معرفی کتاب ترانه کافه غم زده اثر کارسون مکالرز مترجم امیرعباس علیزاده

ترانه کافه غم زده

ترانه کافه غم زده

کارسون مکالرز و 1 نفر دیگر
3.4
167 نفر |
58 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

14

خوانده‌ام

280

خواهم خواند

134

ناشر
ماهی
شابک
9789642092598
تعداد صفحات
112
تاریخ انتشار
1400/1/2

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        معشوق هم ممکن است از هر سنخی باشد. عجیب و غریب ترین ا?دم ها هم می توانند محرکی برای عشق باشند. پیرمردی که دست  و پایش می لرزد می تواند هنوز هم عاشق دختری غریبه باشد که بیست سال پیش در بعدازظهری توی کوچه های چیهاو دیده بود. کشیش ممکن است عاشق زنی گمراه شود. معشوق می تواند حقه بازی با سرووضعی ژولیده باشد و دست به هر کار بدی زده باشد. بله، عاشق هم مثل باقی ا?دم ها اینها را می بیند، اما کارهای معشوق ذره ای در میزان عشقش اثر نمی کند. ا?دمی خیلی معمولی می تواند محرک عشقی دیوانه وار و پرشور شود، عشقی به زیبایی زنبق های سمی مرداب. ا?دمی خوش قلب می تواند محرکی برای عشقی حقارت بار و ا?زارنده باشد یا دیوانه مردی که تند و نامفهوم حرف می زند می تواند در درون کسی چکامه ای لطیف و بی تکلف را طنین انداز کند. بنابراین تنها خود عاشق است که قدر و منزلت عشق را تعیین می کند.(از متن کتاب) درباره این کتاب بیشتر بخوانید
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به ترانه کافه غم زده

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به ترانه کافه غم زده

یادداشت‌ها

Parmis

Parmis

1404/4/20

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          آواز کافه‌ی غم‌بار رو نخوندم... انگار از یه جایی توی درونم عبور کرد.
غم عجیبی داره این کتاب، از اون غم‌هایی که نمی‌تونی دلیلشو بگی. نه از یه اتفاق مشخص، بلکه از یه فضای غریب. از یه کافه تو یه شهر بی‌نور‌. از آدمهایی که نمی تونن دوست داشته باشن و اونی که دوسشون داره رو میشکونن.
نه داستانش پیچیده‌ست، نه شخصیت ‌هاش زیادن، ولی یه لایه‌ی خاکستریِ نرمی دور کل کتاب هست که تا ته ذهن می‌مونه.
میس آملیا برام موندگار شد؛زنی قوی، صبور، خشن و مهربون... همه‌چی در هم و دست نیافتنی.
و اون گوژپشت که با تمام شکنندگی‌اش، رفت پیش کسی که تحقیرش می‌کرد.
و من هنوز نمی‌دونم چرا؟
گوژپشت شاید حس کرد ماروین نماد قدرت و مردانگی‌ایه که خودش هیچ‌وقت نداشت، و فکر کرد اگر کنارش باشه، دیگه اون «کوچک و بی‌پناه» نیست.
حتی اگه ماروین بهش پشت کنه... بازم بودن کنارش یعنی هویت داشتن، دیده شدن.
اینجا عشق نه نجات‌دهنده‌ست، نه شاعرانه.
اینجا عشق، همون چیزیه که آدم‌ها رو شکسته‌تر می‌کنه.
و مک‌کالرز اینو با صدایی آروم، بی‌ادعا، ولی خراش‌دهنده می‌نویسه.
آخرش وقتی راوی از دور، از آبادی حرف می‌زنه، حس کردم خود نویسنده‌ست، یا شاید خود آملیا، یا شاید خود من.
نه راوی مشخصه، نه دلیل این حجم از اندوه.
یکی از بهترین پایان‌ها، همون چند خط آخره.
دوازده مرد فانی نشستن و دارن تاریکی رو نگاه می‌کنن.
و شاید ما هم یکی از اوناییم.
"قبل از هر چیز، عشق تجربه‌ای است مشترک میان دو نفر، اما این موضوع به این معنا نیست که هر دو طرف تجربه ای مشابه را از سر می‌گذرانند. یکی عاشق است و‌دیگری معشوق، اما از دو دیار متفاوت. "
        

