بریدههای کتاب رنج های ورتر جوان زهرا خانم. 1404/4/7 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 74 صفحۀ 20 فقط نباید فکر کنم و بپذیرم که در وجودم خیلی قابلیتهای دیگر راکد و بیاستفاده ماندهاست و میپوسد و من به خود قبولاندهام که با همهی دقت پنهانش کنم. 0 3 kan@shi 1404/3/23 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 74 صفحۀ 63 دلم (دیوانه) است و گرنه بسا که زندگی ای سرشار از کامیابیـ...💫 داشتم. برای خوشبختی، شرایطی به این دلپذیری که من در حال حاضر دارم، به سادگی فراهم نمی شود. بی شک هر قلبیـ(❤️) خود پایه گذارِ سعادت خودش است. 0 4 رها بوستانی 1403/4/28 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 74 صفحۀ 88 0 30 kan@shi 1404/3/22 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 74 صفحۀ 55 و من از این (عشـق) چه به خود می بالم. آخ بگذار برای تو بگویم، چرا که در قبال چنین (احساسی) تفاهم داری: من، از زمانی که او دوستم دارد، در چشم خودم ارجمند می آیم.🥰💛🙃 0 7 سارا حسینی 1402/6/26 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 74 صفحۀ 89 در جهان هیچ شادیای عمیقتر و واقعیتر از این نیست که آدمی بزرگ و فهیم را با خود صمیمی ببینی. 0 41 مهران م 1403/9/7 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 74 صفحۀ 130 راستی رستگار است اویی که میتواند نقص و نبود خوشبختی اش را به یک مانع زمینی ربط بدهد. 0 3 محدثه علیمردانی 1403/10/10 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 74 صفحۀ 88 خمیرمایهی ما طوری است که همهچیز را با خود و خودمان را با همهچیز مقایسه میکنیم، از این رو خوشبختی یا بدبختیمان بستگی به چیز هایی دارد که معیار مقایسه قرارشان میدهیم. 0 8 kan@shi 1404/3/24 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 74 صفحۀ 75 کو آن لحظهای که از عمرِ تو، و از هستیِ اطرافیانِ تو نکاهد، و کو آن دمی که خود تو ویرانگری نکنی و حتی از ویرانگری گریزیت باشد؟ آن معصومانهترین گشت و گذار تو به قیمت (جانِ) هزاران کِرم بینوا تمام میشود، و آن یک قدمی که بر زمین بر می داری، بنای لانه ی به صد زحمت بر پا آورده ی مورچهها را ویران، و جهانی کوچک را بدل به (گوری پر عذاب) میسازد. 0 1 kan@shi 1404/4/7 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 74 صفحۀ 110 همه چیز چه فرق کرده است! از دنیایِ آن روز هیچ چیز، هیچ چیز باقی نمانده است! نه هیچ نشانهای از آن روزهایِ پیشین، و نه یک تپشِ نبض احساس آن وقتهای من- چنین حالی را بی شک روح آن پادشاه مردهای باید داشته باشد که در روزهای رونق فرمانروایی اش کاخی ساخته بوده و این کاخ را با همه ی جلال و شوکت آراسته، و در بستر مرگ با دلی امیدوار میراث فرزند دلبند خود قرارش داده بوده است و حال به آن باز میگردد و آن را سوخته مییابد. 0 6 kan@shi 1404/3/25 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 74 صفحۀ 93 این ها چه آدم هایی هستند👥 که همه ی جانشان به (تشریفات) بند است، و تمامی فکر و ذکرشان در طولِ سال به این که از چه راه🏃🏻 می توانند شده حتی یک صندلی به شاه نزدیک تر بنشینند! تو نه خیال کنی که هیچ کار و باری ندارند. نه! برعکس، دارند. مُنتها کارهاشان سر این خرده بدقلقی ها ناکرده می ماند و تلنبار می شود. خُل اند که نمی بینند جا و مقام خیلی هم تعیین کننده نیست، و (اویی که در صدر می نشیند)، اغلب نقشِ اول را ندارد.