بریده کتابهای مهدیار مهدیار 1403/9/29 درمان شوپنهاور اروین دی. یالوم 4.1 44 صفحۀ 13 هر نفسی که فرو میبریم، مرگی را که مدام به ما دستاندازی میکند پس میزند... در نهایت این مرگ است که باید پیروز شود زیرا از هنگام تولد، بخشی از سرنوشت ما شده و فقط مدت کوتاهی پیش از بلعیدن طعمهاش، با آن بازی میکند. با این همه، ما تا آنجا که ممکن است، با علاقهی فراوان و دلواپسی زیاد به زندگی ادامه میدهیم، همانجور که تا آنجا که ممکن است طولانیتر در یک حباب صابون میدمیم تا بزرگتر شود، گرچه با قطعیتی تمام میدانیم که خواهد ترکید! 0 0 مهدیار 1403/9/25 حرف هایی با دخترم درباره ی اقتصاد تاریخ مختصر سرمایه داری یانیس واروفاکیس 4.1 18 صفحۀ 167 هر سلطهای نیاز به ایدئولوژیِ مسلط برای مشروع کردن آن دارد، روایتی که به ارزشهای اخلاقی بنیادین متوسل میشود تا خود را توجیه کند. درحالی که دیگرانی را که آن را مورد تهدید قرار میدهند به مجازات تهدید میکند. مذهبِ سازمان یافته قرنهاست که چنین روایتهایی را فراهم کرده و پیچیدهترین خرافات را، برای تضمین قدرت حکام، مشروع ساختن قدرت خودکامهشان - و خشونت و غارتی که ممکن میسازد - در قالبِ نظم طبیعی امور که از آسمان تفویض شده، میپرورد. 0 0 مهدیار 1403/9/25 حرف هایی با دخترم درباره ی اقتصاد تاریخ مختصر سرمایه داری یانیس واروفاکیس 4.1 18 صفحۀ 166 آنچه مرا تقریبا بیش از هر چیز دیگری عصبانی و وحشتزده میکند این فکر است که بازیچهی نیروها و افرادی باشم که از آنها غافلم. فکر میکنم بیشتر مردم همین حس را دارند. 0 0 مهدیار 1403/9/25 حرف هایی با دخترم درباره ی اقتصاد تاریخ مختصر سرمایه داری یانیس واروفاکیس 4.1 18 صفحۀ 165 بدون وجود نارضایتی در کنار رضایتمندی، شادکامی اصیل ناممکن است. ما بهجای اینکه بردهی رضایتمندی باشیم باید به آزادی برای ناخرسند بودن برسیم. 0 1 مهدیار 1403/6/28 آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 39 صفحۀ 135 معمولا زمانی که فاجعهای شخصی یا عمومی بر سرمان آوار میشود، اگر در ویرانهها و جزئیات مانده از آن آوار به خوبی جستوجو کنیم، ساختار و استخوانبندیِ آن فاجعه هر چه که باشد، همیشه در خواهیم یافت که بنای آن فاجعهی کورکورانه توسط شخصی میانمایه و خیرهسر ساخته شده که به آنچه انجام میدهد ایمان داشته و خود را میستاید. * دنیا پُر است از این افرادِ خیرهسر و حقیر که سرنوشت و زندگی انسانهای دیگر را نابود میکنند اما خود را مشیت الهی میدانند. 0 0 مهدیار 1402/12/3 The Adventures of the Black Girl in her Search for God کالم توبین 2.8 1 صفحۀ 45 آقای دومی پاسخ داد:«این همان خداییاست که در قرون وسطی فرض میکردند به ما فرمانروایی میکند و دماغ ما را به دمِ چرخِ چاقو تیز کنی میدهد، ولی طبقه بوروژوا پیدا شد و وظائفی که طبقه اشراف زمان ملوکالطوائفی در مقابل مزایای آن دوره داشتند از میان رفت، خدای تازهای پیدا شد که طبقات بالا به او امر میدهند و دماغش را به چرخ چاقو تیز کنی میگذارند! 