بریدههای کتاب آواز کافه غم بار kan@shi 1404/4/7 آواز کافه غم بار کارسون مکالرز 3.4 58 صفحۀ 127 خودش هم در جهان هولناک درونش (غرق) می شود. توی آبادی هیچ کاری برای انجام دادن نیست. می شود دور حوض آسیاب قدم زد ، به تنهٔ درختی خشکیده لگد زد یا به این فکر کرد که با چرخ گاری قدیمی کنار جاده در نزدیکی کلیسا چه می شود کرد. روح از این همه ملال می پژمرد.🖤🍁 بهتر آن است که پیاده راه بیفتید سمت جادهٔ فورکس فالز و به آواز زندانیان زنجیر به پا گوش بدهید. 0 5 kan@shi 1404/4/3 آواز کافه غم بار کارسون مکالرز 3.4 58 صفحۀ 24 قطره ی اشکی از گونه های کثیفش پایین چکید، اما این فقط (ته مانده ی گریه اش) بود و (هیچ) معنی ای نداشت. 0 5 kan@shi 1404/4/4 آواز کافه غم بار کارسون مکالرز 3.4 58 صفحۀ 93 زمانه زمانهٔ ویرانی و سردرگمی بود.🖤 0 5 تئودور 1404/3/8 ترانه کافه غم زده کارسون مکالرز 3.4 58 صفحۀ 40 پیش از هر چیز،عشق تجربهی مشترکی است میان دو شخص.اما این بدان معنا نیست که طرفین این ماجرا تجربهی مشابهی را از سر میگذرانند.عاشقی هست و معشوقی،اما دنیای این دو زمان تا آسمان با هم فرق دارد. 0 19 تئودور 1404/3/10 ترانه کافه غم زده کارسون مکالرز 3.4 58 صفحۀ 84 اغلب اوقات،بعد از کلی عرق ریختن و جانکندن و سرانجام هم به جایی نرسیدن،احساسی از اعماق جان آدمی برمیآید و به او میفهماند که ارزش چندانی ندارد. 0 17 A.S.Razavi 1404/4/15 آواز کافه غم بار کارسون مکالرز 3.4 58 صفحۀ 12 فقط با آدمها بود که میانهی خوبی نداشت. بر آدمها، مگر اینکه زیادی سست عنصر و بلاتکلیف باشند، نمیتوان مسلط شد و یکشبه تغییرشان داد و به چیزهایی باارزش و پرمنفعت تبدیلشان کرد. 0 1 A.S.Razavi 1404/4/15 آواز کافه غم بار کارسون مکالرز 3.4 58 صفحۀ 14 از آن شبهایی که دوست داری آرام بنشینی و گیتاری به دست بگیری، یا فقط دراز بکشی و مطلقاً به چیزی فکر نکنی. 0 2 A.S.Razavi 1404/4/15 آواز کافه غم بار کارسون مکالرز 3.4 58 صفحۀ 48 قبل از هرچیز، عشق تجربهای است مشترک میان دو نفر، اما این موضوع به این معنا نیست که هردو طرف تجربهای مشابه را از سر می¬گذرانند. یکی عاشق است و دیگری معشوق، اما از دو دیار متفاوت. بیشتر وقتها معشوق صرفاً محرکی است برای اندوختة عشقی که از مدتها قبل به آرامی در دل عاشق انباشت شده است؛ و هر عاشقی یکجورهایی به این مسئله آگاه است. در دل، عشقش را چیزی بیگانه میبیند. کمکم با تنهاییِ تازه و غریبی آشنا میشود . این آگاهی عذابش میدهد. پس در مواجهه با این عشق تنها یک کار از دستش ساخته است، اینکه عشقش را هرقدر که میتواند در دل خودش نگه دارد. باید برای خودش جهانی درونی بسازد. سراپا تازه، جهانی پرشور و شگرف که در درونش کامل میشود. این را هم بدانید که این آدمِ عاشقی که دربارهاش گفتیم لزوماً نباید مردی جوان باشد در حال جمع کردن پول برای خرید حلقة ازدواج، عاشق میتواند مرد، زن، کودک یا هرانسانی باشد که روی این کرة خاکی زندگی میکند. 0 0 A.S.Razavi 1404/4/15 آواز کافه غم بار کارسون مکالرز 3.4 58 صفحۀ 49 عجیب و غریبترین آدمها هم میتوانند محرکی برای عشق باشند. 