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

2

kan@shi

kan@shi

1404/4/7

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

عنوان اصلی
          عنوان اصلی: The Ballad of the Sad Cafe
📚آواز کافهٔ غم‌بار (1951)

✍🏻نویسنده و زندگی نامه...
کارسن مک‌کالرز (Carson McCullers) با نام اصلی لولا کارسون اسمیت زاده‌ی ۱۹۱۷ در شهر کلمبوس، واقع در ایالت جورجیا، یکی از چهره‌های برجسته‌ی ادبیات مدرن آمریکا در قرن بیستم است.
پدرش جواهرساز و فردی فرهیخته بود و دخترش را وقتی 17‌ساله شد برای تحصیلات آکادمیک به نیویورک فرستاد.
لولا کارسون اسمیت در 20‌سالگی با ریوِز مک کالرزِ نویسنده آشنا شد و بعد از ازدواج با او، نامش را به (کارسون مک کالرز) تغییر داد. ازدواجی که بعد از سه سال از هم پاشید و کارسون مک کالرز برای زندگی با جرج دیویسِ روزنامه‌نگار به نیویورک رفت. این رابطه هم دوامی نداشت و در سال 1945 دوباره با ریوِز ازدواج کرد.
کارسون مک کالرز در زندگی با مشکلات جسمی و روحی فراوانی دست‌‌به‌‌گریبان بود. ناکامی در رابطه، افسردگیِ منجر به خودکشی ناموفق، سکته‌های مکرر و فلج شدن نیمی از بدنش در سال‌های پایانی عمر، از زندگی کارسون مک کالرز تراژدی غم‌انگیزی ساختند.
او در 29 سپتامبر 1967 در سن ۵۰ سالگی و به علت خون ریزی مغزی، ناشی از سکتهٔ مغزی در نیویورک چشم از جهان فرو بست. اما آثارش همچنان با خوانندگان امروزی نجوا می‌کنند.🖤📚
 او نویسنده‌ای بود که با وجود عمر کوتاه و بیماری‌های مکرر، موفق شد جهانی منحصر به فرد از تنهایی، دلتنگی، عشق‌های ناکام و انسان‌های در حاشیه‌ی اجتماع را خلق کند. مک‌کالرز در آثارش عمیقاً به انسان‌های شکسته و از نظر روحی یا جسمی آسیب‌دیده می‌پردازد.
او از کودکی با بیماری قلبی دست‌وپنجه نرم می‌کرد و این آسیب‌پذیری جسمی، نگاه عمیق و شفقت‌آمیز او به انسان‌ها را تقویت کرد.او به همان اندازه که درون‌گرا و منزوی بود، عاشق موسیقی، ادبیات و جست‌وجوی ریشه‌های عاطفی آدمی نیز بود.🖤💚🌱

✍🏻✨زمینهٔ نگارش و فضای اثر:
کتاب آواز کافهٔ غم‌بار در اصل داستان بلندی است که ابتدا در سال ۱۹۵۱ به چاپ رسید و بعدها با مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه مک‌کالرز همراه شد. این داستان در فضای جنوب آمریکا، جایی دورافتاده و بی‌زمان، رخ می‌دهد؛ مکانی که انگار از دل خواب یا رویایی تلخ بیرون آمده است.
مک‌کالرز در این اثر، عشق را کالبدشکافی می‌کند؛ اما نه عشقی رمانتیک و مرسوم، بلکه عشقی یک‌طرفه، ناتمام، مخدوش و گاه بیمارگونه. او عشق را همچون نیرویی تراژیک و در عین حال زیبا به تصویر می‌کشد؛ عشقی که می‌سوزاند، نه می‌پروراند.

