بریده‌ کتاب‌های مهدی کرامتی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 560

[در جریان جنگ جهانی اول ] آلمان از راه هوا نیز به انگلستان حمله برد. ناوهای هوایی بزرگ به نام «زیپلین» در شبهای مهتاب به روی انگلستان می آمدند و بر لندن و مراکز کارخانه های مهمات سازی بمب میریختند. بعدها هواپیماها به این بمبارانها پرداختند. از آن پس صدای غرش هواپیماها و توپهای ضد ،هوایی و هجوم مردم به سرداب ها و نقاط زیرزمینی برای محفوظ ماندن از خطر هواپیماها امری بسیار عادی مردم انگلستان از این بمباران شدن اهالی غیر نظامی خیلی عصبانی و خشمگین میشدند. در واقع هم این کار خشم انگیز و بسیار مہیب و مخوف بود. اما اکنون وقتی که هواپیماهای انگلیسی بمب های خود را فرو می ریزند و مخصوصاً این اختراع شیطانی یعنی «بمب های ساعت شمار» را بر سر مردم مرزهای شمال غربی هند و اهالی عراق فرو می اندازند دیگر انگلیسیها هیچ نوع ناراحتی در خود احساس نمی کنند، زیرا این عملیات شرم آور که حتی در زمان صلح انجام میگیرد اقدامات پلیسی برای برقراری امنیت نامیده میشود.[در دوران نهضت ملی هندو نیروهای انگلیسی بارها مردمی را که خواستار استقلال بودند با هواپیماهای خود بمباران کردند.]

بریدۀ کتاب

صفحۀ 454

هميشه مهمل‏ترين حرفها را بزرگان گفته‌‏اند.‏ افراد عادى نمی‌‏توانند كه اينقدر چرند بگويند. يك عطار و يا يك بقال حداكثر چرندى كه می‏تواند بگويد اين است كه بگويد حسن آمد و حال آنكه نيامده باشد، يا بگويد حسين رفت و حال آنكه نرفته باشد. او نمی‏تواند از اين بيشتر حرف چرند بگويد. ولى يك شخصيت علمى و يك عالمى كه هزاران تحقيق عالمانه و درست هم دارد، اوست كه اگر يك وقت چرندى بگويد بايد حرف چرندش به اندازه خودش بزرگ باشد. علت قضيه اين است كه شخص عامّى مثل كسى است كه سر جايش ايستاده است. شخصى كه سر جاى خودش ايستاده است اساسا ديگر خطر سقوط ندارد، ولى شخص عالِم مثل كسى است كه يك كوهى در جلو او هست و از اين كوه صعود میكند و بالا می‏رود، صدها قدم، هزارها قدم، كيلومترها راه می‏رود. قدم اولش موفق است، قدم دومش موفق است، قدم پنجمش، صدمش، هزارمش، ده‏‌هزارمش همه موفق است ولى در آن قدم ده‌‏هزار ويكم كه می‏خواهد يك قدم جلو بگذارد در همان‏جاست كه يكوقت سقوط می‏كند و چندين درجه هم پايين‏تر از آن شخص عادى كه در آن پايين كوه ايستاده است رفته و در آن ته درّه قرار میگيرد.

بریدۀ کتاب

صفحۀ 257

داستانی که نامه های من نقل میکنند خیلی مطبوع و خوشایند نیست. اصولا تاریخ چیز مطبوعی نیست انسان باوجود پیشرفتهای بزرگش که به آنها میبالد هنوز هم حیوانی بسیار نامطبوع و خودخواه است. معهذا شاید در میان شرح ملال انگیز تمام خودخواهیها و منازعات و کشمکشهای غیرانسانی انسان میتوان راه روشن و طلایی پیشرفت و ترقی او را هم تشخیص داد. من از اشخاص خوشبین هستم و همیشه میل دارم که جنبه های امید بخش هر چیز را به نظر آورم اما خوشبینی نباید ماراکورسازد ومانع آن گردد که نقاط سیاه اطرافمان را ببینیم و نگذارد بفهمیم که خود خوشبینی لاقیدانه و بدون تفكر يك چيز بسیار خطرناک می باشد. زیرا دنیا با صورتی که داشته است و به صورتی که هنوز هست جایی برای خوشبینی زیاد باقی نمی گذارد. دنیای ما برای ایده آلیست ها و برای اشخاصی که به یك زندگی عالی چشم دارند و امید بسته اند و برای کسی که به تحقق اعتقاداتش اعتماد و اطمینان ندارد جای بسیار دشواری است هزاران پرسش در مقابل انسان مطرح میگردد که نمیتوان برای آنها پاسخ درست و کاملی پیدا کرد و هزاران شك و تردید در دل آدمی به وجود میآید که به آسانی از بین نمی رود.

بریدۀ کتاب

صفحۀ 41

مردی است از دوستان امیرالمؤمنین، بافضیلت و با ایمان. متأسفانه از وی لغزشی انجام گرفت و بایست حد بر وی جاری گردد. امیرالمؤمنین پنجه‌ی راستش را برید و سپس مرد آن را به دست چپ گرفت. قطرات خون می چکید و او می رفت. ابن الكواء خارجی آشوبگر، خواست از این جریان به نفع حزب خود و علیه علی (ع) استفاده کند. با قیافه ای ترحم آمیز جلو رفت و گفت: دستت را کی برید؟ گفت: پنجه ام را برید سید جانشینان پیامبران، پیشوای سفیدرویان قیامت، ذی حق ترین مردم نسبت به مؤمنان، علی بن ابی طالب، امام هدایت... پیشتاز بهشت‌های نعمت، مبارز شجاعان، انتقام گیرنده از جهالت پیشگان، بخشنده زکات، رهبر راه رشد و کمال، گوینده گفتار راستین و صواب و شجاعْ مکیِ بزرگوار و باوفا. ابن الكواء گفت وای بر تو! دستت را می برد و اینچنین ثنایش می گویی؟! گفت: چرا ثنایش نگویم و حال اینکه دوستی اش با گوشت و خونم در آمیخته است؟! به خدا سوگند که نبرید دستم را جـز بـه حقی که خداوند قرار داده است.

