بریدهای از کتاب جزیره سرگردانی اثر سیمین دانشور
1403/11/11
صفحۀ 26
مادربزرگ تو آمد. لباسش را عوض کرده بود و چادر نماز عیدش به سرش بود. صورتش را پاک شسته بود و قیافهاش با آن موهای سفید، روحانی مینمود. مثل کسی که همین الان نمازش را سلام گفته باشد.
مادربزرگ تو آمد. لباسش را عوض کرده بود و چادر نماز عیدش به سرش بود. صورتش را پاک شسته بود و قیافهاش با آن موهای سفید، روحانی مینمود. مثل کسی که همین الان نمازش را سلام گفته باشد.
(0/1000)
معصومه توکلی
1403/11/11
1