📝خلاصهٔ داستان...
در شهری فراموش‌شده، میان سکوت و خاک و در جنوب آمریکا، زنی تنها زندگی می‌کند. زنی که بیشتر شبیه سنگ است تا انسان؛ ساکت،سخت، اما در اعماقش آتشی خفته. او سال‌هاست که از مردم فاصله گرفته، به تجارت، داروسازی و تنهایی خو کرده است. اما روزی، از دل جاده‌ای خاک‌گرفته، مردی نحیف و غریبه از راه می‌رسد. چهره‌اش خسته، قامتش شکسته، اما حضورش همچون نسیمی غبارگرفته، در قلب آن زن چیزی را بیدار می‌کند — شاید خاطره‌ای دور از دوست داشتن، یا میل گنگی به مهر💕خانه‌ی سرد، کم‌کم جان می‌گیرد. جایی که پیش‌تر سکوت خانه کرده بود، به کافه‌ای برای گفتگو و خنده بدل می‌شود. مردم شهر، که مدت‌ها خاموش بودند، کنار هم می‌نشینند، چای می‌نوشند، و برای لحظه‌ای کوتاه، احساس زنده‌بودن می‌کنند.
اما این خوشی، چونان شعله‌ای لرزان، با وزش بادی از گذشته تهدید می‌شود. آنچه در ظاهر رشد کرده، ریشه در زخمی کهنه دارد...

بررسی شخصیت‌ها:🤔

👤خانم آملیا: زنی مستقل، قوی، بی‌احساس در ظاهر اما پرشور در درون. شخصیت او نوعی تضاد میان قدرت بیرونی و شکنندگی درونی را به نمایش می‌گذارد. او در برابر جامعه‌ای مردسالار می‌ایستد، اما در برابر عشق، می‌شکند.

👤لایمون ویلیس کوچک: مردی گوژپشت، بی‌پناه و مرموز که توانایی عجیبی در جذب احساسات دیگران دارد. نه با زیبایی، بلکه با ضعفش دل می‌رباید. او نماینده‌ی انسان‌های نحیف، وابسته و در عین حال فرصت‌طلب است.

👤ماروین مِیسی: مردی جذاب اما خشن، طردشده و انتقام‌جو. او همان چهره‌ای‌ست که هم قربانیِ عشق بوده، هم شکننده‌ی آن. خشونت او برخاسته از زخمی عمیق است، زخمی که به شکل انتقام و تحقیر فوران می‌کند.

سبک و ساختار روایت🧩
آواز کافهٔ غم‌بار با زبانی آروم و دل‌نشین روایت می‌شه؛ نه پرهیجان، نه پراتفاق، اما هر خطش انگار یه ضربه‌ی آروم به قلبه. کارسن مک‌کالرز از همون اول قصه‌اش رو بدون عجله تعریف می‌کنه. با حوصله. طوری که انگار کنار تو نشسته، لیوانی چای داره، و کم‌کم داره از یه درد قدیمی می‌گه. نویسنده از زاویهٔ دید سوم‌شخص استفاده می‌کنه، ولی انگار خیلی خوب دل شخصیت‌ها رو می‌شناسه. قضاوت نمی‌کنه. فقط نگاه می‌کنه. با همدلی.جملاتش کوتاه‌ان، ساده‌ان، اما پر از لایه.هر کلمه یک چیزی پشتشه: یک سکوت، یک حس نگفته، یک زخمی که دیده نمی‌شه ولی هست🙃ساختار داستان ساده‌ ست، بدون پیچیدگی.اتفاق‌ها به ترتیب می‌افتن و مهم‌تر از (چی شد) اینه که (چه حسی داشت) همه‌چیز با ریتمی آروم پیش می‌ره، انگار که تو باید با هر حرکت، بیشتر وارد دل شخصیت‌ها بشی. این روایت، صدا نداره... اما عمیقاً شنیده می‌شه. چون از همون جنس دردیه که (خیلی‌هامون) بلدیم باهاش زندگی کنیم:)

📚🧐جایگاه اثر در ادبیات و نقدها:
آواز کافهٔ غم‌بار یکی از درخشان‌ترین نمونه‌های ادبیات جنوب آمریکاست؛ سبکی که با نویسندگانی چون ویلیام فاکنر، فلانری اوکانر و تنسی ویلیامز شناخته می‌شود. این سبک اغلب به بررسی فقر، روابط انسانی، فروپاشی ارزش‌ها و حالات روحی انسان در فضای جنوب ایالات متحده می‌پردازد.
کارسن مک‌کالرز در این داستان، هم‌زمان با کم‌ترین ابزارها، بیشترین تأثیرات عاطفی را ایجاد می‌کند. در نقدها، اغلب از او به‌عنوان نویسنده‌ای «عاشق انسان‌های تنها» یاد می‌شود — کسی که زشتی، ناتوانی، شکست و حتی خشونت را با نگاهی شفقت‌بار ترسیم می‌کند. منتقدان این اثر را شاهکاری در نمایش "تراژدی عشق یک‌طرفه" و "خردشدن رویای نزدیکی" دانسته‌اند. روایت آن، اگرچه کوتاه است، اما بار فلسفی و احساسی‌اش همچون رُمانی بزرگ است.

