بریده‌های کتاب من میترا نیستم: روایت زندگی شهید زینب کمایی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 16

بعد از این‌که خودش را شناخت و فهمید از زندگی چه می‌خواهد اسمش را عوض کرد. می‌گفت:" من میترا نیستم. اسمم زینبه. با اسم جدیدم صِدام کنید." از باباش و مادربزرگش به خاطر این‌که اسمش را میترا گذاشته بودند، ناراحت بود. من نُه ماه بچه‌ها را به دل می‌کشیدم اما وقتی به دنیا می‌‌آمدند، ساکت می‌نشستم و نگاه می‌کردم تا مادرم و جعفر روی آن‌ها اسم بگذارند. بعد از انقلاب و جنگ دخترم دیگر نمی‌خواست میترا باشد. دوست داشت همه‌جوره پوست بیندازد و چیز دیگری بشود؛ چیزی به اراده و خواست خودش، نه به خاطر من، جعفر یا مادربزرگش. این‌طور شد که اسمش را عوض کرد. اهل خانه گاهی زینب صدایش می‌کردند اما طبق عادت چند ساله اسم میترا از زبانشان نمی‌افتاد. زینب برای این‌که تکلیف اسمش را برای همیشه روشن کند یک روز روزه گرفت و دوستان هم‌فکرش را برای افطار به خانه دعوت کرد. می‌خواست با این کار به همه بگوید که دیگر میترا نیست و این اسم باید فراموش شود. من اسم میترا را خیلی زود از یاد بردم، انگار که از روز اول اسمش زینب بود. همیشه آرزویم بود که کربلا را به خانه‌ام بیاورم و اسم تک تک بچه‌هایم بوی کربلا بدهد اما اختیاری از خودم نداشتم. به‌خاطر خوشحالی مادرم و رضایت شوهرم دم نمی‌زدم. زینب کاری کرد که من سال‌ها آرزویش را داشتم. با عشق او را زینب صدا می‌کردم. بلند صدایش می‌کردم تا اسمش در خانه بپیچد.

8

بریدۀ کتاب

صفحۀ 203

۱) زمانی که حجاب را شروع کرد بعضی همکلاسی هایش او را مسخره می‌کردند و به او اُمُل میگفتند،بعضی روزها ناراحت به خانه می‌آمد.معلوم بود گریه کرده است.میگفت:«مامان به من اُمُل میگن.» یک روز به او گفتم:«تو برای خدا حجاب زدی یا برای مردم؟» گفت:«معلومه که برای خدا.»گفتم:«پس بزار هرچی دلشون میخواد بگن.» صفحه(۴۶-۴۵) . ۲) دلم میخواست داستان زندگی زینب را به همه بگویم تا همه او را بشناسند.اما بیست و شش سال گذشت و چهره ی زینب همچنان پشت ابر ماند.هر بار که میگفتم:«من مادر شهید هستم.»کسانی که می‌شنیدند دخترم شهید شده،با تعجب می‌پرسیدند:«مگه شهید دختر هم داریم؟» زینب به خانواده ی ما ثابت کرد،که شهادت زن و مرد ندارد؛جبهه و پشت جبهه ندارد.اگر خدا نخواهد،وسط میدان هم که باشی زنده میمانی و اگر خدا بخواهد، با فرسنگ ها فاصله از جبهه به شهادت می‌رسی. صفحه:(۱۵۲-۱۵۱) . ۳) ما زنده به آنیم که آرام نگیریم/موجیم که آسودگی ما عدم ماست صفحه:(۲۰۳) . ۴) این جهان زندان و ما زندانیان/برشکن زندان و خود را وارهان صفحه:(۲۰۶)

3