بریدهای از کتاب جزیره سرگردانی اثر سیمین دانشور
1403/12/9
صفحۀ 254
هستی به اتاق خواب رفت. اتاق جنگ. با دور تند به جمع آوری آنچه پرت شده بود مشغول شد. ذهنش همگام با دستها و پاها به کار؛ نوارها را جمع کرد و در جا نواری جا داد... شکستن سد جنسیت، نه برای کسی که متعهد است. این ولنگاریها به ما نمیبرازد... در شکستن سد بایستی متوجه بود که آب خانه دهقانی را خراب نکند... لانه مرغی را ... بالشها را از روی زمین برداشت و به جایشان گذاشت... بارها به من گفته تو املی نتوانستهای يك مراد مفنگی را به دام بیندازی نتوانستهای سلیم را رام کنی. پتوی مخمل آبی را روی تخت انداخت و روتختی را روی تخت پهن کرد. روی میز توالت رفت و سعی کرد پرده کنده شده را به ریل وصل بکند. پرده با آنهمه منگوله و شرابه سنگین بود منصرف شد. پردهها را تا کرد و در گوشه اتاق گذاشت و به سراغ ضبط صوت رفت... من وقار را ترجیح میدهم. بی نیازی. شعرم را می گویم نقاشی میکنم این يك نوع تعالی است. نمیفهمد میگوید تن آدمی بی نیاز نیست چه کار کنم؟... ضبط صوت را از زمین برداشت شکسته بود. کاریش نمیشد کرد. گذاشتش روی پرده رادیو را برداشت آنهم درب و داغون بود. ته قلبم راضی به اسارت شوهر نیست. سر بزنگاه بهمش میزنم خودم هم نمیفهمم چه میکنم؟ شاید به خودم هم دروغ میگویم مگر همه باید شوهر بکنند؟ عقده های سرکوفته؟ چرا سرکوفته؟ مهار شده. تعالی درست است. اصلا از کلمه تعالی خوشم میآید... کمر راست کرد. شاد شاد شاد بود.
هستی به اتاق خواب رفت. اتاق جنگ. با دور تند به جمع آوری آنچه پرت شده بود مشغول شد. ذهنش همگام با دستها و پاها به کار؛ نوارها را جمع کرد و در جا نواری جا داد... شکستن سد جنسیت، نه برای کسی که متعهد است. این ولنگاریها به ما نمیبرازد... در شکستن سد بایستی متوجه بود که آب خانه دهقانی را خراب نکند... لانه مرغی را ... بالشها را از روی زمین برداشت و به جایشان گذاشت... بارها به من گفته تو املی نتوانستهای يك مراد مفنگی را به دام بیندازی نتوانستهای سلیم را رام کنی. پتوی مخمل آبی را روی تخت انداخت و روتختی را روی تخت پهن کرد. روی میز توالت رفت و سعی کرد پرده کنده شده را به ریل وصل بکند. پرده با آنهمه منگوله و شرابه سنگین بود منصرف شد. پردهها را تا کرد و در گوشه اتاق گذاشت و به سراغ ضبط صوت رفت... من وقار را ترجیح میدهم. بی نیازی. شعرم را می گویم نقاشی میکنم این يك نوع تعالی است. نمیفهمد میگوید تن آدمی بی نیاز نیست چه کار کنم؟... ضبط صوت را از زمین برداشت شکسته بود. کاریش نمیشد کرد. گذاشتش روی پرده رادیو را برداشت آنهم درب و داغون بود. ته قلبم راضی به اسارت شوهر نیست. سر بزنگاه بهمش میزنم خودم هم نمیفهمم چه میکنم؟ شاید به خودم هم دروغ میگویم مگر همه باید شوهر بکنند؟ عقده های سرکوفته؟ چرا سرکوفته؟ مهار شده. تعالی درست است. اصلا از کلمه تعالی خوشم میآید... کمر راست کرد. شاد شاد شاد بود.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.