بریده کتابهای غروب جلال مریم محسنیزاده 1403/11/11 غروب جلال سیمین دانشور 4.0 6 صفحۀ 15 جلال نمینشیند تا حادثه بر او فرود بیاید بلکه خودش به پیشواز حادثه و خطر میرود. نوشتهام و باز هم مینویسم که جلال سختی و مشکل را دوستتر دارد تا سهولت و آسانی را_ حادثهآزمایی و خطر دوستتر دارد تا یکنواختی و تداوم را. 0 2 مریم محسنیزاده 1403/11/11 غروب جلال سیمین دانشور 4.0 6 صفحۀ 10 لذت یعنی همین که در متن کاری باشی که آن را دوست داری. 0 6 مریم محسنیزاده 1403/11/11 غروب جلال سیمین دانشور 4.0 6 صفحۀ 11 در برابر سرخوردگی [...]، ندیدهام تسلیم بشود، برعکس به قول خودش از این مشکلات پلکانی میسازد که از آنها بالا برود. 0 2 ! Se Mo Ha ! 1403/9/8 غروب جلال سیمین دانشور 4.0 6 صفحۀ 35 گفت: عهد و عیال، روزگار به آدم سیلی میزند، سیلی را که خوردی یا گیج میشوی و خلاص، میافتی و هیچکس دست تو را نخواهد گرفت. باید دست بگذاری سر زانویت و بگویی یاعلی و خودت بلند شوی که شاید نتوانی. اما از سیلی روزگار هوشیار هم میشود شد، تو سعی کن هوشیار بشوی. 0 1 مریم محسنیزاده 1403/11/11 غروب جلال سیمین دانشور 4.0 6 صفحۀ 9 مواد خام نوشتههایش مَردمند و زندگی، درحقیقت آنچه را که مینویسد زندگی کرده است یا میکند و به هرجهت شخصاً آزموده یا میآزماید. 0 1 ! Se Mo Ha ! 1403/9/8 غروب جلال سیمین دانشور 4.0 6 صفحۀ 32 به جلال نگاه کردم. دیدم چشم به پنجره دوخته، چشمهایش به پنجره خیره شده، انگار باران و تاریکی چیره بر توسکاها را می کاود تا نگاهش به دریا برسد. تبسمی بر لبش بود. آرام و آسوده. انگار از راز همه چیز سردرآورده. انگار پرده را از دو سو کشیدهاند و اسرار را نشانش دادهاند و حالا تبسم میکند. تبسم میکند و میگوید: کلاه سر همهتان گذاشتم و رفتم. بدترین کاری که به عمرش با من کرده بود همین بود. 0 1 مریم محسنیزاده 1403/11/11 غروب جلال سیمین دانشور 4.0 6 صفحۀ 5 جلال خیلی شبیه نوشتههایش است. یعنی سبک جلال خود اوست، با این تفاوت که من با چرکنویسش سروکار دارم و دیگران با پاکنویسش. 0 1 ! Se Mo Ha ! 1403/9/8 غروب جلال سیمین دانشور 4.0 6 صفحۀ 21 زیبا مرد، همانطور که زیبا زندگی کرده بود و شتابزده مرد عین فرومردن یک چراغ و در میان مردم معمولی که دوستشان داشت ... 0 2
بریده کتابهای غروب جلال مریم محسنیزاده 1403/11/11 غروب جلال سیمین دانشور 4.0 6 صفحۀ 15 جلال نمینشیند تا حادثه بر او فرود بیاید بلکه خودش به پیشواز حادثه و خطر میرود. نوشتهام و باز هم مینویسم که جلال سختی و مشکل را دوستتر دارد تا سهولت و آسانی را_ حادثهآزمایی و خطر دوستتر دارد تا یکنواختی و تداوم را. 0 2 مریم محسنیزاده 1403/11/11 غروب جلال سیمین دانشور 4.0 6 صفحۀ 10 لذت یعنی همین که در متن کاری باشی که آن را دوست داری. 0 6 مریم محسنیزاده 1403/11/11 غروب جلال سیمین دانشور 4.0 6 صفحۀ 11 در برابر سرخوردگی [...]، ندیدهام تسلیم بشود، برعکس به قول خودش از این مشکلات پلکانی میسازد که از آنها بالا برود. 0 2 ! Se Mo Ha ! 1403/9/8 غروب جلال سیمین دانشور 4.0 6 صفحۀ 35 گفت: عهد و عیال، روزگار به آدم سیلی میزند، سیلی را که خوردی یا گیج میشوی و خلاص، میافتی و هیچکس دست تو را نخواهد گرفت. باید دست بگذاری سر زانویت و بگویی یاعلی و خودت بلند شوی که شاید نتوانی. اما از سیلی روزگار هوشیار هم میشود شد، تو سعی کن هوشیار بشوی. 0 1 مریم محسنیزاده 1403/11/11 غروب جلال سیمین دانشور 4.0 6 صفحۀ 9 مواد خام نوشتههایش مَردمند و زندگی، درحقیقت آنچه را که مینویسد زندگی کرده است یا میکند و به هرجهت شخصاً آزموده یا میآزماید. 0 1 ! Se Mo Ha ! 1403/9/8 غروب جلال سیمین دانشور 4.0 6 صفحۀ 32 به جلال نگاه کردم. دیدم چشم به پنجره دوخته، چشمهایش به پنجره خیره شده، انگار باران و تاریکی چیره بر توسکاها را می کاود تا نگاهش به دریا برسد. تبسمی بر لبش بود. آرام و آسوده. انگار از راز همه چیز سردرآورده. انگار پرده را از دو سو کشیدهاند و اسرار را نشانش دادهاند و حالا تبسم میکند. تبسم میکند و میگوید: کلاه سر همهتان گذاشتم و رفتم. بدترین کاری که به عمرش با من کرده بود همین بود. 0 1 مریم محسنیزاده 1403/11/11 غروب جلال سیمین دانشور 4.0 6 صفحۀ 5 جلال خیلی شبیه نوشتههایش است. یعنی سبک جلال خود اوست، با این تفاوت که من با چرکنویسش سروکار دارم و دیگران با پاکنویسش. 0 1 ! Se Mo Ha ! 1403/9/8 غروب جلال سیمین دانشور 4.0 6 صفحۀ 21 زیبا مرد، همانطور که زیبا زندگی کرده بود و شتابزده مرد عین فرومردن یک چراغ و در میان مردم معمولی که دوستشان داشت ... 0 2