بریدۀ کتاب

صفحۀ 170

بعضى عوامل هستند كه تا انسان كلاس آن را طى نكند آن پختگى مخصوصى را كه بايد پيدا كند، پيدا نمى‏كند. مثلًا ازدواج از نظر اسلام از چند جنبه مقدس است. برخلاف مسيحيت كه تجرّد در آن تقدس دارد، در اسلام تأهّل تقدس دارد. يكى از دلایل تقدسش جنبه تربيتى روح انسان است. يك نوع پختگى و يك نوع كمال براى روح انسان هست كه جز به وسيله تأهل پيدا نمى‏شود. يعنى اگر يك مرد يا يك زن تا آخر عمر مجرّد بماند و لو اينكه تمام عمرش را رياضت بكشد، نماز بخواند، روزه بگيرد، به مراقبه و مجاهده با نفس بگذراند، در عين حال يك نوع خامى در روح اين آدم مجرد هست و علتش اين است كه متأهّل نشده است.. اين است كه اسلام تأهل را سنت مى‏داند. ممكن است بعضى اشخاص بگويند ما اگر متأهل نيستيم ولى بالأخره به حال عزوبت باقى نمى‏مانيم. نه، مسئله تأهل، اختيار همسر كردن، متعهد شدن در مقابل يك همسر و بعد متعهد بودن در مقابل فرزندان است كه روح انسان را پخته و كامل مى‏كند. چيز ديگر جانشينش نمى‏شود. عواملى كه در تربيت انسان مؤثر است، هر كدام به جاى خود مؤثر است؛ هيچ كدام جاى ديگرى را نمى‏گيرد.

بریدۀ کتاب

صفحۀ 181

اگر انسان توفيق پيدا كند كه به مسافرت برود، خصوصاً با سرمايه‏اى علمى كه در غیر سفر كسب كرده است (زيرا اگر انسان، خام به سفر برود استفاده‌‏اى نخواهد كرد) و ناديده‏‌ها را ببيند و برگردد، بسيار مؤثر خواهد بود. آن اثرى كه سفر روى روح انسان مى‏گذارد، آن پختگى‏اى كه مسافرت و هجرت از وطن در روح انسان ايجاد مى‏كند، هيچ عامل ديگرى ايجاد نمى‏كند حتى كتاب خواندن. اگر انسان مثلًا در كشورهاى اسلامى نرود و بگويد به جاى اينكه به اين‏همه كشور بروم و مطالعه كنم، كتاب مى‏خوانم، به نتيجه مطلوب نخواهد رسيد. شك نيست كه كتاب خواندن خيلى مفيد است ولى كتاب خواندن هرگز جاى مسافرت را- كه تغيير جوّ و محيط دادن و از نزديك مشاهده كردن است- نمى‏گيرد. در قرآن آياتى داريم كه امر به سير در ارض كرده است. مفسرين تقريباً اتفاق نظر دارند كه مقصود، مطالعه تاريخ است ولى قرآن براى مطالعه تاريخ، به خواندن كتابهاى تاريخى توصيه نمى‏كند بلكه دعوت به مطالعه آثار تاريخى مى‏كند كه اين صادقتر از مطالعه كتب تاريخ است، چون سفر است و فايده سفر را همراه خود دارد. سفر چيزى است كه غير سفر جاى آن را نمى‏گيرد.

بریدۀ کتاب

صفحۀ 105

بچه‌‏ها را چه بايد كرد؟ بچه‌‏ها را از كوچكى بايد به نماز تمرين داد. دستور رسيده است كه به بچه از هفت سالگى نماز تمرينى ياد بدهيد. البته بچه هفت ساله نمى‏تواند نماز صحيح بخواند ولى صورت نماز را مى‏تواند بخواند. از هفت سالگى مى‏تواند به نماز عادت كند، چه پسر و چه دختر. يعنى همان اولى كه بچه به دبستان مى‏رود، بايد نماز را در دبستان به او ياد بدهند، در خانواده هم بايد به او ياد بدهند. ولى اين را توجه داشته باشيد كه ياد دادن و وادار كردن با زور نتيجه‌‏اى ندارد. كوشش كنيد كه بچه‌‏تان از اول به نماز خواندن رغبت داشته باشد و به اين كار تشويق بشود. به هر شكلى كه مى‏توانيد موجبات تشويق بچه‌‏تان را فراهم كنيد كه با ذوق و شوق نماز بخواند؛ زياد به او بارك اللَّه بگوييد، جايزه بدهيد، اظهار محبت كنيد كه بفهمد وقتى نماز مى‏خواند، بر محبت شما نسبت به او افزوده مى‏شود. ديگر اينكه بچه را بايد در محيطِ مشوّق نماز خواندن برد. به تجربه ثابت شده است كه اگر بچه به مسجد نرود، اگر در جمع نباشد و نماز خواندن جمع را نبيند، به اين كار تشويق نمى‏شود، چون اصلًا حضور در جمع مشوّق انسان است‏.