بریدههای کتاب ستاره ستاره 1403/5/14 نه آدمی اوسامو دازایی 3.9 37 صفحۀ 68 یک بار هم که شده اندوهِ شادمانی را به جان میخرم. 0 31 ستاره 1403/5/10 از پشت میز عدلیه: خاطرات طنز یک قاضی دادگستری امین تویسرکانی 0.0 67 صفحۀ 56 عدالت زمان دارد، زمانش که بگذرد هر چه حکم شود عین بی عدالتی است. 2 64 ستاره 1402/8/13 سینمای اگزیستانسیالیستی ویلیام سی. پامرلو 3.2 3 صفحۀ 202 می دانیم موجوداتی محدود هستیم که عدم وجود تهدیدمان میکند. مثلا مرگ حد اعلای عدم وجود است. ولی ما عدم وجود را در اوقاتی تجربه میکنیم که نمیتوانیم آن چیزی باشیم که میدانیم ممکن بود باشیم. 0 17 ستاره 1402/7/14 حکایت عشقی بی قاف، بی شین، بی نقطه: مجموعه داستان کوتاه مصطفی مستور 3.4 23 صفحۀ 40 هستی: اون روزها حس می کردم مثل بیماری پخش شده ای توی بدنم. انگار توی تک تک سلول هام منتشر شده بودی ... تا حالا توی کسی منتشر شدی؟ ... پرسیدم تا حالا حس کرده ای توی کسی، توی روح کسی منتشر شده باشی؟ 0 7 ستاره 1402/7/2 آینه های دردار هوشنگ گلشیری 3.8 5 صفحۀ 158 اگر به راه دیگری هم میرفتیم برد نبود. فقط شاید معالجه بود، باختی دیگر. 0 5 ستاره 1402/6/13 منگی ژوئل اگلوف 3.8 23 صفحۀ 17 اینجا با قدم های کوچیک، مرحله به مرحله، وارد یه ابدیت می شی ولی انگار همین دیشب این کار رو شروع کردی. 0 16 ستاره 1402/6/13 منگی ژوئل اگلوف 3.8 23 صفحۀ 9 آدم دست آخر عادت می کنه. آدم به همه چی عادت می کنه. 0 17 ستاره 1402/6/10 منگی ژوئل اگلوف 3.8 23 صفحۀ 45 آدم هایی رو می شناسم که می رن ماهیگیری، یکشنبه صبح زود، کنار رودخونه ای که دائم کف می کنه. بورچ یکی از اوناست. انگار از این کار خیلی خوشش میاد. مهم نیست چه ساعتی و چه روزی از ماه باشه، حتی طعمه هم نمی خواد، ماهی ها تعارف نمی کنن، سخت نیستن، حتی اگه دلت بخواد می تونی رو ساحل بچری و بالا و پایین بپری، با این کار فراریشون نمی دی که هیچ، خوششون هم میاد. اگه چیزی نداری سر قلابت بزنی، باز مهم نیست، نگران نباش. کافیه یک نخ ماهیگیری رو بندازی تو آب، بعد چند ثانیه، چوب پنبه قلاب حتما می ره پایین. این ماهی ها احمق تر از ماهی های جاهای دیگه نیستن، موضوع این نیست، تنها چیزی که اونا می خوان اینه که از آب بیاریشون بیرون، از اونجا خلاصشون کنی. بیرون از آب، یک هو بهتر نفس می کشن، تازه از شر سوزش ها و خارش هاشون هم خلاص می شن، واسه همینه که راضین. بعدش می تونی هر کاری دلت خواست باهاشون بکنی، ولشون کنی رو علف ها بمیرن یا سرشون رو بکوبی به یه سنگ، فقط برشون نگردونی به رودخونه به این بهونه که خیلی کوچیکن یا خوشگل نیستن، تنها چیزی که می خوان همینه. توقع زیادی ندارن. 