بریدهای از کتاب تارک دنیا مورد نیاز است: ده داستان تاسف بار اثر میک جکسون
7 روز پیش
صفحۀ 120
مادر گفت: «سبزیجاتتم بخور.» و با چنگالش به بشقاب او زد. فین به بشقاب له شده نگاه کرد و یکی دو کلمهای توی ذهنش شکل گرفت. از آن کلماتی که اگر به زبان میآورد، خواه ناخواه چیزهای دیگر هم به دنبالش میآمدند. فکر کرد بهتر است آنها را همانجا، محبوس و ناگفته نگه دارد. اما بعضی از حرفها ته گلو را میخارند و تنها راه خلاصی از دستشان، به زبان آوردنشان است...
مادر گفت: «سبزیجاتتم بخور.» و با چنگالش به بشقاب او زد. فین به بشقاب له شده نگاه کرد و یکی دو کلمهای توی ذهنش شکل گرفت. از آن کلماتی که اگر به زبان میآورد، خواه ناخواه چیزهای دیگر هم به دنبالش میآمدند. فکر کرد بهتر است آنها را همانجا، محبوس و ناگفته نگه دارد. اما بعضی از حرفها ته گلو را میخارند و تنها راه خلاصی از دستشان، به زبان آوردنشان است...
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.