0 0 مهدیار 1402/11/29 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 46 صفحۀ 266 فقیر بودن چیز خیلی گندی است. اینهم که آدم احساس کند یکجورهایی حقش است فقیر و بیچاره باشد گند است. آدم یواشیواش باورش میشود به خاطر این زشت و کودن است که سرخپوست است. و حالا که سرخپوست است باید قبول کند سرنوشتش این است که فقیر باشد. دورِ زشت و باطلی است. کاریش هم نمیشود کرد. فقر نه به آدم قوت و قدرت میدهد، نه درس استقامت. فقر فقط به آدم یاد میدهد چه طور فقیر بماند. 0 0 مهدیار 1402/11/29 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 46 صفحۀ 227 تمام دوستان سفیدپوستم میتوانند مرگهایی را که دیدهاند با انگشتان یک دست بشمرند. حالا من برای شمردن به چی احتیاج دارم؟ به انگشتهای دستم، انگشتهای پایم، بازوهایم، پاهایم، چشمهایم، گوشهایم، دماغم، کفلهایم، نوک سینههایم و تازه باز به آخر مرگهایم نمیرسم. آن وقت میدانید بدترین قسمت قضیه کجاست؟ ناراحتکنندهترین قسمتش را میگویم. نزدیک به ۹۰ درصد مرگها بر اثر الکل بوده! گوردی کتابی به من داد نوشتهی یک نویسندهی روس به نام تولستوی. تولستوی میگوید:«همهی خانوادههای خوشبخت شبیه هم اند. اما هر خانوادهی بدبخت، بدبختی خودش را دارد.» خب، من دوست ندارم با یک نابغهی روس وارد جر و بحث بشوم، چیزی که هست تولستوی سرخپوستها را نمیشناخته. یکی هم اینکه تولستوی نمیدانست عامل بدبختی تمام خانوادههای سرخپوست دقیقا یک چیز است: عرق خوری لعنتی! 0 0 مهدیار 1402/11/29 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 46 صفحۀ 209 این جریان به من این احساسو داد که باید واقعا سریع خودمو بالا بکشم. به من فهموند که تکتک لحظههای زندگی مهمن. و هر تصمیمی میگیرم مهمه. و بازی بسکتبال، حتی بازی بین دوتا تیم مدرسهای کوچیک، هرجا میخواد باشه، میتونه نشونهی تفاوت بین خوشبخت بودن و بدبخت بودن برای بقیهی زندگیم باشه. 0 0 مهدیار 1402/11/29 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 46 صفحۀ 200 قبلنا فکر میکردم دنیا از رو قبیلهها تقسیم میشه. قبیلهی سیاها و قبیلهی سفیدا. قبیلهی سرخپوستا و قبیلهی سفید پوستا. ولی حالا میفهمم درست نیس. دنیا فقط به دوتا قبیله تقسیم میشه: قبیلهی آدمایی که بیشعورن و قبیلهی آدمایی که بیشعور نیستن. 0 0 مهدیار 1402/11/29 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 46 صفحۀ 193 پدرم رفت دنبال یکی دیگر از آن مشروبخوریهای افسانهایش، مادرم هم روزی نبود که به کلیسا نرود. یکی به الکل پناه برد یکی به یَهُوَه (خدا). همیشه همین بود، یا مشروب یا یَهُوَه! 0 0 مهدیار 1402/11/23 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 46 صفحۀ 86 مسخره است که چطور غصهدارترین آدمها میتوانند شادتربن مستها باشند. 0 0 مهدیار 1402/11/19 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 48 صفحۀ 44 - سرما را هم مثل هر دردی میشود احساس نکرد. مارکوس اورلیوس میگوید:« درد عبارت است است تصوری زنده در برابر درد: ارادهات را به کار انداز تا این تصور را عوض کنی، آن را کنار بگذار، از شکوه کردن دست بکش، و درد ناپدید خواهد شد.» حرف درستی است. وجه تمایز آدم دانا، یا صرفاً آدم فکور و تیزبین، دقیقا همین است که رنج را خوار میشمرد. چنین آدمی همیشه قانع و راضی است و از هیچ چیز متعجب نمیشود. 