بریده‌ای از کتاب جاسوس اتفاقی: لندن، جنگ جهانی دوم اثر دبورا هاپکینسن

بریدۀ کتاب

صفحۀ 13

همه، از جمله من، می‌دانستیم که به کمک آمریکایی‌ها نیاز داریم اما بخشی از وجودم از این غریبه‌ها متنفر بود. وقتی اوضاع خیلی خراب‌تر بود، خبری از آن‌ها نبود... در مقایسه با ما لندنی‌ها، از سر و روی آمریکایی‌ها انرژی و امید می‌بارید... دیر آمده بودند. نمی‌توانستند بلاهایی را که سرمان آمده بود، جبران کنند.

همه، از جمله من، می‌دانستیم که به کمک آمریکایی‌ها نیاز داریم اما بخشی از وجودم از این غریبه‌ها متنفر بود. وقتی اوضاع خیلی خراب‌تر بود، خبری از آن‌ها نبود... در مقایسه با ما لندنی‌ها، از سر و روی آمریکایی‌ها انرژی و امید می‌بارید... دیر آمده بودند. نمی‌توانستند بلاهایی را که سرمان آمده بود، جبران کنند.

133

9

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.