بریدههای کتاب جزیره سرگردانی معصومه توکلی 1403/11/11 جزیره سرگردانی سیمین دانشور 3.8 27 صفحۀ 26 مادربزرگ تو آمد. لباسش را عوض کرده بود و چادر نماز عیدش به سرش بود. صورتش را پاک شسته بود و قیافهاش با آن موهای سفید، روحانی مینمود. مثل کسی که همین الان نمازش را سلام گفته باشد. 1 12 معصومه توکلی 1403/11/11 جزیره سرگردانی سیمین دانشور 3.8 27 صفحۀ 36 اولین بار بود که چنین اصطلاحی را میشنید.اولین باری بود که کسی حالات او را بررسی کرده بود و نامی بر آن حالات گذاشته بود. اندیشید: نامگذاری مهم است. وقتی نامی بر چیزی یا بر حالتی گذاشتی، یک قسمت از مسأله حل شده است. 0 14 لعیاجهانشاهی 1404/1/17 جزیره سرگردانی سیمین دانشور 3.8 27 صفحۀ 193 سیمین گفت: کسی که پای حرف حقش بایستد، تاریخ را مسخر می کند. 0 1 مـاهـے 1403/3/15 جزیره سرگردانی سیمین دانشور 3.8 27 صفحۀ 138 رویدادها و تجربه ها به شرطی که از آنها عقده نسازی،آموخته ها و دانسته ها،هرچند ممکن است فراموششان کرده باشی؛مجموعه آنها در ذهن تو معرفتی بهجا میگذارد تا با هوشیاری و عینک خودت دنیارا ببینی.اما تا آخر عمر زائده اعور کسانی که به تو چیزی آموختهاند نمان و طوطی آنان مشو. خودت در شنیده ها و آموخته ها و خوانده هایت شک کن. شاید امثال ما اشتباه کردهاند. 0 24 معصومه توکلی 1403/11/11 جزیره سرگردانی سیمین دانشور 3.8 27 صفحۀ 12 آدم خودش نمیفهمد اما رنگها، منظرهها، لمسها، بوها، مزهها به شرطی که حواس را بنوازند، دلهره را میرانند. بر خلاف، تاریکی، هیاهو، زشتی، خشونت، عفونت، رنگهای چرک، حواس را میآزارند و پس از مدتی اعصاب را داغان میکنند. 2 10 معصومه توکلی 1403/11/11 جزیره سرگردانی سیمین دانشور 3.8 27 صفحۀ 46 میاندیشید: و چشم موهبت اشک را دارد.اشک شادی، اشک شوق، اشک غم، و هستی اشک «حیرانی عارفانه» را هم افزود. بله، اشک، عصاره و تبلور همهٔ تلخیها، همهٔ شادمانیها، همهٔ سردرگمیهای روح آدمی بود. اما اشک، شور بود، چرا که شوربختی آدمیان بیش از بختیاری آنها بود. سالیان دراز بود که سلسلهٔ اشکانیان منقرض شده بود، اما سلسلهٔ اشکهای آدمی انقراض نمییافت. 1 13 ش کاظمینی 1403/11/23 جزیره سرگردانی سیمین دانشور 3.8 27 صفحۀ 98 حالا برای خودمون برنامه می چینیم و خودمونو از ابتذال زندگی بالاتر می کشیم. 0 3 Mojgan 1404/4/14 جزیره سرگردانی سیمین دانشور 3.8 27 صفحۀ 262 اگر آدم طمانینه و صبر داشته باشد و نیروهایش را بهطور حسابشده بهکار گیرد، گرهها باز می شوند. 0 6 رُقآف. 5 روز پیش جزیره سرگردانی سیمین دانشور 3.8 27 صفحۀ 108 از من بپرس دیگر چه خوردهای؟ یادم نیست. اما چقدر خاطره و شعر در درازمدت میخ خودشان را در ذهن کوفتهاند؟ همهی آنها یادم است. 0 42 رُقآف. 3 روز پیش جزیره سرگردانی سیمین دانشور 3.8 27 صفحۀ 169 هستی گفت: اگر اشرافیت از ریشهی شرف باشد، خوب چیزی است، منتها اشرافیت هم در اینجا تغییر معنا داده. اشرافیت تهران یعنی بریز و بپاش و مصرف بیرویه برای خودنمایی. 