0 0 مهدیار 1402/11/19 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 48 صفحۀ 45 - بی جهت این حرف را میزنید. اگر بیشتر به این چیزها فکر کنید خواهید دید همه این ظواهری که باعث نگرانی ما میشود، چقدر بیارزش است. باید برای درک زندگی تلاش کرد، خوشبختی واقعی در همین درک نهفته است. ایوان دیمیتریچ چین به صورت انداخت:« درک... ظاهر، باطن... ببخشید ولی اینها برای من قابل درک نیست.» سپس بلند شد و با غیظ به دکتر نگاه کرد و ادامه داد:« من میدانم که خداوند مرا از عصب و خون گرم به وجود آورده است. و این بافتِ زنده، اگر مستعدِ زندگی کردن باشد، باید در برابرِ هر عاملی که عصبهای او را تحریک کند، واکنش نشان دهد. و من هم واکنش نشان میدهم! به درد با فریاد و اشک واکنش نشان میدهم و به پستی با اظهار تنفر، به رذالت با انزجار. به نظر من اصلا چیزی که اسمش را میگذاریم زندگی، همین است. موجود زنده هرچه در سطح پایینتری باشد، حساسیت کمتری هم دارد و نسبت به عوامل تحریک کننده واکنش ضعیفتری نشان میدهد، و هرچه سطح تکاملش بالاتر باشد، واکنشش در برابرِ واقعیات، حساسیت و جوش و خروش بیشتری خواهد داشت ... » 0 0 مهدیار 1402/11/19 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 48 صفحۀ 90 «علتی که زندانی را وا میدارد نجات خود را در فرار بجوید، عمدتاً به واسطه حس زندگی ای است که هنوز در وجود او از بین نرفته. اگر او فیلسوف نباشد که همه جا و در هر شرایطی زندگی برایش به یک شکل باشد، پس نمیتواند و نباید تمایلی به فرار نداشته باشد.» *بریدهای از کتابِ فراریان ساخارین، نوشته چخوف 1891 0 0 مهدیار 1402/11/19 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 48 صفحۀ 88 چند نمونه از اندیشه های چخوف: مرگ بیرحمی است، مجازاتی است منزجرکننده. اگر پس از مرگ هویت فردی از بین میرود، پس زندگی وجود ندارد. من نمیتوانم خود را با این فکر تسکین دهم که در آه ها و رنج های این جهان - که هدفی برای خود دارد - تحلیل خواهم رفت. من حتی این هدف را هم درک نمیکنم» 1 8 مهدیار 1402/11/19 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 48 صفحۀ 39 «دلیل خاصی برای خوشحالی نمیبینم. از زندان و تیمارستان خبری نخواهد بود، و حقیقت هم به قول شما، پیروز خواهد شد. ولی آخر ماهیت قضایا که عوض نمی شود. قوانین طبیعت همانطور باقی میمانند. مردم باز هم درست مثل حالا مریض خواهند شد، پیر خواهند شد و خواهند مرد. هر سپیدهی زیبایی هم که زندگی ما را روشن کند، به هرحال در آخر کار، شما را میگذارند توی تابوت و فرستند توی گودال» 0 0 مهدیار 1402/11/19 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 48 صفحۀ 29 آه، چرا انسان زندگی جاودان ندارد؟ این همه شیار ها و کانونهای مغز به چه درد میخورند، قوه بینایی، گفتار، احساس، نبوغ به چه درد میخورند اگر قرار است همگی بروند زیر خاک و در نهایت به همراه پوسته زمین سرد بشوند و بعد میلیونها سال بدونِ معنا و بدون هدف همراه زمین دور خورشید بچرخند؟ برای سرد شدن و چرخیدن که هیچ لازم نیست انسان را با این عقل والا و تقریبا الهی از نیستی آورد و بعد، انگار برای ریشخند کردنش، دوباره او را به گِل تبدیل کرد... تبدیل ماده به ماده دیگر! ولی چه بزدلی بزرگی است که خودمان را با این شبه جاودانگی تسکین بدهیم! پدیده هایی فاقد شعور و آگاهی که در طبیعت اتفاق میافتند، حتی از حماقت انسانی هم پایینترند، چون در حماقت هم به هرحال شعور و ارادهای وجود دارد، ولی در این پدیدهها مطلقا چیزی نیست. فقط ترسویی که به جای سرافرازی در برابر مرگ از آن بترسد میتواند اینطور خود را تسکین دهد که بدن او با گذشت زمان در علف و سنگ و وزغ و... به زندگی خود ادامه خواهد داد. *پیرو نظریه مارکوس اورلیوس (جاودانگی ذرات آدما بعد از مرگ، توی طبیعت) 0 6 مهدیار 1402/11/19 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 48 صفحۀ 27 وقتی انسانِ متفکر به بلوغ میرسد و ذهنش پخته میشود، بیاختیار خود را در دامی میبیند که خلاصی از آن ممکن نیست. در حقیقت او برخلاف میلش به واسطه تصادف هایی از نیستی به هستی رسیده... برای چه؟ او میخواهد از معنا و هدف زندگیاش سر در بیاورد، ولی به او جواب نمیدهند یا جوابهای پرت و پلا میدهند؛ در میزند، در را برایش باز نمیکنند؛ و مرگ به سراغش میآید، باز برخلاف میلش. 0 1 مهدیار 1402/11/19 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 48 صفحۀ 21 ضمن اینکه اگر مرگ پایان عادی و منطقی همهچیز است، پس برای چه باید مانع مردن مردم شد؟ چه سودی دارد که فلان کاسب یا کارمند پنج یا ده سال بیشتر زنده بماند؟ اگر هدف پزشکی را در این بدانیم که به کمک دارو از رنجها کاسته شود، بیاختیار این سوال در ذهن شکل میگیرد: برای چه باید از این رنجها کاسته شود؟ اولا میگویند رنج انسان را به سوی تکامل سوق میدهد، ثانیا اگر بشریت واقعا یاد بگیرد که رنجهای خود را به وسیله قرص و قطره تخفیف دهد، پس حتما مذهب و فلسفه را که تا امروز از همه بلاها به آنها پناه میبرد، و حتی خوشبختی را کنار خواهد گذاشت. 0 2
بریده کتابهای مهدیار مهدیار 1403/9/29 درمان شوپنهاور اروین دی. یالوم 4.1 44 صفحۀ 13 هر نفسی که فرو میبریم، مرگی را که مدام به ما دستاندازی میکند پس میزند... در نهایت این مرگ است که باید پیروز شود زیرا از هنگام تولد، بخشی از سرنوشت ما شده و فقط مدت کوتاهی پیش از بلعیدن طعمهاش، با آن بازی میکند. با این همه، ما تا آنجا که ممکن است، با علاقهی فراوان و دلواپسی زیاد به زندگی ادامه میدهیم، همانجور که تا آنجا که ممکن است طولانیتر در یک حباب صابون میدمیم تا بزرگتر شود، گرچه با قطعیتی تمام میدانیم که خواهد ترکید! 0 0 مهدیار 1403/9/25 حرف هایی با دخترم درباره ی اقتصاد تاریخ مختصر سرمایه داری یانیس واروفاکیس 4.1 18 صفحۀ 167 هر سلطهای نیاز به ایدئولوژیِ مسلط برای مشروع کردن آن دارد، روایتی که به ارزشهای اخلاقی بنیادین متوسل میشود تا خود را توجیه کند. درحالی که دیگرانی را که آن را مورد تهدید قرار میدهند به مجازات تهدید میکند. مذهبِ سازمان یافته قرنهاست که چنین روایتهایی را فراهم کرده و پیچیدهترین خرافات را، برای تضمین قدرت حکام، مشروع ساختن قدرت خودکامهشان - و خشونت و غارتی که ممکن میسازد - در قالبِ نظم طبیعی امور که از آسمان تفویض شده، میپرورد. 0 0 مهدیار 1403/9/25 حرف هایی با دخترم درباره ی اقتصاد تاریخ مختصر سرمایه داری یانیس واروفاکیس 4.1 18 صفحۀ 166 آنچه مرا تقریبا بیش از هر چیز دیگری عصبانی و وحشتزده میکند این فکر است که بازیچهی نیروها و افرادی باشم که از آنها غافلم. فکر میکنم بیشتر مردم همین حس را دارند. 