‌ها متنفر بود. وقتی اوضاع خیلی خراب‌تر بود، خبری از آن‌ها نبود... در مقایسه با ما لندنی‌ها، از سر و روی آمریکایی‌ها انرژی و امید می‌بارید... دیر آمده بودند. نمی‌توانستند بلاهایی را که سرمان آمده بود، جبران کنند.

می‌دونی... عشق چیزی عجیبیه. می‌تونه آدم‌ها رو نسبت به هم مهربون کنه. می‌تونه گرگی رو که تو وجود همه هست از بین ببره. می‌تونه... می‌تونه خیلی کارها بکنه.

خیلی سخت است عاشق پرواز باشی و از بلندی بترسی.