0 13 ستاره 1402/5/31 منگی ژوئل اگلوف 3.8 23 صفحۀ 83 همیشه، یه ساعتی هست که تمومی نداره. شبیه ساعت های دیگه ست. جوری که بهش شک نمی کنیم. بعد، واردش می شیم و توش گیر می افتیم. ساحل اون طرفی رو می بینیم ولی خیال می کنیم هیچ وقت اونجا نمی رسیم. بیهوده دست و پا می زنیم. انگار هرچی زمان می گذره داریم ازش دورتر می شیم. وقتی ثانیه ها می چسبن به ته کفش هامون، وقتی داریم هر دقیقه رو مثل یه توپ آهنی دنبال خودمون می کشیم، خیال می کنیم اون بیرون، روزها و شب ها پشت سرهم میان و میرن، فصل ها جای هم رو می گیرن و ما اینجا فراموش شده ایم. 0 18 ستاره 1402/5/25 شازده احتجاب هوشنگ گلشیری 3.6 44 صفحۀ 99 “این ها که کار نشد، خودت را داری فریب میدهی. باید کاری بکنی که کار باشد، کاری که اقلا یک صفحه از تاریخ را سیاه کند ... انتخاب طرف هرچه بی دلیل تر باشد بهتر است. کسی که برای کشتن یک آدم دنبال بهانه میگردد هم قاتل است و هم دروغگو، تازه دروغگویی که میخواهد سر خودش کلاه بگذارد. اگر خواستی بکشی دلیل نمیخواهد. باید سر طرف، سینه طرف را هدف بگیری و ماشه را بچکانی، همین.” 0 17 ستاره 1402/4/30 آینه های دردار هوشنگ گلشیری 3.8 5 صفحۀ 14 اما گاهی نوشتن یک داستان شکل دادن به کابوس فردی است، تلاشی است برای به یاد آوردن و حتی تثبیت خوابی که یادمان رفته است و گاهی با همین کارها ممکن است بتوانیم کابوسهای جمیعمان را نیز نشان بدهیم تا شاید باطل السحر آن ته مانده بدویتمان بشود. مگر نه این که تا چیزی را به عینه نبینیم نمیتوانیم به آن غلبه کنیم؟ خب، داستان نویس هم گاهی ارواح خبیثهمان را احضار میکند، تجسد میبخشد و میگوید:" حالا دیگر خود دانید، این شما و این اجنهتان". (انتشارات نیلوفر، ص۱۴) 0 14 ستاره 1402/4/23 آینه های دردار هوشنگ گلشیری 3.8 5 صفحۀ 65 “مرد دیگر، آدم ها میمیرند، سکته میکنند یا زیر ماشین میروند، گاهی حتی کسی عمدا از بالای صخرهای پرتشان میکند پایین. این ها، البته مهم است، ولی مهمتر همان نبودن آنهاست، این که آدم بیدار شود و ببیند که نیستش، کنار تو خالی است. بعد دیگر جای خالیشان میماند، روی بالش، حتی روی صندلی که آدم بعد مردنشان خریده است. آن وقت است که آدم حسابی گریهاش میگیرد، بیشتر برای خودش که چرا باید این چیزها را تحمل کند.” (انتشارات نیلوفر، ص۶۵) 0 15 ستاره 1402/4/17 آینه های دردار هوشنگ گلشیری 3.8 5 صفحۀ 16 انگار آدم ها باشند یا نباشند مهم نیست ... بر این پهنه خاک چیزی هست که به رغم ما ادامه می دهد، نفس بودن به راستی موکول به بودن ما نیست، و این خوب است، خوب است که جلوه های بودن را به غم و شادی ما نبستهاند، خوب است که غم ما، با استناد به قول شاعر "اگر غم را چو آتش دود بودی" دودی ندارد، تا جهان جاودانه تاریک بماند. (نسخه انتشارات نیلوفر) 0 13