🎬اقتباس از کتاب کافهٔ آواز غم بار:

در سال 1952 فرد زینمان، کارگردان اتریشی-آمریکایی، با اقتباس از رُمان در جست‌وجوی یک پیوند، فیلم اعضای مراسم عروسی (The Member of the Wedding) را ساخت.

 اثر بعدی با برداشت از آثار کارسون مک کالرز ساخته شده، بازتاب در چشم طلایی (Reflections in a Golden Eye) نام دارد که جان هیوستون آن را بر اساس رُمان کارسون مک کالرز، در سال 1967 روی پرده برده است

 رُمان قلب شکارچی تنها (The Heart Is a Lonely Hunter) را هم رابرت الیس میلر در سال 1968 دست‌مایه‌ی ساخت فیلمی با اسمی مشابه قرار داده است.

در سال 1991 فیلمی با همین نام کتاب و به کارگردانی سیمون کالو ساخته شد. این کارگردان به خوبی در انتقال حال و هوای این رُمان موفق عمل کرده است.

جمع بندی:🏹🎯
آواز کافهٔ غم‌بار کتابی‌ست برای آنان که طعم (تنهایی) را چشیده‌اند، برای آن‌هایی که روزی (عاشق) شده‌اند و پاسخی نگرفته‌اند، یا آن‌هایی که در سکوت شب، صدای قلب شکسته‌ای را شنیده‌اند. این داستان کوتاه، جهانی بی‌انتها دارد. هر واژه‌اش پژواکی‌ست از تنهایی، هر جمله‌اش تکه‌ای از زخمی کهنه.
مک‌کالرز، نه قضاوت می‌کند، نه دل‌سوزی؛ او تنها حقیقت را می‌نویسد — حقیقتی که گاه تلخ است، گاه زیبا، و اغلب هر دو. در جهانی که همه از (عشق) حرف می‌زنند، آواز کافهٔ غم‌بار، آواز بی‌پاسخ بودن است. و چه بسا، زیباترین آوازها، آن‌هایی هستند که (هرگز شنیده نمی‌شوند)🖤
امیدوارم این مطلب برای شما مفید واقع بوده باشه🌱
        

15

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          فضای این داستانِ نسبتاً کوتاه خیلی عجیب بود؛ در عینِ سادگی انگار پیچیده بود، انگار متوجه چیزهایی که اون زیر در جریان بودن نبودی، انگار مدام حس می‌کردی به‌اندازهٔ کافی به جزئیات دقت نکردی. شخصیت‌ها بااین‌که به‌شدت غریب بودن، قابل‌لمس بودن. انگار داشتی می‌دیدی‌شون، انگار تو هم به اون کافه رفته بودی. به اون کافه در اون دهکدهٔ گرم و بی‌روح و سوت و کور. بعد از تموم شدن کتاب و خوندن متن جان مک‌نلی که انتهای کتاب اومده بود برام کمی روشن شد چرا این حس رو داشتم؛ به‌خاطر راوی عجیب کتاب که انگار یکی از شخصیت‌های نادیدنی کتاب بود و لابه‌لای روایت از تجربه‌های سوبژکتیوش می‌گفت. من کارسون مکالرز رو نمی‌شناختم و بعد از تموم شدن کتاب که دربارهٔ زندگی تکان‌دهنده‌ش و تمایلش به سبک گوتیک خوندم بیشتر و بیشتر با فضای کتاب ارتباط برقرار کردم. مطمئنم حس‌وحال اون دهکده و شخصیت‌های عجیبش و اون زندانی‌های  فانی همیشه گوشهٔ قلبم می‌مونن.
        

7

زینب

زینب

1403/7/9

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          داستانِ این کتاب در یک آبادی یا یک دهکده اتفاق میفته، و تو خونه‌ای که یک زمان کافه شده بود.

