بریدههای کتاب ریحانه شهبازی ریحانه شهبازی 6 روز پیش نیست فاضل نظری 4.5 26 صفحۀ 47 تا کی ستون صبر زدن زیر بار غم؟ گاهی خرابکردن سقفی مرمت است... 0 4 ریحانه شهبازی 1404/4/31 و من دوستت دارم فردریک بکمن 3.9 76 صفحۀ 42 هردو مان آن سفر را دوست داشتیم، من رفتنش را و تو برگشتنش را. من عاشق این بودم که همه چیز را پشت سرم رها کنم و تو عاشق این که روی عرشه بایستی و پدیدار شدن هلسینگبوری را در افق تماشا کنی. تو عاشق برگشتن به خانه بودی، عاشق سایهی چیزهای آشنا، چیزهایی که دوستشان داری... 0 4 ریحانه شهبازی 1404/4/29 تارک دنیا مورد نیاز است: ده داستان تاسف بار میک جکسون 3.8 10 صفحۀ 120 مادر گفت: «سبزیجاتتم بخور.» و با چنگالش به بشقاب او زد. فین به بشقاب له شده نگاه کرد و یکی دو کلمهای توی ذهنش شکل گرفت. از آن کلماتی که اگر به زبان میآورد، خواه ناخواه چیزهای دیگر هم به دنبالش میآمدند. فکر کرد بهتر است آنها را همانجا، محبوس و ناگفته نگه دارد. اما بعضی از حرفها ته گلو را میخارند و تنها راه خلاصی از دستشان، به زبان آوردنشان است... 0 3 ریحانه شهبازی 1404/4/25 پاندای بزرگ و اژدهای کوچک جیمز نوربری 3.9 151 صفحۀ 61 پاییز اژدهای کوچک گفت: «این شمع خیلی کوچیکه.» پاندای بزرگ گفت: «هر چقدر نور کم باشه، باز از تاریکی بهتره.» 0 2 ریحانه شهبازی 1404/4/8 رستخیز: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم حبیبه جعفریان 3.7 40 صفحۀ 167 یاد گرفتهام جایی که جزئیات روضه را ندارم، پناه ببرم به نازَبانی. یاد گرفتهام گره بیجزئیاتی را با اشکِ نفهمیدن باز کنم. یاد گرفتهام دست بگیرم به دامن حسین (ع) که خلاصم کند از زبان مادری و پرتابم کند میان مشتی کلمه، میان مشتی فراز و فرود در لحن، میان مشتی حرکات بدن روضهخوان و سخنران. حسین (ع) یادم داد که جزئیات را در حرفهایی پیدا کنم که نمیفهممشان، در کلمات غریبهای که میآیند تا آدم را نجات دهند، در صداهایی که اگر خودشان باشند هیچ معنایی ندارند و همهی وجود و هویتشان را از روضه میگیرند... 0 9 ریحانه شهبازی 1404/4/8 کآشوب: بیست و سه روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم احسان رضایی 3.8 80 صفحۀ 29 توی مجلس تا بیایم ردّ روضه را بگیرم که مستند است یا نه، روضهخوان رسیده است به «وَ سَیَعلَمُ الذینَ ظَلَمُوا». تا بیایم چرتکه بیندازم که نوحه ضعیف است یا قوی، مداح دارد «بِالنَّبی و آلِه» میگوید. تا بیایم مضمون دعاها را بسنجم از نظر معرفتی، بغلدستیام رفته تحت قبه و حاجتش را گرفته و برگشته. و هنوز به جمعبندی نرسیدهام که بشقاب قیمه را میدهند دستم. هزارها حسین، هزارها عاشورا، هزارها کربلا در ذهنم، صبح تا شب با هم در بحث و ستیزند. هر بار یکی غالب میشود. هر بار یکی حقانیتش را اثبات میکند و من حیرانم آن وسط که حسین من کجاست؟ عاشورای من کدام است؟ برای همین است که خیلی وقتها غبطه میخورم به حال همین پیرمردروضهایها که نمیدانند مقتل معتبر و نامعتبر چیست و نمیدانند عاشوراپژوهی دیگر چه صیغهایست و نمیدانند آسیبشناسی با سین است یا صاد و از خطکشیهای سیاسی و باندی مداحان و منبریها و مجالس بیخبرند، اما همان پای سماور یا دم کفشکن تا «السلام علیک یا اباعبدالله» به گوششان میرسد اشکشان به پهنای صورت جاری میشود... 0 3 ریحانه شهبازی 1404/4/7 تاریخ زنان را این گونه می نویسم غلامحسین پورحنیفه 4.0 1 صفحۀ 29 پُرَم از هوای تو؟ بعید نیست مشتاق دیدن تو و خیالپردازیام؟ بعید نیست خودم را به دیگری بدل میکنم؟ بعید نیست آیا دار و ندارم همه میسوزند؟ آیا لباسهایم شعلهور میشوند؟ آیا واژههایم گر میگیرند؟ آیا اشکهایم آتش میگیرند؟ این من، نوری از آسمان است و آفریدهای تازه؟ بانوی من! چه نامی لایقتر از عشق برای این معجزه؟ عشق را اجازهای برای آمدن نیست میآید بیاراده، شبیه آهویی رمنده... 0 2 ریحانه شهبازی 1404/4/7 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 97 صفحۀ 95 مثل گِیم، هر مرحلهای که رد میکردم، مرحلهای جدید جلوم باز میشد. انگار سراب است آرزوهای من. هنوز بهشان نرسیده، دلم یک چیز دیگر میخواهد... 0 5