بریدههای کتاب ستاره ستاره 1403/5/14 نه آدمی اوسامو دازایی 3.9 37 صفحۀ 68 یک بار هم که شده اندوهِ شادمانی را به جان میخرم. 0 31 ستاره 1403/5/10 از پشت میز عدلیه: خاطرات طنز یک قاضی دادگستری امین تویسرکانی 0.0 67 صفحۀ 56 عدالت زمان دارد، زمانش که بگذرد هر چه حکم شود عین بی عدالتی است. 2 64 ستاره 1402/8/13 سینمای اگزیستانسیالیستی ویلیام سی. پامرلو 3.2 3 صفحۀ 202 می دانیم موجوداتی محدود هستیم که عدم وجود تهدیدمان میکند. مثلا مرگ حد اعلای عدم وجود است. ولی ما عدم وجود را در اوقاتی تجربه میکنیم که نمیتوانیم آن چیزی باشیم که میدانیم ممکن بود باشیم. 0 17 ستاره 1402/7/14 حکایت عشقی بی قاف، بی شین، بی نقطه: مجموعه داستان کوتاه مصطفی مستور 3.4 23 صفحۀ 40 هستی: اون روزها حس می کردم مثل بیماری پخش شده ای توی بدنم. انگار توی تک تک سلول هام منتشر شده بودی ... تا حالا توی کسی منتشر شدی؟ ... پرسیدم تا حالا حس کرده ای توی کسی، توی روح کسی منتشر شده باشی؟ 0 7 ستاره 1402/7/2 آینه های دردار هوشنگ گلشیری 3.8 5 صفحۀ 158 اگر به راه دیگری هم میرفتیم برد نبود. فقط شاید معالجه بود، باختی دیگر. 0 5 ستاره 1402/6/13 منگی ژوئل اگلوف 3.8 23 صفحۀ 17 اینجا با قدم های کوچیک، مرحله به مرحله، وارد یه ابدیت می شی ولی انگار همین دیشب این کار رو شروع کردی. 0 16 ستاره 1402/6/13 منگی ژوئل اگلوف 3.8 23 صفحۀ 9 آدم دست آخر عادت می کنه. آدم به همه چی عادت می کنه. 0 17 ستاره 1402/6/10 منگی ژوئل اگلوف 3.8 23 صفحۀ 45 آدم هایی رو می شناسم که می رن ماهیگیری، یکشنبه صبح زود، کنار رودخونه ای که دائم کف می کنه. بورچ یکی از اوناست. انگار از این کار خیلی خوشش میاد. مهم نیست چه ساعتی و چه روزی از ماه باشه، حتی طعمه هم نمی خواد، ماهی ها تعارف نمی کنن، سخت نیستن، حتی اگه دلت بخواد می تونی رو ساحل بچری و بالا و پایین بپری، با این کار فراریشون نمی دی که هیچ، خوششون هم میاد. اگه چیزی نداری سر قلابت بزنی، باز مهم نیست، نگران نباش. کافیه یک نخ ماهیگیری رو بندازی تو آب، بعد چند ثانیه، چوب پنبه قلاب حتما می ره پایین. این ماهی ها احمق تر از ماهی های جاهای دیگه نیستن، موضوع این نیست، تنها چیزی که اونا می خوان اینه که از آب بیاریشون بیرون، از اونجا خلاصشون کنی. بیرون از آب، یک هو بهتر نفس می کشن، تازه از شر سوزش ها و خارش هاشون هم خلاص می شن، واسه همینه که راضین. بعدش می تونی هر کاری دلت خواست باهاشون بکنی، ولشون کنی رو علف ها بمیرن یا سرشون رو بکوبی به یه سنگ، فقط برشون نگردونی به رودخونه به این بهونه که خیلی کوچیکن یا خوشگل نیستن، تنها چیزی که می خوان همینه. توقع زیادی ندارن. 