0 0 A.S.Razavi 1404/4/15 آواز کافه غم بار کارسون مکالرز 3.4 58 صفحۀ 50 تنها خود عاشق است که قدر و منزلت عشق را تعیین میکند. 0 0 A.S.Razavi 1404/4/15 آواز کافه غم بار کارسون مکالرز 3.4 58 صفحۀ 68 یکی از راههایی که عشقش را به او نشان میداد همین بود. در حساسترین و مهمترین مسائل هم به او اعتماد داشت. 0 0 A.S.Razavi 1404/4/15 آواز کافه غم بار کارسون مکالرز 3.4 58 صفحۀ 108 وقتی یک یاز با کسی زندگی کرده باشید، بعد از آن تنها زندگی کردن تبدیل به شکنجه میشود. 0 0 Parmis 1404/4/20 آواز کافه غم بار کارسون مکالرز 3.4 58 صفحۀ 48 "قبل از هر چیز، عشق تجربهای است مشترک میان دو نفر، اما این موضوع به این معنا نیست که هر دو طرف تجربه ای مشابه را از سر میگذرانند. یکی عاشق است ودیگری معشوق، اما از دو دیار متفاوت. " 0 0 نجمه صافدل 1404/4/21 ترانه کافه غم زده کارسون مکالرز 3.4 58 صفحۀ 45 0 3 kan@shi 1404/4/3 آواز کافه غم بار کارسون مکالرز 3.4 58 صفحۀ 48 پس این (عشق) چطور چیزی بود؟ قبل از هر چیز،عشق تجربهای ست (مشترک) میان دو نفر،اما این موضوع به این معنا نیست که هر دو طرف تجربه ای (مشابه) را از سر میگذرانند. یکی (عاشق) است و دیگری (معشوق) ، اما از دو دیار متفاوت. بیشتر وقتها معشوق صرفاً محرکی است برای (اندوختهٔ عشقی) که از مدتها قبل به آرامی در دلِ عاشق (انباشت) شده است؛ و هر عاشقی یک جورهایی به این مسئله آگاه است. در دل عشقش را چیزی (یگانه) میبیند. کم کم با تنهاییِ تازه و غریبی آشنا میشود و این آگاهی عذابش میدهد. پس در مواجهه با این عشق تنها یک کار از دستش ساخته است، اینکه که عشقش را هر قدر که می تواند در دلِ خودش نگه دارد. باید برای خودش جهانی درونی بسازد ، سراپا تازه ، جهانی پرشور و شگرف که در درونش کامل میشود. این را هم بدانید که این آدمِ عاشقی که دربارهاش گفتیم لزوماً نباید مردی جوان باشد در حال جمع کردن پول برای خرید حلقهٔ ازدواج؛ عاشق میتواند مرد، زن، کودک یا هر انسانی باشد که روی این کرهٔ خاکی زندگی میکند.🌱💚 و اما (معشوق) هم ممکن است از هر سنخی باشد. عجیب و غریب ترین آدم ها هم می توانند محرکی برای عشق باشند. پیرمردی که دست و پایش می لرزد می تواند هنوز هم عاشق دختر غریبه ای باشد که بیست سال پیش در بعد از ظهری تویِ کوچه های چیهاو دیده بود. کشیش ممکن است عاشق زنی گمراه شود. معشوق می تواند حقه بازی با سرووضعی ژولیده باشد و دست به هر کار بدی زده باشد. بله، عاشق هم مثل باقی آدم ها اینها را می بیند، اما کارهای معشوق ذره ای در میزان عشقش اثر نمی کند. آدمی خیلی معمولی می تواند محرک عشقی (دیوانه وار و پرشور) شود، عشقی به زیبایی زنبق های سمی مرداب. آدمی خوش قلب می تواند محرکی برای عشقی حقارت بار و آزارنده باشد یا دیوانه مردی که تند و نامفهوم حرف میزند می تواند در درونِ کسی چکامهای لطیف و بیتکلف را طنین انداز کند. بنابراین (تنها خود عاشق است) که قدر و منزلت (عشق) را تعیین می کند. به همین خاطر است که بیشتر ما آدمها ترجیح میدهیم عاشق باشیم تا اینکه کسی عاشقمان باشد. تقریباً همه میخواهند عاشق باشند. بی پرده اگر بگوییم، حقیقت این است که، در نهان ، بسیاری تابِ معشوق بودن را ندارند. (معشوق از عاشق می ترسد) و از او بیزار است؛ و البته حق هم دارد، چرا که عاشق همواره بر آن است که معشوقش را بی دفاع کند. عاشق به هر شکلی در تمنای رابطه با معشوق است، حتی اگر این تجربه فقط برایش (درد و رنج) به همراه بیاورد.