بریده کتابهای خون بر برف ماه آسمان 🇵🇸 1402/12/15 خون بر برف یو نسبو 3.6 19 صفحۀ 117 چشمهایم را بستم و شمارش معکوس را حس کردم.فنری تحت فشار،قطرهای روی نوک قندیلی خودش را نگهداشته،زمانش سر رسید.... چه قدر خوب حس انتظار را منتقل میکنه.... خدا...باید برای این بشر ایستاده دست زد... 0 15 نرگس 1402/12/15 خون بر برف یو نسبو 3.6 19 صفحۀ 81 1 20 Haniyeh 1402/12/11 خون بر برف یو نسبو 3.6 19 صفحۀ 15 2 17 احمدرضا اکرمی 1402/12/12 خون بر برف یو نسبو 3.6 19 صفحۀ 54 + میدونم دل تو پاکه، اولاف. - این روزا دل پاک مفت گرونه. + نه اینطور نیست. این روزا داشتن دل پاک غیر عادیه. همه هم دنبالشن. تو غیر عادی هستی، اولاف. - فکر نمیکنم. 0 9 علی دائمی 1402/12/18 خون بر برف یو نسبو 3.6 19 صفحۀ 26 گاهی خبرِ خوب آنقدر خوب است که در واقع خبرِ بدی است! 10 55 فاطمه ورشابی 1402/12/14 خون بر برف یو نسبو 3.6 19 صفحۀ 43 0 28 علی عقیلی نسب 1402/9/26 خون بر برف یو نسبو 3.6 19 صفحۀ 33 چه چیزی باعث میشود متوجه بشویم که خواهیم مرد؟ در آن روزی که میپذیریم مرگ فقط احتمال نیست، بلکه واقعیت نحسی است که از آن گریزی نیست، چه اتفاقی میافتد؟ بدیهی است که هر شخص منطق خودش را دارد، اما در مورد من دیدن مرگ پدرم بود. دیدم که چقدر پیش پا افتاده و عینی است، درست مثل مگسی که به شیشهی جلوی ماشین میخورد. در واقع، جالبتر از آن اینکه وقتی به این درک رسیدیم، چه چیزی باعث میشود دوباره شک کنیم؟ چون باهوشتر شدهایم؟ مثل آن فیلسوفی که اسمش دیوید نمیدانم چی بود و اگر چیزی چند بار اتفاق بیفتد، بدین معنا نیست که دفعه بعد دوباره اتفاق میافتد؟ بدون اثبات منطقی ما نمیدانیم که تاریخ خودش را تکرار میکند یا شاید چون هر چه پیرتر میشویم و به آن نزدیکتر میشویم بیشتر میترسیم؟ یا شاید هم کلا مسئله دیگری در کار است؟ مثل اینکه یک روز چیزی را ببینیم که نمیدانستیم وجود داشته. چیزی را حس کنیم که نمیدانستیم میتوانیم حسش کنیم. مثل وقتی که به دیواری ضربه میزنیم و پژواک صدای توخالی را میشنویم و متوجه میشویم شاید پشت دیوار، اتاق دیگری هم باشد. امیدی جرقه میزند. امیدی که تو را میخورد و میتراشد و نمیشود اعتنایش نکرد. امید به اینکه شاید راه فراری از مرگ باشد، راهی میانبر با جایی که هیچ چیز ازش نمیدانستی، امید به اینکه هدفی هست. روایتی هست. 0 23 فاطمه ورشابی 1402/12/13 خون بر برف یو نسبو 3.6 19 صفحۀ 29 0 14 فاطمه ورشابی 1402/12/18 خون بر برف یو نسبو 3.6 19 صفحۀ 81 0 44 فاطمه ورشابی 1402/12/21 خون بر برف یو نسبو 3.6 19 صفحۀ 119 0 40
بریده کتابهای خون بر برف ماه آسمان 🇵🇸 1402/12/15 خون بر برف یو نسبو 3.6 19 صفحۀ 117 چشمهایم را بستم و شمارش معکوس را حس کردم.فنری تحت فشار،قطرهای روی نوک قندیلی خودش را نگهداشته،زمانش سر رسید.... چه قدر خوب حس انتظار را منتقل میکنه.... خدا...باید برای این بشر ایستاده دست زد... 0 15 نرگس 1402/12/15 خون بر برف یو نسبو 3.6 19 صفحۀ 81 1 20 Haniyeh 1402/12/11 خون بر برف یو نسبو 3.6 19 صفحۀ 15 2 17 احمدرضا اکرمی 1402/12/12 خون بر برف یو نسبو 3.6 19 صفحۀ 54 + میدونم دل تو پاکه، اولاف. - این روزا دل پاک مفت گرونه. + نه اینطور نیست. این روزا داشتن دل پاک غیر عادیه. همه هم دنبالشن. تو غیر عادی هستی، اولاف. - فکر نمیکنم. 0 9 علی دائمی 1402/12/18 خون بر برف یو نسبو 3.6 19 صفحۀ 26 گاهی خبرِ خوب آنقدر خوب است که در واقع خبرِ بدی است! 10 55 فاطمه ورشابی 1402/12/14 خون بر برف یو نسبو 3.6 19 صفحۀ 43 0 28 علی عقیلی نسب 1402/9/26 خون بر برف یو نسبو 3.6 19 صفحۀ 33 چه چیزی باعث میشود متوجه بشویم که خواهیم مرد؟ در آن روزی که میپذیریم مرگ فقط احتمال نیست، بلکه واقعیت نحسی است که از آن گریزی نیست، چه اتفاقی میافتد؟ بدیهی است که هر شخص منطق خودش را دارد، اما در مورد من دیدن مرگ پدرم بود. دیدم که چقدر پیش پا افتاده و عینی است، درست مثل مگسی که به شیشهی جلوی ماشین میخورد. در واقع، جالبتر از آن اینکه وقتی به این درک رسیدیم، چه چیزی باعث میشود دوباره شک کنیم؟ چون باهوشتر شدهایم؟ مثل آن فیلسوفی که اسمش دیوید نمیدانم چی بود و اگر چیزی چند بار اتفاق بیفتد، بدین معنا نیست که دفعه بعد دوباره اتفاق میافتد؟ بدون اثبات منطقی ما نمیدانیم که تاریخ خودش را تکرار میکند یا شاید چون هر چه پیرتر میشویم و به آن نزدیکتر میشویم بیشتر میترسیم؟ یا شاید هم کلا مسئله دیگری در کار است؟ مثل اینکه یک روز چیزی را ببینیم که نمیدانستیم وجود داشته. چیزی را حس کنیم که نمیدانستیم میتوانیم حسش کنیم. مثل وقتی که به دیواری ضربه میزنیم و پژواک صدای توخالی را میشنویم و متوجه میشویم شاید پشت دیوار، اتاق دیگری هم باشد. امیدی جرقه میزند. امیدی که تو را میخورد و میتراشد و نمیشود اعتنایش نکرد. امید به اینکه شاید راه فراری از مرگ باشد، راهی میانبر با جایی که هیچ چیز ازش نمیدانستی، امید به اینکه هدفی هست. روایتی هست. 0 23 فاطمه ورشابی 1402/12/13 خون بر برف یو نسبو 3.6 19 صفحۀ 29 0 14 فاطمه ورشابی 1402/12/18 خون بر برف یو نسبو 3.6 19 صفحۀ 81 0 44 فاطمه ورشابی 1402/12/21 خون بر برف یو نسبو 3.6 19 صفحۀ 119 0 40