راویِ کتاب کسیه که شاهد همه‌چی و همه‌ی اتفاقات این داستان بوده و انگار الان نشسته داره برات تعریف می‌کنه.
طبق سلیقه و قضاوت خودش،به یک سری خاطرات بیشتر می‌پردازه، و از یک سری موارد گذر میکنه.(در انتهایِ کتاب کاملا در رابطه با نوعِ روایت و راوی توضیح داده شده،که برام جالب بود)

اوایل داستان مربوط به زمان حاله، راوی می‌گه الان و در همین زمان وضعیتِ آبادی چطوریه و توصیفش می‌کنه و بعدش شروع می‌کنه از گذشته می‌گه.

این جابجایی از حال به گذشته، به شکلیه که انگار وارد یک خونه قدیمیِ تاریک و خالی شدی،و بعد تموم لحظاتی که این خونه روشن و شلوغ و پرسروصدا بوده رو به یاد میاری.

به نظرم این کتاب، از اون کتاب‌های عجیبی بود که میشه ازش برداشت‌های متفاوتی داشت.
برای من 
داستانِ عشق‌های نافرجامی بود که به قول معروف چشمِ عاشق رو کور می‌کنن، و داستانِ معشوق‌هایی که بی رحمن.

بیشتر از هرچیزی از شخصیت پردازی و فضاسازی داستان لذت بردم.یک‌جوری توصیف شده بود که الان می‌تونم چهره‌هاشون رو تو ذهنم تصور کنم!
        

22

maedeh

maedeh

1404/2/20

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        کافه غمبار مکانی برای اجتماع و ارتباط،نمادی از شادی موقت که با فروپاشی روابط،کافه به مکانی غمبار تبدیل میشه.
روایت شخصیت‌هایی با احساسات سرکوب شده،عشق‌های از دست رفته و انزوای انسان‌هایی در شهری نسبتا متروک و دورافتاده که با تنهایی انس گرفتند.
فضای داستان عجیب بود؛در عین سادگی انگار یه چیزایی به صورت پنهانی در جریان بودن که من مدام حس می‌کردم به اندازه کافی به جزییات توجه نکردم، با این حال توصیفات از رویدادها و محیط خیلی غنیه و تشبیهات و استعاره‌ها باعث میشه مفاهیم انتزاعی مثل عشق و نفرت به تصویر کشیده بشن.
شخصیت‌ها غریب ولی قابل لمس بودن،شخصیت‌هایی عجیب و غیرمعمولی که تجربیات نسبتا معمولی داشتن، همگی به نوعی با انزوا و عدم درک متقابل دست و پنجه نرم می‌کردن.
پیرنگ ساده و ساختار غیر خطی داره.
بیشتر از رویدادها به تاثیر روابط بر شخصیت می‌پردازه.
اگه کتاب رو بخونید حس عجیبی داره و اگه نخونید هم چیزی رو از دست ندادین.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

zahra

zahra

1404/3/18

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

دنیای عجیب
          دنیای عجیبیه...
بین خواستن و خواسته نشدن.
مفهومش اینه که شاید تو بین همه خیلی محبوب باشی اما، اونی که تو می‌خواهی بهت توجه کنه به‌چشمش نمیای.
آدمایی که این کتابو می‌خونن دو دسته میشه یا خوششون نمیاد(قبل از اینکه بخرم و بخونم پرسیدم ازشون) یا اینکه به دید مفهومی تر کتاب رو می‌خونن نمی‌گم عاشقش میشن ولی خب بدشونم نمیاد.
یه جورایی می‌تونم کتاب رو ربطش بدم به کتاب شب های روشن، یعنی از نظر من اینطوری بود که یه ته شباهتی دارن.
شخصیت های کتاب یکیشون میس آملیا که یه شخصیت به ظاهر سنگدل و قدرت طلب و شجاع، پسر خاله لایمون یه شخصیت اجتماعی اما دورو، و ماروین میسی یه شخصیتی که بلده عشق رو در خودش بکشه حقیقتا من از این بیشتر از بقیه خوشم اومد.
چون اگر ضربه ای در عشق خورد، جوری خودش رو جمع کرد که شاید یه آدم عاشق نتونه.
و در نهایت کتاب ضربه عشق رو در غالب داستان 
نشون میده.
و تو نمی‌تونی بفهمی شخصیت اصلی کتاب کیه، یه جورایی همه به نوبه خودشون اصلی هستنمن از خوندنش پشیمون نیستم.
        

8