❤️🖤 0 4 زهره دلجوی کجاباد 1402/12/4 آواز کافه غم بار کارسون مکالرز 3.4 58 صفحۀ 95 0 13 kan@shi 1404/4/3 آواز کافه غم بار کارسون مکالرز 3.4 58 صفحۀ 35 «موجودی( تنها و آواره) در این جهان» 0 1 kan@shi 1404/4/4 آواز کافه غم بار کارسون مکالرز 3.4 58 صفحۀ 98 هر چیز به درد بخوری قیمتی دارد و فقط با پول میشود آن را خرید و جهان به این ترتیب اداره میشود.قیمت یک جوال پنبه یا نیم کیلو شیرهٔ چغندر را می دانید و به این فکر نمی کنید که چطور است که اینها بهایی دارند. اما روی جان انسان هیچ قیمتی گذاشته نشده؛ مجانی به ما داده شده است و موقع گرفتنش هم چیزی بابتش نمیدهند. چقدر میارزد؟ اگر به دوروبرتان نگاهی بیندازید، می بینید که گاهی ارزش چندانی ندارد و گاهی بیارزش است. بیشتر وقت ها با عرق ریزی و جان کندن هم اوضاع زندگی تان بهتر نمیشود و جایی در اعماقِ روحتان احساس میکنید که ارزش چندانی ندارید. 0 12 Aysan 1404/2/5 آواز کافه غم بار کارسون مکالرز 3.4 58 صفحۀ 62 اما با اینکه این عشق از بیرون غمبار و مضحک به نظر می آمد،نباید فراموش کرد که داستان واقعی در روح و دل خود عاشق اتفاق افتاده بود. بنابراین چه کسی جز خدا می تواند این عشق یا عاشقی دیگر را قضاوت کند؟ 0 0 اسماء 1404/2/14 آواز کافه غم بار کارسون مکالرز 3.4 58 صفحۀ 54 0 12
بریدههای کتاب آواز کافه غم بار kan@shi 1404/4/7 آواز کافه غم بار کارسون مکالرز 3.4 58 صفحۀ 127 خودش هم در جهان هولناک درونش (غرق) می شود. توی آبادی هیچ کاری برای انجام دادن نیست. می شود دور حوض آسیاب قدم زد ، به تنهٔ درختی خشکیده لگد زد یا به این فکر کرد که با چرخ گاری قدیمی کنار جاده در نزدیکی کلیسا چه می شود کرد. روح از این همه ملال می پژمرد.🖤🍁 بهتر آن است که پیاده راه بیفتید سمت جادهٔ فورکس فالز و به آواز زندانیان زنجیر به پا گوش بدهید. 0 5 kan@shi 1404/4/3 آواز کافه غم بار کارسون مکالرز 3.4 58 صفحۀ 24 قطره ی اشکی از گونه های کثیفش پایین چکید، اما این فقط (ته مانده ی گریه اش) بود و (هیچ) معنی ای نداشت. 0 5 kan@shi 1404/4/4 آواز کافه غم بار کارسون مکالرز 3.4 58 صفحۀ 93 زمانه زمانهٔ ویرانی و سردرگمی بود.🖤 0 5 تئودور 1404/3/8 ترانه کافه غم زده کارسون مکالرز 3.4 58 صفحۀ 40 پیش از هر چیز،عشق تجربهی مشترکی است میان دو شخص.اما این بدان معنا نیست که طرفین این ماجرا تجربهی مشابهی را از سر میگذرانند.عاشقی هست و معشوقی،اما دنیای این دو زمان تا آسمان با هم فرق دارد. 0 19 تئودور 1404/3/10 ترانه کافه غم زده کارسون مکالرز 3.4 58 صفحۀ 84 اغلب اوقات،بعد از کلی عرق ریختن و جانکندن و سرانجام هم به جایی نرسیدن،احساسی از اعماق جان آدمی برمیآید و به او میفهماند که ارزش چندانی ندارد. 