بریده‌ای از کتاب من میترا نیستم: روایت زندگی شهید زینب کمایی اثر معصومه رامهرمزی

فاطمه

فاطمه

1403/1/13

بریدۀ کتاب

صفحۀ 141

مادر شهیده : یک روز سر قبر زینب نشسته بودم که یکی از مامورهای گلزار شهدا آمد و کنارم نشست . او گفت :(( من این دختر رو خوب میشناسم . مرتب به زیارت قبور شهدا می اومد. من با دیدن اون احساس می‌کردم شهید می‌شه ، اما نمیدونستم چطوری و کجا؟ ))

مادر شهیده : یک روز سر قبر زینب نشسته بودم که یکی از مامورهای گلزار شهدا آمد و کنارم نشست . او گفت :(( من این دختر رو خوب میشناسم . مرتب به زیارت قبور شهدا می اومد. من با دیدن اون احساس می‌کردم شهید می‌شه ، اما نمیدونستم چطوری و کجا؟ ))

7

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.