🌥️ چه بسیار شاه که وزیرش، و چه بسیار وزیر که مُنشی اش او را اداره می کند! پس صدرنشینی حق کیست؟ به گمان من حق اویی که افق دیدش بلندتر است و در چنته اش آن قدر قدرت و ترفند🎩🐇 ،که می تواند احساسات و قابلیت های دیگران را در راه پیشبرد طرح های خود به کار بگیرد🎭🏹🎯 0 3 kan@shi 1404/4/7 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 74 صفحۀ 110 به یک دست چرخاندنی روحیه ی من عوض میشود. گاهی مینماید یک رگه ی شادمانِ نور زندگی میخواهد که در دلم سر بر دارد! ولی این شادی لحظهای بیش تر نمیپاید!🖤 0 8 kan@shi 1404/3/21 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 74 صفحۀ 27 بگذار بگویم عزیزم، که اگر روزی جان خسته ی من پایاب از دست بدهد، از مشاهده ی این آدمها آرام می گیرد:) چرا که این ها در خشنودی ای سعادت آمیز، در دایره ی کوچک هستی شان روزگار می گذرانند و همین که نان فردایشان به دست آمد، راضی اند و وقتی که ریزش برگـ🍁ـها را می بینند، جز این فکر نمی کنند که دارد زمستان می شود.❄️ 0 6 jm 1402/12/23 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 74 صفحۀ 19 اگر بپرسی آدم های اینجا چه جوری اند ،میگویم مثل همه جای دیگر !نسل و نژاد آدمی راستی که از یک قالب و قماش است. بیشتر آنها بیشتر وقتشان را صرف گذران زندگیشان میکنند و آن اندک فرصتی که برایشان به جا می ماند، چنان به وحشتشان میاندازد که با هر وسیله و ابزاری از پی دفع و کشتن اش بر می آیند. آه از این سرشت آدمها! 0 13 kan@shi 1404/3/28 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 74 صفحۀ 96 این مردم چیزی نیست که در یکدیگر نبینند و خرابش نکنند؛💔سلامتی، خوش نامی، دوستی، آسایش! و دلیل عمده ی آن هم بلاهت است و کج فهمی و تنگ نظری. چون که وقتی (پای حرفشان مینشینی)، به راستی هیچ منظور بدی نداشته اند. گاهی وقتها دلم میخواهد به پایشان بیفتم و تمنا کنم این قدر دیوانه وار تویِ دل و روده یِ هم نکاوند. 0 6 kan@shi 1404/3/29 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 74 صفحۀ 107 برای عقل و استعداد من ارزش بیش تری از (قلبم) قائل است، قلبی که تنها مایه ی غرور من، و یگانه سرچشمه ی همه چیز است: سرچشمه ی نیرو، شادابی، نیز همه ی شوربختی ها هم. آخ، هر آن دانشی که من دارم، برای هر کس دیگر هم آموختنی است. ولی (قلبم) مال خودم تنهاست.(🖤) 0 5 kan@shi 1404/3/17 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 74 صفحۀ 15 من در این میان در آن اتاقک پرت افتاده و به خود رها شده ای که یک روز گوشه ی دنج گراف بوده است و امروز خلوتگاه من است، اشک ها ریخته ام.🥲 0 5 kan@shi 1404/3/21 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 74 صفحۀ 41 (ل.ه) قبول کرد💫🌸 و من از آن (زمان) کاری به کار حتی خورشید و ماه و ستاره هم ندارم. حتی شب را از روز باز نمی شناسم و (نگاهم) از دیدن همه ی دنیا (غافل) است.😌🌌 0 6 kan@shi 1404/3/29 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 74 صفحۀ 105 حال در پای زیزفونی ایستاده بودم که پیش تر ها، در روزهای بچگی ام🦋🧡 مقصود و منتهای همه ی گردش هایم بود. و امروز(همه چیز) برعکس است.