0 0 مهدیار 1403/9/25 حرف هایی با دخترم درباره ی اقتصاد تاریخ مختصر سرمایه داری یانیس واروفاکیس 4.1 18 صفحۀ 165 بدون وجود نارضایتی در کنار رضایتمندی، شادکامی اصیل ناممکن است. ما بهجای اینکه بردهی رضایتمندی باشیم باید به آزادی برای ناخرسند بودن برسیم. 0 1 مهدیار 1403/6/28 آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 39 صفحۀ 135 معمولا زمانی که فاجعهای شخصی یا عمومی بر سرمان آوار میشود، اگر در ویرانهها و جزئیات مانده از آن آوار به خوبی جستوجو کنیم، ساختار و استخوانبندیِ آن فاجعه هر چه که باشد، همیشه در خواهیم یافت که بنای آن فاجعهی کورکورانه توسط شخصی میانمایه و خیرهسر ساخته شده که به آنچه انجام میدهد ایمان داشته و خود را میستاید. * دنیا پُر است از این افرادِ خیرهسر و حقیر که سرنوشت و زندگی انسانهای دیگر را نابود میکنند اما خود را مشیت الهی میدانند. 0 0 مهدیار 1402/12/3 The Adventures of the Black Girl in her Search for God کالم توبین 2.8 1 صفحۀ 45 آقای دومی پاسخ داد:«این همان خداییاست که در قرون وسطی فرض میکردند به ما فرمانروایی میکند و دماغ ما را به دمِ چرخِ چاقو تیز کنی میدهد، ولی طبقه بوروژوا پیدا شد و وظائفی که طبقه اشراف زمان ملوکالطوائفی در مقابل مزایای آن دوره داشتند از میان رفت، خدای تازهای پیدا شد که طبقات بالا به او امر میدهند و دماغش را به چرخ چاقو تیز کنی میگذارند! 0 0 مهدیار 1402/11/29 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 46 صفحۀ 266 فقیر بودن چیز خیلی گندی است. اینهم که آدم احساس کند یکجورهایی حقش است فقیر و بیچاره باشد گند است. آدم یواشیواش باورش میشود به خاطر این زشت و کودن است که سرخپوست است. و حالا که سرخپوست است باید قبول کند سرنوشتش این است که فقیر باشد. دورِ زشت و باطلی است. کاریش هم نمیشود کرد. فقر نه به آدم قوت و قدرت میدهد، نه درس استقامت. فقر فقط به آدم یاد میدهد چه طور فقیر بماند. 0 0 مهدیار 1402/11/29 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 46 صفحۀ 227 تمام دوستان سفیدپوستم میتوانند مرگهایی را که دیدهاند با انگشتان یک دست بشمرند. حالا من برای شمردن به چی احتیاج دارم؟ به انگشتهای دستم، انگشتهای پایم، بازوهایم، پاهایم، چشمهایم، گوشهایم، دماغم، کفلهایم، نوک سینههایم و تازه باز به آخر مرگهایم نمیرسم. آن وقت میدانید بدترین قسمت قضیه کجاست؟ ناراحتکنندهترین قسمتش را میگویم. نزدیک به ۹۰ درصد مرگها بر اثر الکل بوده! گوردی کتابی به من داد نوشتهی یک نویسندهی روس به نام تولستوی. تولستوی میگوید:«همهی خانوادههای خوشبخت شبیه هم اند. اما هر خانوادهی بدبخت، بدبختی خودش را دارد.» خب، من دوست ندارم با یک نابغهی روس وارد جر و بحث بشوم، چیزی که هست تولستوی سرخپوستها را نمیشناخته. یکی هم اینکه تولستوی نمیدانست عامل بدبختی تمام خانوادههای سرخپوست دقیقا یک چیز است: عرق خوری لعنتی! 