0 6 رُقآف. 3 روز پیش جزیره سرگردانی سیمین دانشور 3.8 27 صفحۀ 170 پرسید: هستی، میخواهم بدانم که خدا این شانهها را برای چی به تو داده؟ - که بار زندگی را به دوش بکشم. - نه دختر، برای آنکه بالا بیندازی. 0 0 رُقآف. دیروز جزیره سرگردانی سیمین دانشور 3.8 27 صفحۀ 254 خب سرگشتهام. کی نیست؟ کرهٔ زمین سرگردان است. من هم یکی از ساکنان کرهٔ زمینم. 0 0 ابراهیم خالیدی 1403/12/9 جزیره سرگردانی سیمین دانشور 3.8 27 صفحۀ 254 هستی به اتاق خواب رفت. اتاق جنگ. با دور تند به جمع آوری آنچه پرت شده بود مشغول شد. ذهنش همگام با دستها و پاها به کار؛ نوارها را جمع کرد و در جا نواری جا داد... شکستن سد جنسیت، نه برای کسی که متعهد است. این ولنگاریها به ما نمیبرازد... در شکستن سد بایستی متوجه بود که آب خانه دهقانی را خراب نکند... لانه مرغی را ... بالشها را از روی زمین برداشت و به جایشان گذاشت... بارها به من گفته تو املی نتوانستهای يك مراد مفنگی را به دام بیندازی نتوانستهای سلیم را رام کنی. پتوی مخمل آبی را روی تخت انداخت و روتختی را روی تخت پهن کرد. روی میز توالت رفت و سعی کرد پرده کنده شده را به ریل وصل بکند. پرده با آنهمه منگوله و شرابه سنگین بود منصرف شد. پردهها را تا کرد و در گوشه اتاق گذاشت و به سراغ ضبط صوت رفت... من وقار را ترجیح میدهم. بی نیازی. شعرم را می گویم نقاشی میکنم این يك نوع تعالی است. نمیفهمد میگوید تن آدمی بی نیاز نیست چه کار کنم؟... ضبط صوت را از زمین برداشت شکسته بود. کاریش نمیشد کرد. گذاشتش روی پرده رادیو را برداشت آنهم درب و داغون بود. ته قلبم راضی به اسارت شوهر نیست. سر بزنگاه بهمش میزنم خودم هم نمیفهمم چه میکنم؟ شاید به خودم هم دروغ میگویم مگر همه باید شوهر بکنند؟ عقده های سرکوفته؟ چرا سرکوفته؟ مهار شده. تعالی درست است. اصلا از کلمه تعالی خوشم میآید... کمر راست کرد. شاد شاد شاد بود. 0 5 مهدیه سیدی 1403/11/10 جزیره سرگردانی سیمین دانشور 3.8 27 صفحۀ 46 0 6 زهرا قنواتی 1403/12/16 جزیره سرگردانی سیمین دانشور 3.8 27 صفحۀ 168 0 0 معصومه توکلی 1403/11/11 جزیره سرگردانی سیمین دانشور 3.8 27 صفحۀ 45 سیمین یادش داده بود که هر مدلی برای نقاشی برمیگزیند بیش از همهٔ اجزای بدن، به چشمهایش توجه کند. سیمین گفته بود از نگاه به راز روح مدل پی میبری. از قول هگل گفته بود «چشم کالبد است و نگاه روحی که در آن دمیده شده» مثل جواهر در دل سنگ است. جواهر، روح سنگ است، اما یافتنش دشوار است. میبایستی از ورای سنگ یعنی از تکاثف جسم به مکنونِ جواهر دست بیایی. و گفته بود: چشم از همهٔ حواس برتر است و موهبت نگاه و نظر و نظاره و چشمک و تماشا و نگریستن و خیره شدن و چشم دوختن و دیدن از کلام، از لبخند،از لمس، از چشیدن، از بوییدن یعنی از همهٔ دریچههایی که ما را به این جهان پیوند میدهند، برتر و اسرارآمیزتر است. 6 19