🖤 آن زمان ها در یک بی خبری سعادت آمیز، شوق در آمدن به پهنه ی دنیای (ناشناس) را داشتمـ😌 و در این دنیا برای قلب خود امید چنان توشه و بهره ای که سینه ی پر شوقم را سرشار و خشنود کند.💫🌱 حال از این دنیایِ بزرگ برگشته ای ای دوست :) با چه امیدهای بر نیامده ی بسیار، و با چه طرح های نافرجام!💔 0 9 kan@shi 1404/3/19 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 74 صفحۀ 21 زندگی در چشم برخی آدمها خواب و خیالی بیش نیست.😌 این گمان گاهی به (من) هم دست میدهد. وقتی آن مرز و محدودیتی را میبینم که پویایی و پژوهندگی آدمی اسیر حصار آن است، وقتی میبینم هدف همهٔ سختیها تأمین نیاز زندگی است و هدف این تأمین باز به سهم خود افزودن بر روزهای همین زندگیِ سخت، یا وقتی میبینم دلخوشیِ آدمی به آن اَندک دستاوردهایِ دانش و پژوهش بر توهم و تسلیم پایه دارد و از این حیث آدمی صرفاً اسیری است که دیوارهای سیاهچالِ خود را با تصویرهایی رنگین و چشم اندازهایی زیبا میآراید...🖤🎨 همهٔ این چیزها، ویلهلم عزیز، مرا به بُهت میاندازد. پس در (درون خود فرو میروم) و در این جا جهانی را مییابم!🌌ولی جوهره ی این جهان هم بیشتر گمان است و گنگی،☁️ و نه گردش و گزارشی زنده. چنین است که همه چیز در پیش حس و نگاهم به هم میریزد و تار میشود و من دوباره رویا آلوده به دنیا لبخند میزنم و میگذرم:) 0 10 kan@shi 1404/3/19 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 74 صفحۀ 22 همه ی بزرگان و آموزگاران و مربیان معتقدند بچه خودش نمیداند برای چه این یا آن چیز را چرا میخواهد.🍭 ولی این که بزرگ ترها هم مثل بچه در دامان زمین تاتی میکنند🚶🏻♂️🌍 و مثل بچه نمیدانند (از کجا) آمده اند و (به کجا) میروند، و در کار و کردارشان حتی آن هدفِ راستین و روشنِ بچه هم نیست🏹🎯 و مثل بچه هم به حکومت با ابزار نان قندی و توسری تن در میدهند🍬 واقعیتی است که بسا (بسیاری نپذیرند)، حالی که به گمان من این واقعیت روشنی روز را دارد!☀️ من این داوری ام را رُک و راحت با تو در میان میگذارم، چون میدانم در جوابم بسا تأیید کنی اساساً آدمهایی خوشبختترند که بچهوار فارغ از غمِ فردا زندگی میکنند،🌈🎈به هرجا که میروند عروسک شان را با خودشان میبرند🧸و رخت به تنش عوض میکنند و به هوایِ نان قندیِ مادر با همه یِ احترام جلویِ صندوقِ خوراکی بالا و پایین میروند. وقتی هم که بالاخره به این آرزوی دلشان رسیدند، دو لُپّه میخورند و داد میزنند: باز هم!😋🍥این آدمها مخلوقاتی خوشبخت اند،💛😇 و جز این قماش، کسانی هم که رویِ کار و کسب حقیرشان یک اسمِ دهن پُر کن میگذارند و دنبالِ سودِ خود دویدن را با منت تمام کاری کارستان در راهِ رفاهِ جامعه جا میزنند- خوشا به حال آنها که این عشوه ها را بلدند!:)🎩😌 ولی آن انسانی که فروتن است و از سرِ راستی کنه چنین راه و رسمی را میبیند، و میبیند هم که دستمایه ی هر شهروندِ خوش نه بیش از این است که باغچه ی خانهاش را باغ بهشت میگیرد،🏡💛💫 یا آن تیره روزترین بینوا هم خود اگر در زیرِ بار سختی از نفس بیفتد،🌞☃️💧میلِ به زندگی از سرش نمیافتد،🌱و هر آدمی که بگیری دوست دارد آفتاب را شده حتی یک دقیقه بیش تر ببیند،⏳🌞 یک چنین انسانی (خاموشی) پیشه میکند، به دنیایِ (عواطفِ) خود پناه میبرد و (خوشبخت) است، چرا که (انسان) است. و هر اندازه هم که در قید و بند باشد، در کنه دل احساسِ شیرینِ آزادی را نگاه میدارد و میداند هر وقت که خواست، در خود میبیند ترک این سیاهچال کند. (🖤💫💜🌌) 0 6