0 0 مهدیار 1402/11/29 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 46 صفحۀ 209 این جریان به من این احساسو داد که باید واقعا سریع خودمو بالا بکشم. به من فهموند که تکتک لحظههای زندگی مهمن. و هر تصمیمی میگیرم مهمه. و بازی بسکتبال، حتی بازی بین دوتا تیم مدرسهای کوچیک، هرجا میخواد باشه، میتونه نشونهی تفاوت بین خوشبخت بودن و بدبخت بودن برای بقیهی زندگیم باشه. 0 0 مهدیار 1402/11/29 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 46 صفحۀ 200 قبلنا فکر میکردم دنیا از رو قبیلهها تقسیم میشه. قبیلهی سیاها و قبیلهی سفیدا. قبیلهی سرخپوستا و قبیلهی سفید پوستا. ولی حالا میفهمم درست نیس. دنیا فقط به دوتا قبیله تقسیم میشه: قبیلهی آدمایی که بیشعورن و قبیلهی آدمایی که بیشعور نیستن. 0 0 مهدیار 1402/11/29 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 46 صفحۀ 193 پدرم رفت دنبال یکی دیگر از آن مشروبخوریهای افسانهایش، مادرم هم روزی نبود که به کلیسا نرود. یکی به الکل پناه برد یکی به یَهُوَه (خدا). همیشه همین بود، یا مشروب یا یَهُوَه! 0 0 مهدیار 1402/11/23 خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 46 صفحۀ 86 مسخره است که چطور غصهدارترین آدمها میتوانند شادتربن مستها باشند. 0 0 مهدیار 1402/11/19 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 48 صفحۀ 44 - سرما را هم مثل هر دردی میشود احساس نکرد. مارکوس اورلیوس میگوید:« درد عبارت است است تصوری زنده در برابر درد: ارادهات را به کار انداز تا این تصور را عوض کنی، آن را کنار بگذار، از شکوه کردن دست بکش، و درد ناپدید خواهد شد.» حرف درستی است. وجه تمایز آدم دانا، یا صرفاً آدم فکور و تیزبین، دقیقا همین است که رنج را خوار میشمرد. چنین آدمی همیشه قانع و راضی است و از هیچ چیز متعجب نمیشود. 0 0 مهدیار 1402/11/19 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 48 صفحۀ 45 - بی جهت این حرف را میزنید. اگر بیشتر به این چیزها فکر کنید خواهید دید همه این ظواهری که باعث نگرانی ما میشود، چقدر بیارزش است. باید برای درک زندگی تلاش کرد، خوشبختی واقعی در همین درک نهفته است. ایوان دیمیتریچ چین به صورت انداخت:« درک... ظاهر، باطن... ببخشید ولی اینها برای من قابل درک نیست.» سپس بلند شد و با غیظ به دکتر نگاه کرد و ادامه داد:« من میدانم که خداوند مرا از عصب و خون گرم به وجود آورده است. و این بافتِ زنده، اگر مستعدِ زندگی کردن باشد، باید در برابرِ هر عاملی که عصبهای او را تحریک کند، واکنش نشان دهد. و من هم واکنش نشان میدهم! به درد با فریاد و اشک واکنش نشان میدهم و به پستی با اظهار تنفر، به رذالت با انزجار. به نظر من اصلا چیزی که اسمش را میگذاریم زندگی، همین است. موجود زنده هرچه در سطح پایینتری باشد، حساسیت کمتری هم دارد و نسبت به عوامل تحریک کننده واکنش ضعیفتری نشان میدهد، و هرچه سطح تکاملش بالاتر باشد، واکنشش در برابرِ واقعیات، حساسیت و جوش و خروش بیشتری خواهد داشت ... » 0 0 مهدیار 1402/11/19 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 48 صفحۀ 90 «علتی که زندانی را وا میدارد نجات خود را در فرار بجوید، عمدتاً به واسطه حس زندگی ای است که هنوز در وجود او از بین نرفته. اگر او فیلسوف نباشد که همه جا و در هر شرایطی زندگی برایش به یک شکل باشد، پس نمیتواند و نباید تمایلی به فرار نداشته باشد.» *بریدهای از کتابِ فراریان ساخارین، نوشته چخوف 1891 0 0 مهدیار 1402/11/19 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 48 صفحۀ 88 چند نمونه از اندیشه های چخوف: مرگ بیرحمی