0 17 A.S.Razavi 1404/4/15 آواز کافه غم بار کارسون مکالرز 3.4 58 صفحۀ 12 فقط با آدمها بود که میانهی خوبی نداشت. بر آدمها، مگر اینکه زیادی سست عنصر و بلاتکلیف باشند، نمیتوان مسلط شد و یکشبه تغییرشان داد و به چیزهایی باارزش و پرمنفعت تبدیلشان کرد. 0 1 A.S.Razavi 1404/4/15 آواز کافه غم بار کارسون مکالرز 3.4 58 صفحۀ 14 از آن شبهایی که دوست داری آرام بنشینی و گیتاری به دست بگیری، یا فقط دراز بکشی و مطلقاً به چیزی فکر نکنی. 0 2 A.S.Razavi 1404/4/15 آواز کافه غم بار کارسون مکالرز 3.4 58 صفحۀ 48 قبل از هرچیز، عشق تجربهای است مشترک میان دو نفر، اما این موضوع به این معنا نیست که هردو طرف تجربهای مشابه را از سر می¬گذرانند. یکی عاشق است و دیگری معشوق، اما از دو دیار متفاوت. بیشتر وقتها معشوق صرفاً محرکی است برای اندوختة عشقی که از مدتها قبل به آرامی در دل عاشق انباشت شده است؛ و هر عاشقی یکجورهایی به این مسئله آگاه است. در دل، عشقش را چیزی بیگانه میبیند. کمکم با تنهاییِ تازه و غریبی آشنا میشود . این آگاهی عذابش میدهد. پس در مواجهه با این عشق تنها یک کار از دستش ساخته است، اینکه عشقش را هرقدر که میتواند در دل خودش نگه دارد. باید برای خودش جهانی درونی بسازد. سراپا تازه، جهانی پرشور و شگرف که در درونش کامل میشود. این را هم بدانید که این آدمِ عاشقی که دربارهاش گفتیم لزوماً نباید مردی جوان باشد در حال جمع کردن پول برای خرید حلقة ازدواج، عاشق میتواند مرد، زن، کودک یا هرانسانی باشد که روی این کرة خاکی زندگی میکند. 0 0 A.S.Razavi 1404/4/15 آواز کافه غم بار کارسون مکالرز 3.4 58 صفحۀ 49 عجیب و غریبترین آدمها هم میتوانند محرکی برای عشق باشند. 0 0 A.S.Razavi 1404/4/15 آواز کافه غم بار کارسون مکالرز 3.4 58 صفحۀ 50 تنها خود عاشق است که قدر و منزلت عشق را تعیین میکند. 0 0 A.S.Razavi 1404/4/15 آواز کافه غم بار کارسون مکالرز 3.4 58 صفحۀ 68 یکی از راههایی که عشقش را به او نشان میداد همین بود. در حساسترین و مهمترین مسائل هم به او اعتماد داشت. 0 0 A.S.Razavi 1404/4/15 آواز کافه غم بار کارسون مکالرز 3.4 58 صفحۀ 108 وقتی یک یاز با کسی زندگی کرده باشید، بعد از آن تنها زندگی کردن تبدیل به شکنجه میشود. 0 0 Parmis 1404/4/20 آواز کافه غم بار کارسون مکالرز 3.4 58 صفحۀ 48 "قبل از هر چیز، عشق تجربهای است مشترک میان دو نفر، اما این موضوع به این معنا نیست که هر دو طرف تجربه ای مشابه را از سر میگذرانند. یکی عاشق است ودیگری معشوق، اما از دو دیار متفاوت. " 0 0 نجمه صافدل 1404/4/21 ترانه کافه غم زده کارسون مکالرز 3.4 58 صفحۀ 45 0 3 kan@shi 1404/4/3 آواز کافه غم بار کارسون مکالرز 3.4 58 صفحۀ 48 پس این (عشق) چطور چیزی بود؟ قبل از هر چیز،عشق تجربهای ست (مشترک) میان دو نفر،اما این موضوع به این معنا نیست که هر دو طرف تجربه ای (مشابه) را از سر میگذرانند. یکی (عاشق) است و دیگری (معشوق) ، اما از دو دیار متفاوت. بیشتر وقتها معشوق صرفاً محرکی است برای (اندوختهٔ عشقی) که از مدتها قبل به آرامی در دلِ عاشق (انباشت) شده است؛ و هر عاشقی یک جورهایی به این مسئله آگاه است. در دل عشقش را چیزی (یگانه) میبیند. کم کم با تنهاییِ تازه و غریبی آشنا میشود و این آگاهی عذابش میدهد. پس در مواجهه با این عشق تنها یک کار از دستش ساخته است، اینکه که عشقش را هر قدر که می تواند در دلِ خودش نگه دارد. باید برای خودش جهانی درونی بسازد ، سراپا تازه ، جهانی پرشور و شگرف که در درونش کامل میشود. این را هم بدانید که این آدمِ عاشقی که دربارهاش گفتیم لزوماً نباید مردی جوان باشد در حال جمع کردن پول برای خرید حلقهٔ ازدواج؛ عاشق میتواند مرد، زن، کودک یا هر انسانی باشد که روی این کرهٔ خاکی زندگی میکند.