بریدههای کتاب رنج های ورتر جوان زهرا خانم. 1404/4/7 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 74 صفحۀ 20 فقط نباید فکر کنم و بپذیرم که در وجودم خیلی قابلیتهای دیگر راکد و بیاستفاده ماندهاست و میپوسد و من به خود قبولاندهام که با همهی دقت پنهانش کنم. 0 3 kan@shi 1404/3/23 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 74 صفحۀ 63 دلم (دیوانه) است و گرنه بسا که زندگی ای سرشار از کامیابیـ...💫 داشتم. برای خوشبختی، شرایطی به این دلپذیری که من در حال حاضر دارم، به سادگی فراهم نمی شود. بی شک هر قلبیـ(❤️) خود پایه گذارِ سعادت خودش است. 0 4 رها بوستانی 1403/4/28 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 74 صفحۀ 88 0 30 kan@shi 1404/3/22 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 74 صفحۀ 55 و من از این (عشـق) چه به خود می بالم. آخ بگذار برای تو بگویم، چرا که در قبال چنین (احساسی) تفاهم داری: من، از زمانی که او دوستم دارد، در چشم خودم ارجمند می آیم.🥰💛🙃 0 7 سارا حسینی 1402/6/26 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 74 صفحۀ 89 در جهان هیچ شادیای عمیقتر و واقعیتر از این نیست که آدمی بزرگ و فهیم را با خود صمیمی ببینی. 0 41 مهران م 1403/9/7 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 74 صفحۀ 130 راستی رستگار است اویی که میتواند نقص و نبود خوشبختی اش را به یک مانع زمینی ربط بدهد. 0 3 محدثه علیمردانی 1403/10/10 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 74 صفحۀ 88 خمیرمایهی ما طوری است که همهچیز را با خود و خودمان را با همهچیز مقایسه میکنیم، از این رو خوشبختی یا بدبختیمان بستگی به چیز هایی دارد که معیار مقایسه قرارشان میدهیم. 0 8 kan@shi 1404/3/24 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 74 صفحۀ 75 کو آن لحظهای که از عمرِ تو، و از هستیِ اطرافیانِ تو نکاهد، و کو آن دمی که خود تو ویرانگری نکنی و حتی از ویرانگری گریزیت باشد؟ آن معصومانهترین گشت و گذار تو به قیمت (جانِ) هزاران کِرم بینوا تمام میشود، و آن یک قدمی که بر زمین بر می داری، بنای لانه ی به صد زحمت بر پا آورده ی مورچهها را ویران، و جهانی کوچک را بدل به (گوری پر عذاب) میسازد. 0 1 kan@shi 1404/4/7 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 74 صفحۀ 110 همه چیز چه فرق کرده است! از دنیایِ آن روز هیچ چیز، هیچ چیز باقی نمانده است! نه هیچ نشانهای از آن روزهایِ پیشین، و نه یک تپشِ نبض احساس آن وقتهای من- چنین حالی را بی شک روح آن پادشاه مردهای باید داشته باشد که در روزهای رونق فرمانروایی اش کاخی ساخته بوده و این کاخ را با همه ی جلال و شوکت آراسته، و در بستر مرگ با دلی امیدوار میراث فرزند دلبند خود قرارش داده بوده است و حال به آن باز میگردد و آن را سوخته مییابد. 