است، مجازاتی است منزجرکننده. اگر پس از مرگ هویت فردی از بین میرود، پس زندگی وجود ندارد. من نمیتوانم خود را با این فکر تسکین دهم که در آه ها و رنج های این جهان - که هدفی برای خود دارد - تحلیل خواهم رفت. من حتی این هدف را هم درک نمیکنم» 1 8 مهدیار 1402/11/19 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 48 صفحۀ 39 «دلیل خاصی برای خوشحالی نمیبینم. از زندان و تیمارستان خبری نخواهد بود، و حقیقت هم به قول شما، پیروز خواهد شد. ولی آخر ماهیت قضایا که عوض نمی شود. قوانین طبیعت همانطور باقی میمانند. مردم باز هم درست مثل حالا مریض خواهند شد، پیر خواهند شد و خواهند مرد. هر سپیدهی زیبایی هم که زندگی ما را روشن کند، به هرحال در آخر کار، شما را میگذارند توی تابوت و فرستند توی گودال» 0 0 مهدیار 1402/11/19 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 48 صفحۀ 29 آه، چرا انسان زندگی جاودان ندارد؟ این همه شیار ها و کانونهای مغز به چه درد میخورند، قوه بینایی، گفتار، احساس، نبوغ به چه درد میخورند اگر قرار است همگی بروند زیر خاک و در نهایت به همراه پوسته زمین سرد بشوند و بعد میلیونها سال بدونِ معنا و بدون هدف همراه زمین دور خورشید بچرخند؟ برای سرد شدن و چرخیدن که هیچ لازم نیست انسان را با این عقل والا و تقریبا الهی از نیستی آورد و بعد، انگار برای ریشخند کردنش، دوباره او را به گِل تبدیل کرد... تبدیل ماده به ماده دیگر! ولی چه بزدلی بزرگی است که خودمان را با این شبه جاودانگی تسکین بدهیم! پدیده هایی فاقد شعور و آگاهی که در طبیعت اتفاق میافتند، حتی از حماقت انسانی هم پایینترند، چون در حماقت هم به هرحال شعور و ارادهای وجود دارد، ولی در این پدیدهها مطلقا چیزی نیست. فقط ترسویی که به جای سرافرازی در برابر مرگ از آن بترسد میتواند اینطور خود را تسکین دهد که بدن او با گذشت زمان در علف و سنگ و وزغ و... به زندگی خود ادامه خواهد داد. *پیرو نظریه مارکوس اورلیوس (جاودانگی ذرات آدما بعد از مرگ، توی طبیعت) 0 6 مهدیار 1402/11/19 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 48 صفحۀ 27 وقتی انسانِ متفکر به بلوغ میرسد و ذهنش پخته میشود، بیاختیار خود را در دامی میبیند که خلاصی از آن ممکن نیست. در حقیقت او برخلاف میلش به واسطه تصادف هایی از نیستی به هستی رسیده... برای چه؟ او میخواهد از معنا و هدف زندگیاش سر در بیاورد، ولی به او جواب نمیدهند یا جوابهای پرت و پلا میدهند؛ در میزند، در را برایش باز نمیکنند؛ و مرگ به سراغش میآید، باز برخلاف میلش. 0 1 مهدیار 1402/11/19 اتاق شماره 6 آنتون چخوف 4.2 48 صفحۀ 21 ضمن اینکه اگر مرگ پایان عادی و منطقی همهچیز است، پس برای چه باید مانع مردن مردم شد؟ چه سودی دارد که فلان کاسب یا کارمند پنج یا ده سال بیشتر زنده بماند؟ اگر هدف پزشکی را در این بدانیم که به کمک دارو از رنجها کاسته شود، بیاختیار این سوال در ذهن شکل میگیرد: برای چه باید از این رنجها کاسته شود؟ اولا میگویند رنج انسان را به سوی تکامل سوق میدهد، ثانیا اگر بشریت واقعا یاد بگیرد که رنجهای خود را به وسیله قرص و قطره تخفیف دهد، پس حتما مذهب و فلسفه را که تا امروز از همه بلاها به آنها پناه میبرد، و حتی خوشبختی را کنار خواهد گذاشت. 0 2