بریدههای کتاب جزیره سرگردانی معصومه توکلی 1403/11/11 جزیره سرگردانی سیمین دانشور 3.8 27 صفحۀ 26 مادربزرگ تو آمد. لباسش را عوض کرده بود و چادر نماز عیدش به سرش بود. صورتش را پاک شسته بود و قیافهاش با آن موهای سفید، روحانی مینمود. مثل کسی که همین الان نمازش را سلام گفته باشد. 1 12 معصومه توکلی 1403/11/11 جزیره سرگردانی سیمین دانشور 3.8 27 صفحۀ 36 اولین بار بود که چنین اصطلاحی را میشنید.اولین باری بود که کسی حالات او را بررسی کرده بود و نامی بر آن حالات گذاشته بود. اندیشید: نامگذاری مهم است. وقتی نامی بر چیزی یا بر حالتی گذاشتی، یک قسمت از مسأله حل شده است. 0 14 لعیاجهانشاهی 1404/1/17 جزیره سرگردانی سیمین دانشور 3.8 27 صفحۀ 193 سیمین گفت: کسی که پای حرف حقش بایستد، تاریخ را مسخر می کند. 0 1 مـاهـے 1403/3/15 جزیره سرگردانی سیمین دانشور 3.8 27 صفحۀ 138 رویدادها و تجربه ها به شرطی که از آنها عقده نسازی،آموخته ها و دانسته ها،هرچند ممکن است فراموششان کرده باشی؛مجموعه آنها در ذهن تو معرفتی بهجا میگذارد تا با هوشیاری و عینک خودت دنیارا ببینی.اما تا آخر عمر زائده اعور کسانی که به تو چیزی آموختهاند نمان و طوطی آنان مشو. خودت در شنیده ها و آموخته ها و خوانده هایت شک کن. شاید امثال ما اشتباه کردهاند. 0 24 معصومه توکلی 1403/11/11 جزیره سرگردانی سیمین دانشور 3.8 27 صفحۀ 12 آدم خودش نمیفهمد اما رنگها، منظرهها، لمسها، بوها، مزهها به شرطی که حواس را بنوازند، دلهره را میرانند. بر خلاف، تاریکی، هیاهو، زشتی، خشونت، عفونت، رنگهای چرک، حواس را میآزارند و پس از مدتی اعصاب را داغان میکنند. 2 10 معصومه توکلی 1403/11/11 جزیره سرگردانی سیمین دانشور 3.8 27 صفحۀ 46 میاندیشید: و چشم موهبت اشک را دارد.اشک شادی، اشک شوق، اشک غم، و هستی اشک «حیرانی عارفانه» را هم افزود. بله، اشک، عصاره و تبلور همهٔ تلخیها، همهٔ شادمانیها، همهٔ سردرگمیهای روح آدمی بود. اما اشک، شور بود، چرا که شوربختی آدمیان بیش از بختیاری آنها بود. سالیان دراز بود که سلسلهٔ اشکانیان منقرض شده بود، اما سلسلهٔ اشکهای آدمی انقراض نمییافت. 1 13 ش کاظمینی 1403/11/23 جزیره سرگردانی سیمین دانشور 3.8 27 صفحۀ 98 حالا برای خودمون برنامه می چینیم و خودمونو از ابتذال زندگی بالاتر می کشیم. 0 3 Mojgan 1404/4/14 جزیره سرگردانی سیمین دانشور 3.8 27 صفحۀ 262 اگر آدم طمانینه و صبر داشته باشد و نیروهایش را بهطور حسابشده بهکار گیرد، گرهها باز می شوند. 0 6 رُقآف. 5 روز پیش جزیره سرگردانی سیمین دانشور 3.8 27 صفحۀ 108 از من بپرس دیگر چه خوردهای؟ یادم نیست. اما چقدر خاطره و شعر در درازمدت میخ خودشان را در ذهن کوفتهاند؟ همهی آنها یادم است. 0 42 رُقآف. 3 روز پیش جزیره سرگردانی سیمین دانشور 3.8 27 صفحۀ 169 هستی گفت: اگر اشرافیت از ریشهی شرف باشد، خوب چیزی است، منتها اشرافیت هم در اینجا تغییر معنا داده. اشرافیت تهران یعنی بریز و بپاش و مصرف بیرویه برای خودنمایی. 