0 6 kan@shi 1404/3/25 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 74 صفحۀ 93 این ها چه آدم هایی هستند👥 که همه ی جانشان به (تشریفات) بند است، و تمامی فکر و ذکرشان در طولِ سال به این که از چه راه🏃🏻 می توانند شده حتی یک صندلی به شاه نزدیک تر بنشینند! تو نه خیال کنی که هیچ کار و باری ندارند. نه! برعکس، دارند. مُنتها کارهاشان سر این خرده بدقلقی ها ناکرده می ماند و تلنبار می شود. خُل اند که نمی بینند جا و مقام خیلی هم تعیین کننده نیست، و (اویی که در صدر می نشیند)، اغلب نقشِ اول را ندارد.🌥️ چه بسیار شاه که وزیرش، و چه بسیار وزیر که مُنشی اش او را اداره می کند! پس صدرنشینی حق کیست؟ به گمان من حق اویی که افق دیدش بلندتر است و در چنته اش آن قدر قدرت و ترفند🎩🐇 ،که می تواند احساسات و قابلیت های دیگران را در راه پیشبرد طرح های خود به کار بگیرد🎭🏹🎯 0 3 kan@shi 1404/4/7 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 74 صفحۀ 110 به یک دست چرخاندنی روحیه ی من عوض میشود. گاهی مینماید یک رگه ی شادمانِ نور زندگی میخواهد که در دلم سر بر دارد! ولی این شادی لحظهای بیش تر نمیپاید!🖤 0 8 kan@shi 1404/3/21 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 74 صفحۀ 27 بگذار بگویم عزیزم، که اگر روزی جان خسته ی من پایاب از دست بدهد، از مشاهده ی این آدمها آرام می گیرد:) چرا که این ها در خشنودی ای سعادت آمیز، در دایره ی کوچک هستی شان روزگار می گذرانند و همین که نان فردایشان به دست آمد، راضی اند و وقتی که ریزش برگـ🍁ـها را می بینند، جز این فکر نمی کنند که دارد زمستان می شود.❄️ 0 6 jm 1402/12/23 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 74 صفحۀ 19 اگر بپرسی آدم های اینجا چه جوری اند ،میگویم مثل همه جای دیگر !نسل و نژاد آدمی راستی که از یک قالب و قماش است. بیشتر آنها بیشتر وقتشان را صرف گذران زندگیشان میکنند و آن اندک فرصتی که برایشان به جا می ماند، چنان به وحشتشان میاندازد که با هر وسیله و ابزاری از پی دفع و کشتن اش بر می آیند. آه از این سرشت آدمها! 0 13 kan@shi 1404/3/28 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 74 صفحۀ 96 این مردم چیزی نیست که در یکدیگر نبینند و خرابش نکنند؛💔سلامتی، خوش نامی، دوستی، آسایش! و دلیل عمده ی آن هم بلاهت است و کج فهمی و تنگ نظری. چون که وقتی (پای حرفشان مینشینی)، به راستی هیچ منظور بدی نداشته اند. گاهی وقتها دلم میخواهد به پایشان بیفتم و تمنا کنم این قدر دیوانه وار تویِ دل و روده یِ هم نکاوند. 0 6 kan@shi 1404/3/29 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 74 صفحۀ 107 برای عقل و استعداد من ارزش بیش تری از (قلبم) قائل است، قلبی که تنها مایه ی غرور من، و یگانه سرچشمه ی همه چیز است: سرچشمه ی نیرو، شادابی، نیز همه ی شوربختی ها هم. آخ، هر آن دانشی که من دارم، برای هر کس دیگر هم آموختنی است. ولی (قلبم) مال خودم تنهاست.(🖤) 0 5 kan@shi 1404/3/17 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 74 صفحۀ 15 من در این میان در آن اتاقک پرت افتاده و به خود رها شده ای که یک روز گوشه ی دنج گراف بوده است و امروز خلوتگاه من است، اشک ها ریخته ام.🥲 0 5 kan@shi 1404/3/21 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 74 صفحۀ 41 (ل.ه) قبول کرد💫🌸 و من از آن (زمان) کاری به کار حتی خورشید و ماه و ستاره هم ندارم. حتی شب را از روز باز نمی شناسم و (نگاهم) از دیدن همه ی دنیا (غافل) است.