بریدهای از کتاب حکایت عشقی بی قاف، بی شین، بی نقطه: مجموعه داستان کوتاه اثر مصطفی مستور
1402/7/14
صفحۀ 40
هستی: اون روزها حس می کردم مثل بیماری پخش شده ای توی بدنم. انگار توی تک تک سلول هام منتشر شده بودی ... تا حالا توی کسی منتشر شدی؟ ... پرسیدم تا حالا حس کرده ای توی کسی، توی روح کسی منتشر شده باشی؟
هستی: اون روزها حس می کردم مثل بیماری پخش شده ای توی بدنم. انگار توی تک تک سلول هام منتشر شده بودی ... تا حالا توی کسی منتشر شدی؟ ... پرسیدم تا حالا حس کرده ای توی کسی، توی روح کسی منتشر شده باشی؟
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.