نرگس آراسته

تاریخ عضویت:

فروردین 1403

نرگس آراسته

@NargesAraste

22 دنبال شده

29 دنبال کننده

                دانشجوی آموزش زبان و ادبیات فارسی.

              

یادداشت‌ها

نرگس آراسته

نرگس آراسته

6 روز پیش

        نیمی از داستان نگذشته بود، که نفس کم آوردم. دیگر این سیر داستان نبود که مرا به خواندن وامی‌داشت، بلکه آیینه‌ای که از زندگی خودم در داستان می‌دیدم، موجب کشش من شده بود. از یک جایی به بعد داستان مستوره و امیریل برایم مهم نبود. اصلا نمی‌خواستم بدانم آخر سر مستوره با کودکانش چه می‌کند و چگونه رابطه‌ با همسرش را بهبود می‌بخشد و با مادرشوهرش چطور کنار می‌آید. خودم مهم بودم. بچه‌هایی که هنوز ندارمشان مهم بودند.
نمی‌دانم این طبیعی‌ست که زنی ساعت‌ها برای کودکانی که حتی وجودشان قطعی نیست، برنامه بریزد، کتاب تربیتی بخواند، کارگاه شرکت کند، کتاب کودک و اسباب‌بازی بخرد و حتی به لباس‌هاشان هم بیندیشد؟
مستوره وقتی از دخترش دور می‌ماند، سینه‌اش پر می‌شد از شیر؛ می‌فهمید که کودکش گرسنه‌ست و باید خودش را برساند. این فقط غریزه‌ی مادری نیست. این خاصیت زن است. قلبش پر می‌شود از چیزی که باید جایی خرجش کند. باید بدهد. باید ببخشد. باید دنیا را از خودش سیراب کند.
زن آمده تا جهان را لبریز کند. نه فقط از مایعی شیرین، بلکه از مهر، از عشق، از دلسوزی. و این کتاب، هرچند با زبانی ساده و روایت‌محور، همین را بی‌صدا در گوش آدم زمزمه می‌کند.

کتاب «مثل نهنگ نفس تازه می‌کنم» از [معصومه امیرزاده]، شاید برای هرکسی چنین تأثیری نداشته باشد. اما اگر زن باشی، یا دل زنانه‌ای داشته باشی، ممکن است جایی میان صفحاتش، یک‌باره خودت را پیدا کنی؛ یا کسی را که مدت‌ها بود فراموشش کرده بودی.
      

4

        باز هم نسخه‌ای که من خوانده‌ام، در قفسه‌ی کتاب‌های به‌خوان نبود!  بابا می‌گفت از آن کتاب‌‌های  ممیزی‌دارِ قبل انقلاب به شماره می‌رفته و بعد انقلاب هم چاپ نشده. می‌گفت از کانون پرورش فکری کودک و نوجوان هم جمعش کرده‌اند و این یکیِ دستِ ما، عتیقه است! 
خوب یادم هست این کتاب کنار چند کتاب کم‌قطر و دفترْمانند دیگر در کتابخانه، توجهم را جلب کرده بود و مدام از بابا درباره‌اش می‌پرسیدم. بابا گفت اگر الان نخوانی‌اش بهتر است! (۱۴ساله بودم و جاهل به تمام‌معنا!) دست زدم به همان چیزی که "جیز" بود. خواندمش. از آن پس بارها فکرهایی مبنی بر رفتن از خانه و ایجاد انقلاب درونی و پیدا کردن راه زندگی‌ام به سرم زد، اما هربار فرمان را از دست آن کودک کله‌خرابِ درونم می‌گرفتم و مهارش می‌کردم. حتی یادم هست یک‌بار با الهام از دیالوگ‌هایی که ماهی سیاه کوچولو به مادرش می‌گفت، حرف‌هایی به مادرم زدم و از او خواستم رهایم کند! یک فرار ناموفق هم صدقه سر این‌ کتاب در کارنامه‌ام دارم!
برای این کتاب، نشست‌ها برگزار شده و تقدیرها و تشکرها از نویسنده‌ی به دیار باقی شتافته‌اش شده؛ اما من می‌خواهم بگویم خواندن این کتاب، برای عموم کودکان و نوجوانان این سرزمین مناسب نیست. خصوصا با شرایطی که از هر ۵خانوار، ۳خانوار با مشکلات اقتصادی و عاطفی دست و پنجه نرم می‌کنند. (آمار را از خودم درآوردم. حدس می‌زنم این‌گونه باشد!) کودک یا نوجوان با خواندن این کتاب، ممکن است هزار فکر احمقانه به کله‌اش بزند. ممکن است اقدام به کارهایی کند که عواقبش جبران‌ناشدنی‌ است. خواندن این کتاب را برای هیچ کودک و نوجوانی توصیه نمی‌کنم! مگر این‌که مخاطب بخواهد نقدش کند، یا برای واحد درسی ادبیات کودکش در دانشگاه بخواهد کتابی ارائه کند؛ جز این‌ها، از نظر من کتاب، کتاب خطرناکی است!
      

6

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.