🌱💚 و اما (معشوق) هم ممکن است از هر سنخی باشد. عجیب و غریب ترین آدم ها هم می توانند محرکی برای عشق باشند. پیرمردی که دست و پایش می لرزد می تواند هنوز هم عاشق دختر غریبه ای باشد که بیست سال پیش در بعد از ظهری تویِ کوچه های چیهاو دیده بود. کشیش ممکن است عاشق زنی گمراه شود. معشوق می تواند حقه بازی با سرووضعی ژولیده باشد و دست به هر کار بدی زده باشد. بله، عاشق هم مثل باقی آدم ها اینها را می بیند، اما کارهای معشوق ذره ای در میزان عشقش اثر نمی کند. آدمی خیلی معمولی می تواند محرک عشقی (دیوانه وار و پرشور) شود، عشقی به زیبایی زنبق های سمی مرداب. آدمی خوش قلب می تواند محرکی برای عشقی حقارت بار و آزارنده باشد یا دیوانه مردی که تند و نامفهوم حرف میزند می تواند در درونِ کسی چکامهای لطیف و بیتکلف را طنین انداز کند. بنابراین (تنها خود عاشق است) که قدر و منزلت (عشق) را تعیین می کند. به همین خاطر است که بیشتر ما آدمها ترجیح میدهیم عاشق باشیم تا اینکه کسی عاشقمان باشد. تقریباً همه میخواهند عاشق باشند. بی پرده اگر بگوییم، حقیقت این است که، در نهان ، بسیاری تابِ معشوق بودن را ندارند. (معشوق از عاشق می ترسد) و از او بیزار است؛ و البته حق هم دارد، چرا که عاشق همواره بر آن است که معشوقش را بی دفاع کند. عاشق به هر شکلی در تمنای رابطه با معشوق است، حتی اگر این تجربه فقط برایش (درد و رنج) به همراه بیاورد.❤️🖤 0 4 زهره دلجوی کجاباد 1402/12/4 آواز کافه غم بار کارسون مکالرز 3.4 58 صفحۀ 95 0 13 kan@shi 1404/4/3 آواز کافه غم بار کارسون مکالرز 3.4 58 صفحۀ 35 «موجودی( تنها و آواره) در این جهان» 0 1 kan@shi 1404/4/4 آواز کافه غم بار کارسون مکالرز 3.4 58 صفحۀ 98 هر چیز به درد بخوری قیمتی دارد و فقط با پول میشود آن را خرید و جهان به این ترتیب اداره میشود.قیمت یک جوال پنبه یا نیم کیلو شیرهٔ چغندر را می دانید و به این فکر نمی کنید که چطور است که اینها بهایی دارند. اما روی جان انسان هیچ قیمتی گذاشته نشده؛ مجانی به ما داده شده است و موقع گرفتنش هم چیزی بابتش نمیدهند. چقدر میارزد؟ اگر به دوروبرتان نگاهی بیندازید، می بینید که گاهی ارزش چندانی ندارد و گاهی بیارزش است. بیشتر وقت ها با عرق ریزی و جان کندن هم اوضاع زندگی تان بهتر نمیشود و جایی در اعماقِ روحتان احساس میکنید که ارزش چندانی ندارید. 0 12 Aysan 1404/2/5 آواز کافه غم بار کارسون مکالرز 3.4 58 صفحۀ 62 اما با اینکه این عشق از بیرون غمبار و مضحک به نظر می آمد،نباید فراموش کرد که داستان واقعی در روح و دل خود عاشق اتفاق افتاده بود. بنابراین چه کسی جز خدا می تواند این عشق یا عاشقی دیگر را قضاوت کند؟ 0 0 اسماء 1404/2/14 آواز کافه غم بار کارسون مکالرز 3.4 58 صفحۀ 54 0 12