بریدههای کتاب عامهپسند نرگس عمویی 1404/1/9 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 52 صفحۀ 146 مثلاً میفهمی که همهچیز بیمعناست، بعد به این نتیجه میرسی که خیلی هم نمیتواند بیمعنا باشد، چون تو میدانی بیمعناست و همین آگاهیِ تو از بیمعنا بودن تقریباً معنایی به آن میدهد. 0 2 آنی از آن سوی تپه ها:) 1403/7/19 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 52 صفحۀ 101 هنوز نمرده بودم، ولی داشتم به سرعت می گندیدم. کی توی این وضعیت نبود؟ همه مان مسافر این کشتی سوراخ بودیم و دلمان هم خوش بود که زنده ایم. 0 47 Kimia 1402/4/22 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 52 صفحۀ 15 من با استعداد بودم. یعنی هستم. بعضی وقتها به دستهام نگاه میکنم و فکر میکنم که میتوانستم پیانیست بزرگی بشوم. یا یک چیز دیگر. ولی دستهام چهکار کردهاند؟ یک جایم را خاراندهاند، چک نوشتهاند، بند کفش بستهاند، سیفون کشیدهاند و غیره. دستهایم را حرام کردهام. همینطور ذهنم را. 0 36 ماهان خلیلی 1403/6/14 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 52 صفحۀ 104 آیا دکتر نمیدانست یکی از چیزهایی که آدمها را دیوانه میکند، همین انتظار کشیدن است؟ مردم تمام عمرشان انتظار میکشیدند. انتظار میکشیدند که زندگی کنند، انتظار میکشیدند که بمیرند. توی صف انتظار میکشیدند تا کاغذ توالت بخرند. توی صف برای پول منتظر میماندند و اگر پولی در کار نبود سراغ صفهای درازتر میرفتند. صبر میکردی که خوابت ببرد و بعد هم صبر میکردی تا بیدار شوی. انتظار میکشیدی که ازدواج کنی و بعد هم منتظر طلاق گرفتن میشدی. منتظر باران میشدی و بعد هم صبر میکردی تا بند بیاید. منتظر غذا خوردن میشدی و وقتی سیر میشدی بازهم صبر میکردی تا نوبت دوباره خوردن برسد. توی مطب روانپزشک با بقیهی روانی ها انتظار میکشیدی و نمیدانستی آیا تو هم جزء آنها هستی یا نه. 0 1 نرگس عمویی 1404/1/9 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 52 صفحۀ 150 بیشتر مردم اصلاً خوب زندگی نمیکنند، اونها فقط فرسوده میشن. 0 3 پارسا خوشرنگ 1402/5/15 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 52 صفحۀ 15 من با استعداد بودم. یعنی هستم. بعضی وقت ها به دست هام نگاه می کنم و فکر می کنم که می توانستم پیانیست بزرگی بشوم. یا یک چیز دیگر. ولی دست هام چه کار کرده اند؟ یک جایم را خارانده اند، چک نوشته اند، بند کفش بسته اند، سیفون کشیده اند و غیره. دست هایم را حرام کرده ام. همین طور ذهنم را. 0 11 نرگس عمویی 1404/1/5 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 52 صفحۀ 15 بعضی وقتها به دستهایم نگاه میکنم و فکر میکنم که میتوانستم پیانیست بزرگی بشوم. یا یک چیز دیگر. ولی دستهام چهکار کردهاند؟ یک جایم را خاراندهاند، چک نوشتهاند، بند کفش بستهاند، سیفون کشیدهاند و غیره. دستهایم را حرام کردهام. همینطور ذهنم را. 0 3 نرگس عمویی 1404/1/9 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 52 صفحۀ 146 اغلب بهترین قسمتهای زندگی اوقاتی بودهاند که هیچ کار نکردهای و نشسته ای و دربارهٔ زندگی فکر کردهای. 0 9 ماهان خلیلی 1403/6/14 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 52 صفحۀ 87 شروع کردم به مسواک زدن دندانها. عجب چیزهای وحشتناکی بودند، مجبور بودیم که بخوریم، بخوریم و بازهم بخوریم. همهمان نفرتانگیز بودیم. سرنوشت همهی ما همین بود که کارهای حقیر کثیفمان را ادامه بدهیم. بخوریم و بگوزیم و بخارانیم و لبخند بزنیم و در روزهای تعطیل مهمان دعوت کنیم. 0 3 معصومه 🌿 1403/12/13 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 52 صفحۀ 72 با چشمانی خندان و زیبا، دهانی خوش حالت و لب هایی که انگار هر لحظه منتظرند تا به خنده بر درماندگی ات باز شوند. 0 15 مهران کاسب وطن 1403/12/23 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 52 صفحۀ 163 0 1 آنی از آن سوی تپه ها:) 1403/7/19 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 52 صفحۀ 97 آیا دکتر نمی دانست یکی از چیز هایی که آدم هارا دیوانه می کند همین انتظار کشیدن است؟ مردم تمام عمرشان انتظار می کشیدند. انتظار می کشیدند که زندگی کنند، انتظار می کشیدند که بمیرند. 0 15 Art 1404/2/27 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 52 صفحۀ 86 تنها ماندن با خودِ مزخرفم بهتر از بودن با یک نفر دیگر بود. هرکسی که باشد. همهشان آن بیرون دارند حقههای حقیر سر همدیگر سوار میکنند و کلهمعلق میزنند. 0 10 جواد سقا 1403/6/4 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 52 صفحۀ 112 همیشه یک نفر هست که روز آدم را خراب کند. البته اگر به قصد نابودی کل زندگی ات نیامده باشد. 3 33 ماهان خلیلی 1403/6/14 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 52 صفحۀ 107 تصمیم گرفتم تا ظهر توی رختخواب بمانم. شاید تا آن موقع نصف آدمهای دنیا بمیرند و مجبور باشم فقط نصف دیگرشان را تحمل کنم. 0 7 زینب 1404/1/9 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 52 صفحۀ 97 مردم تمام عمرشان انتظار میکشیدند. انتظار میکشیدند که زندگی کنند ، انتظار میکشیدند که بمیرند. 0 17 میدوری 1403/12/18 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 52 صفحۀ 21 جهنم چیزیست که خودت خلقش میکنی 0 0 فاطمه عليزاده 5 روز پیش عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 52 صفحۀ 85 تنها ماندن با خود مزخرفم بهتر از بودن با یک نفر دیگر بود. هرکسی که باشد. همه شان آن بیرون دارند حقه های حقیر سر همدیگر سوار میکنند و کله معلق میزنند. 0 17 غـزال🪴 1403/12/6 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 52 صفحۀ 163 نشسته بودم و به صدای باران گوش میکردم. اگر همین الان می مردم در هیچ جای دنیا حتی یک قطره اشک هم برایم ریخته نمی شد. نه این که دلم چنین بخواهد ولی خیلی غیر عادی بود آدمی فلک زده تا چه حد می تواند تنها شود؟ 0 8 سودآد 1403/12/20 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 52 صفحۀ 67 0 0
بریدههای کتاب عامهپسند نرگس عمویی 1404/1/9 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 52 صفحۀ 146 مثلاً میفهمی که همهچیز بیمعناست، بعد به این نتیجه میرسی که خیلی هم نمیتواند بیمعنا باشد، چون تو میدانی بیمعناست و همین آگاهیِ تو از بیمعنا بودن تقریباً معنایی به آن میدهد. 0 2 آنی از آن سوی تپه ها:) 1403/7/19 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 52 صفحۀ 101 هنوز نمرده بودم، ولی داشتم به سرعت می گندیدم. کی توی این وضعیت نبود؟ همه مان مسافر این کشتی سوراخ بودیم و دلمان هم خوش بود که زنده ایم. 0 47 Kimia 1402/4/22 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 52 صفحۀ 15 من با استعداد بودم. یعنی هستم. بعضی وقتها به دستهام نگاه میکنم و فکر میکنم که میتوانستم پیانیست بزرگی بشوم. یا یک چیز دیگر. ولی دستهام چهکار کردهاند؟ یک جایم را خاراندهاند، چک نوشتهاند، بند کفش بستهاند، سیفون کشیدهاند و غیره. دستهایم را حرام کردهام. همینطور ذهنم را. 0 36 ماهان خلیلی 1403/6/14 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 52 صفحۀ 104 آیا دکتر نمیدانست یکی از چیزهایی که آدمها را دیوانه میکند، همین انتظار کشیدن است؟ مردم تمام عمرشان انتظار میکشیدند. انتظار میکشیدند که زندگی کنند، انتظار میکشیدند که بمیرند. توی صف انتظار میکشیدند تا کاغذ توالت بخرند. توی صف برای پول منتظر میماندند و اگر پولی در کار نبود سراغ صفهای درازتر میرفتند. صبر میکردی که خوابت ببرد و بعد هم صبر میکردی تا بیدار شوی. انتظار میکشیدی که ازدواج کنی و بعد هم منتظر طلاق گرفتن میشدی. منتظر باران میشدی و بعد هم صبر میکردی تا بند بیاید. منتظر غذا خوردن میشدی و وقتی سیر میشدی بازهم صبر میکردی تا نوبت دوباره خوردن برسد. توی مطب روانپزشک با بقیهی روانی ها انتظار میکشیدی و نمیدانستی آیا تو هم جزء آنها هستی یا نه. 0 1 نرگس عمویی 1404/1/9 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 52 صفحۀ 150 بیشتر مردم اصلاً خوب زندگی نمیکنند، اونها فقط فرسوده میشن. 0 3 پارسا خوشرنگ 1402/5/15 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 52 صفحۀ 15 من با استعداد بودم. یعنی هستم. بعضی وقت ها به دست هام نگاه می کنم و فکر می کنم که می توانستم پیانیست بزرگی بشوم. یا یک چیز دیگر. ولی دست هام چه کار کرده اند؟ یک جایم را خارانده اند، چک نوشته اند، بند کفش بسته اند، سیفون کشیده اند و غیره. دست هایم را حرام کرده ام. همین طور ذهنم را. 0 11 نرگس عمویی 1404/1/5 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 52 صفحۀ 15 بعضی وقتها به دستهایم نگاه میکنم و فکر میکنم که میتوانستم پیانیست بزرگی بشوم. یا یک چیز دیگر. ولی دستهام چهکار کردهاند؟ یک جایم را خاراندهاند، چک نوشتهاند، بند کفش بستهاند، سیفون کشیدهاند و غیره. دستهایم را حرام کردهام. همینطور ذهنم را. 0 3 نرگس عمویی 1404/1/9 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 52 صفحۀ 146 اغلب بهترین قسمتهای زندگی اوقاتی بودهاند که هیچ کار نکردهای و نشسته ای و دربارهٔ زندگی فکر کردهای. 0 9 ماهان خلیلی 1403/6/14 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 52 صفحۀ 87 شروع کردم به مسواک زدن دندانها. عجب چیزهای وحشتناکی بودند، مجبور بودیم که بخوریم، بخوریم و بازهم بخوریم. همهمان نفرتانگیز بودیم. سرنوشت همهی ما همین بود که کارهای حقیر کثیفمان را ادامه بدهیم. بخوریم و بگوزیم و بخارانیم و لبخند بزنیم و در روزهای تعطیل مهمان دعوت کنیم. 0 3 معصومه 🌿 1403/12/13 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 52 صفحۀ 72 با چشمانی خندان و زیبا، دهانی خوش حالت و لب هایی که انگار هر لحظه منتظرند تا به خنده بر درماندگی ات باز شوند. 0 15 مهران کاسب وطن 1403/12/23 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 52 صفحۀ 163 0 1 آنی از آن سوی تپه ها:) 1403/7/19 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 52 صفحۀ 97 آیا دکتر نمی دانست یکی از چیز هایی که آدم هارا دیوانه می کند همین انتظار کشیدن است؟ مردم تمام عمرشان انتظار می کشیدند. انتظار می کشیدند که زندگی کنند، انتظار می کشیدند که بمیرند. 0 15 Art 1404/2/27 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 52 صفحۀ 86 تنها ماندن با خودِ مزخرفم بهتر از بودن با یک نفر دیگر بود. هرکسی که باشد. همهشان آن بیرون دارند حقههای حقیر سر همدیگر سوار میکنند و کلهمعلق میزنند. 0 10 جواد سقا 1403/6/4 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 52 صفحۀ 112 همیشه یک نفر هست که روز آدم را خراب کند. البته اگر به قصد نابودی کل زندگی ات نیامده باشد. 3 33 ماهان خلیلی 1403/6/14 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 52 صفحۀ 107 تصمیم گرفتم تا ظهر توی رختخواب بمانم. شاید تا آن موقع نصف آدمهای دنیا بمیرند و مجبور باشم فقط نصف دیگرشان را تحمل کنم. 0 7 زینب 1404/1/9 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 52 صفحۀ 97 مردم تمام عمرشان انتظار میکشیدند. انتظار میکشیدند که زندگی کنند ، انتظار میکشیدند که بمیرند. 0 17 میدوری 1403/12/18 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 52 صفحۀ 21 جهنم چیزیست که خودت خلقش میکنی 0 0 فاطمه عليزاده 5 روز پیش عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 52 صفحۀ 85 تنها ماندن با خود مزخرفم بهتر از بودن با یک نفر دیگر بود. هرکسی که باشد. همه شان آن بیرون دارند حقه های حقیر سر همدیگر سوار میکنند و کله معلق میزنند. 0 17 غـزال🪴 1403/12/6 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 52 صفحۀ 163 نشسته بودم و به صدای باران گوش میکردم. اگر همین الان می مردم در هیچ جای دنیا حتی یک قطره اشک هم برایم ریخته نمی شد. نه این که دلم چنین بخواهد ولی خیلی غیر عادی بود آدمی فلک زده تا چه حد می تواند تنها شود؟ 0 8 سودآد 1403/12/20 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 52 صفحۀ 67 0 0