0 13 ستاره 1402/5/31 منگی ژوئل اگلوف 3.8 23 صفحۀ 83 همیشه، یه ساعتی هست که تمومی نداره. شبیه ساعت های دیگه ست. جوری که بهش شک نمی کنیم. بعد، واردش می شیم و توش گیر می افتیم. ساحل اون طرفی رو می بینیم ولی خیال می کنیم هیچ وقت اونجا نمی رسیم. بیهوده دست و پا می زنیم. انگار هرچی زمان می گذره داریم ازش دورتر می شیم. وقتی ثانیه ها می چسبن به ته کفش هامون، وقتی داریم هر دقیقه رو مثل یه توپ آهنی دنبال خودمون می کشیم، خیال می کنیم اون بیرون، روزها و شب ها پشت سرهم میان و میرن، فصل ها جای هم رو می گیرن و ما اینجا فراموش شده ایم. 0 18 ستاره 1402/5/25 شازده احتجاب هوشنگ گلشیری 3.6 44 صفحۀ 99 “این ها که کار نشد، خودت را داری فریب میدهی. باید کاری بکنی که کار باشد، کاری که اقلا یک صفحه از تاریخ را سیاه کند ... انتخاب طرف هرچه بی دلیل تر باشد بهتر است. کسی که برای کشتن یک آدم دنبال بهانه میگردد هم قاتل است و هم دروغگو، تازه دروغگویی که میخواهد سر خودش کلاه بگذارد. اگر خواستی بکشی دلیل نمیخواهد. باید سر طرف، سینه طرف را هدف بگیری و ماشه را بچکانی، همین.” 0 17 ستاره 1402/4/30 آینه های دردار هوشنگ گلشیری 3.8 5 صفحۀ 14 اما گاهی نوشتن یک داستان شکل دادن به کابوس فردی است، تلاشی است برای به یاد آوردن و حتی تثبیت خوابی که یادمان رفته است و گاهی با همین کارها ممکن است بتوانیم کابوسهای جمیعمان را نیز نشان بدهیم تا شاید باطل السحر آن ته مانده بدویتمان بشود. مگر نه این که تا چیزی را به عینه نبینیم نمیتوانیم به آن غلبه کنیم؟ خب، داستان نویس هم گاهی ارواح خبیثهمان را احضار میکند، تجسد میبخشد و میگوید:" حالا دیگر خود دانید، این شما و این اجنهتان". (انتشارات نیلوفر، ص۱۴) 0 14 ستاره 1402/4/23 آینه های دردار هوشنگ گلشیری 3.8 5 صفحۀ 65 “مرد دیگر، آدم ها میمیرند، سکته میکنند یا زیر ماشین میروند، گاهی حتی کسی عمدا از بالای صخرهای پرتشان میکند پایین. این ها، البته مهم است، ولی مهمتر همان نبودن آنهاست، این که آدم بیدار شود و ببیند که نیستش، کنار تو خالی است. بعد دیگر جای خالیشان میماند، روی بالش، حتی روی صندلی که آدم بعد مردنشان خریده است. آن وقت است که آدم حسابی گریهاش میگیرد، بیشتر برای خودش که چرا باید این چیزها را تحمل کند.” (انتشارات نیلوفر، ص۶۵) 0 15 ستاره 1402/4/17 آینه های دردار هوشنگ گلشیری 3.8 5 صفحۀ 16 انگار آدم ها باشند یا نباشند مهم نیست ... بر این پهنه خاک چیزی هست که به رغم ما ادامه می دهد، نفس بودن به راستی موکول به بودن ما نیست، و این خوب است، خوب است که جلوه های بودن را به غم و شادی ما نبستهاند، خوب است که غم ما، با استناد به قول شاعر "اگر غم را چو آتش دود بودی" دودی ندارد، تا جهان جاودانه تاریک بماند. (نسخه انتشارات نیلوفر) 0 13