بریدههای کتاب ریحانه شهبازی ریحانه شهبازی 6 روز پیش نیست فاضل نظری 4.5 26 صفحۀ 47 تا کی ستون صبر زدن زیر بار غم؟ گاهی خرابکردن سقفی مرمت است... 0 4 ریحانه شهبازی 1404/4/31 و من دوستت دارم فردریک بکمن 3.9 76 صفحۀ 42 هردو مان آن سفر را دوست داشتیم، من رفتنش را و تو برگشتنش را. من عاشق این بودم که همه چیز را پشت سرم رها کنم و تو عاشق این که روی عرشه بایستی و پدیدار شدن هلسینگبوری را در افق تماشا کنی. تو عاشق برگشتن به خانه بودی، عاشق سایهی چیزهای آشنا، چیزهایی که دوستشان داری... 0 4 ریحانه شهبازی 1404/4/29 تارک دنیا مورد نیاز است: ده داستان تاسف بار میک جکسون 3.8 10 صفحۀ 120 مادر گفت: «سبزیجاتتم بخور.» و با چنگالش به بشقاب او زد. فین به بشقاب له شده نگاه کرد و یکی دو کلمهای توی ذهنش شکل گرفت. از آن کلماتی که اگر به زبان میآورد، خواه ناخواه چیزهای دیگر هم به دنبالش میآمدند. فکر کرد بهتر است آنها را همانجا، محبوس و ناگفته نگه دارد. اما بعضی از حرفها ته گلو را میخارند و تنها راه خلاصی از دستشان، به زبان آوردنشان است... 0 3 ریحانه شهبازی 1404/4/25 پاندای بزرگ و اژدهای کوچک جیمز نوربری 3.9 151 صفحۀ 61 پاییز اژدهای کوچک گفت: «این شمع خیلی کوچیکه.» پاندای بزرگ گفت: «هر چقدر نور کم باشه، باز از تاریکی بهتره.» 0 2 ریحانه شهبازی 1404/4/8 رستخیز: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم حبیبه جعفریان 3.7 40 صفحۀ 167 یاد گرفتهام جایی که جزئیات روضه را ندارم، پناه ببرم به نازَبانی. یاد گرفتهام گره بیجزئیاتی را با اشکِ نفهمیدن باز کنم. یاد گرفتهام دست بگیرم به دامن حسین (ع) که خلاصم کند از زبان مادری و پرتابم کند میان مشتی کلمه، میان مشتی فراز و فرود در لحن، میان مشتی حرکات بدن روضهخوان و سخنران. حسین (ع) یادم داد که جزئیات را در حرفهایی پیدا کنم که نمیفهممشان، در کلمات غریبهای که میآیند تا آدم را نجات دهند، در صداهایی که اگر خودشان باشند هیچ معنایی ندارند و همهی وجود و هویتشان را از روضه میگیرند... 0 9 ریحانه شهبازی 1404/4/8 کآشوب: بیست و سه روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم احسان رضایی 3.8 80 صفحۀ 29 توی مجلس تا بیایم ردّ روضه را بگیرم که مستند است یا نه، روضهخوان رسیده است به «وَ سَیَعلَمُ الذینَ ظَلَمُوا». تا بیایم چرتکه بیندازم که نوحه ضعیف است یا قوی، مداح دارد «بِالنَّبی و آلِه» میگوید. تا بیایم مضمون دعاها را بسنجم از نظر معرفتی، بغلدستیام رفته تحت قبه و حاجتش را گرفته و برگشته. و هنوز به جمعبندی نرسیدهام که بشقاب قیمه را میدهند دستم. هزارها حسین، هزارها عاشورا، هزارها کربلا در ذهنم، صبح تا شب با هم در بحث و ستیزند. هر بار یکی غالب میشود. هر بار یکی حقانیتش را اثبات میکند و من حیرانم آن وسط که حسین من کجاست؟ عاشورای من کدام است؟ برای همین است که خیلی وقتها غبطه میخورم به حال همین پیرمردروضهایها که نمیدانند مقتل معتبر و نامعتبر چیست و نمیدانند عاشوراپژوهی دیگر چه صیغهایست و نمیدانند آسیبشناسی با سین است یا صاد و از خطکشیهای سیاسی و باندی مداحان و منبریها و مجالس بیخبرند، اما همان پای سماور یا دم کفشکن تا «السلام علیک یا اباعبدالله» به گوششان میرسد اشکشان به پهنای صورت جاری میشود... 0 3 ریحانه شهبازی 1404/4/7 تاریخ زنان را این گونه می نویسم غلامحسین پورحنیفه 4.0 1 صفحۀ 29 پُرَم از هوای تو؟ بعید نیست مشتاق دیدن تو و خیالپردازیام؟ بعید نیست خودم را به دیگری بدل میکنم؟ بعید نیست آیا دار و ندارم همه میسوزند؟ آیا لباسهایم شعلهور میشوند؟ آیا واژههایم گر میگیرند؟ آیا اشکهایم آتش میگیرند؟ این من، نوری از آسمان است و آفریدهای تازه؟ بانوی من! چه نامی لایقتر از عشق برای این معجزه؟ عشق را اجازهای برای آمدن نیست میآید بیاراده، شبیه آهویی رمنده... 0 2 ریحانه شهبازی 1404/4/7 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 97 صفحۀ 95 مثل گِیم، هر مرحلهای که رد میکردم، مرحلهای جدید جلوم باز میشد. انگار سراب است آرزوهای من. هنوز بهشان نرسیده، دلم یک چیز دیگر میخواهد... 0 5