0 6 رُقآف. 3 روز پیش جزیره سرگردانی سیمین دانشور 3.8 27 صفحۀ 170 پرسید: هستی، میخواهم بدانم که خدا این شانهها را برای چی به تو داده؟ - که بار زندگی را به دوش بکشم. - نه دختر، برای آنکه بالا بیندازی. 0 0 رُقآف. دیروز جزیره سرگردانی سیمین دانشور 3.8 27 صفحۀ 254 خب سرگشتهام. کی نیست؟ کرهٔ زمین سرگردان است. من هم یکی از ساکنان کرهٔ زمینم. 0 0 ابراهیم خالیدی 1403/12/9 جزیره سرگردانی سیمین دانشور 3.8 27 صفحۀ 254 هستی به اتاق خواب رفت. اتاق جنگ. با دور تند به جمع آوری آنچه پرت شده بود مشغول شد. ذهنش همگام با دستها و پاها به کار؛ نوارها را جمع کرد و در جا نواری جا داد... شکستن سد جنسیت، نه برای کسی که متعهد است. این ولنگاریها به ما نمیبرازد... در شکستن سد بایستی متوجه بود که آب خانه دهقانی را خراب نکند... لانه مرغی را ... بالشها را از روی زمین برداشت و به جایشان گذاشت... بارها به من گفته تو املی نتوانستهای يك مراد مفنگی را به دام بیندازی نتوانستهای سلیم را رام کنی. پتوی مخمل آبی را روی تخت انداخت و روتختی را روی تخت پهن کرد. روی میز توالت رفت و سعی کرد پرده کنده شده را به ریل وصل بکند. پرده با آنهمه منگوله و شرابه سنگین بود منصرف شد. پردهها را تا کرد و در گوشه اتاق گذاشت و به سراغ ضبط صوت رفت... من وقار را ترجیح میدهم. بی نیازی. شعرم را می گویم نقاشی میکنم این يك نوع تعالی است. نمیفهمد میگوید تن آدمی بی نیاز نیست چه کار کنم؟... ضبط صوت را از زمین برداشت شکسته بود. کاریش نمیشد کرد. گذاشتش روی پرده رادیو را برداشت آنهم درب و داغون بود. ته قلبم راضی به اسارت شوهر نیست. سر بزنگاه بهمش میزنم خودم هم نمیفهمم چه میکنم؟ شاید به خودم هم دروغ میگویم مگر همه باید شوهر بکنند؟ عقده های سرکوفته؟ چرا سرکوفته؟ مهار شده. تعالی درست است. اصلا از کلمه تعالی خوشم میآید... کمر راست کرد. شاد شاد شاد بود. 0 5 مهدیه سیدی 1403/11/10 جزیره سرگردانی سیمین دانشور 3.8 27 صفحۀ 46 0 6 زهرا قنواتی 1403/12/16 جزیره سرگردانی سیمین دانشور 3.8 27 صفحۀ 168 0 0 معصومه توکلی 1403/11/11 جزیره سرگردانی سیمین دانشور 3.8 27 صفحۀ 45 سیمین یادش داده بود که هر مدلی برای نقاشی برمیگزیند بیش از همهٔ اجزای بدن، به چشمهایش توجه کند. سیمین گفته بود از نگاه به راز روح مدل پی میبری. از قول هگل گفته بود «چشم کالبد است و نگاه روحی که در آن دمیده شده» مثل جواهر در دل سنگ است. جواهر، روح سنگ است، اما یافتنش دشوار است. میبایستی از ورای سنگ یعنی از تکاثف جسم به مکنونِ جواهر دست بیایی. و گفته بود: چشم از همهٔ حواس برتر است و موهبت نگاه و نظر و نظاره و چشمک و تماشا و نگریستن و خیره شدن و چشم دوختن و دیدن از کلام، از لبخند،از لمس، از چشیدن، از بوییدن یعنی از همهٔ دریچههایی که ما را به این جهان پیوند میدهند، برتر و اسرارآمیزتر است. 6 19