😌🌌 0 6 kan@shi 1404/3/29 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 74 صفحۀ 105 حال در پای زیزفونی ایستاده بودم که پیش تر ها، در روزهای بچگی ام🦋🧡 مقصود و منتهای همه ی گردش هایم بود. و امروز(همه چیز) برعکس است.🖤 آن زمان ها در یک بی خبری سعادت آمیز، شوق در آمدن به پهنه ی دنیای (ناشناس) را داشتمـ😌 و در این دنیا برای قلب خود امید چنان توشه و بهره ای که سینه ی پر شوقم را سرشار و خشنود کند.💫🌱 حال از این دنیایِ بزرگ برگشته ای ای دوست :) با چه امیدهای بر نیامده ی بسیار، و با چه طرح های نافرجام!💔 0 9 kan@shi 1404/3/19 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 74 صفحۀ 21 زندگی در چشم برخی آدمها خواب و خیالی بیش نیست.😌 این گمان گاهی به (من) هم دست میدهد. وقتی آن مرز و محدودیتی را میبینم که پویایی و پژوهندگی آدمی اسیر حصار آن است، وقتی میبینم هدف همهٔ سختیها تأمین نیاز زندگی است و هدف این تأمین باز به سهم خود افزودن بر روزهای همین زندگیِ سخت، یا وقتی میبینم دلخوشیِ آدمی به آن اَندک دستاوردهایِ دانش و پژوهش بر توهم و تسلیم پایه دارد و از این حیث آدمی صرفاً اسیری است که دیوارهای سیاهچالِ خود را با تصویرهایی رنگین و چشم اندازهایی زیبا میآراید...🖤🎨 همهٔ این چیزها، ویلهلم عزیز، مرا به بُهت میاندازد. پس در (درون خود فرو میروم) و در این جا جهانی را مییابم!🌌ولی جوهره ی این جهان هم بیشتر گمان است و گنگی،☁️ و نه گردش و گزارشی زنده. چنین است که همه چیز در پیش حس و نگاهم به هم میریزد و تار میشود و من دوباره رویا آلوده به دنیا لبخند میزنم و میگذرم:) 0 10 kan@shi 1404/3/19 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 4.0 74 صفحۀ 22 همه ی بزرگان و آموزگاران و مربیان معتقدند بچه خودش نمیداند برای چه این یا آن چیز را چرا میخواهد.🍭 ولی این که بزرگ ترها هم مثل بچه در دامان زمین تاتی میکنند🚶🏻♂️🌍 و مثل بچه نمیدانند (از کجا) آمده اند و (به کجا) میروند، و در کار و کردارشان حتی آن هدفِ راستین و روشنِ بچه هم نیست🏹🎯 و مثل بچه هم به حکومت با ابزار نان قندی و توسری تن در میدهند🍬 واقعیتی است که بسا (بسیاری نپذیرند)، حالی که به گمان من این واقعیت روشنی روز را دارد!☀️ من این داوری ام را رُک و راحت با تو در میان میگذارم، چون میدانم در جوابم بسا تأیید کنی اساساً آدمهایی خوشبختترند که بچهوار فارغ از غمِ فردا زندگی میکنند،🌈🎈به هرجا که میروند عروسک شان را با خودشان میبرند🧸و رخت به تنش عوض میکنند و به هوایِ نان قندیِ مادر با همه یِ احترام جلویِ صندوقِ خوراکی بالا و پایین میروند. وقتی هم که بالاخره به این آرزوی دلشان رسیدند، دو لُپّه میخورند و داد میزنند: باز هم!😋🍥این آدمها مخلوقاتی خوشبخت اند،💛😇 و جز این قماش، کسانی هم که رویِ کار و کسب حقیرشان یک اسمِ دهن پُر کن میگذارند و دنبالِ سودِ خود دویدن را با منت تمام کاری کارستان در راهِ رفاهِ جامعه جا میزنند- خوشا به حال آنها که این عشوه ها را بلدند!:)🎩😌 ولی آن انسانی که فروتن است و از سرِ راستی کنه چنین راه و رسمی را میبیند، و میبیند هم که دستمایه ی هر شهروندِ خوش نه بیش از این است که باغچه ی خانهاش را باغ بهشت میگیرد،🏡💛💫 یا آن تیره روزترین بینوا هم خود اگر در زیرِ بار سختی از نفس بیفتد،🌞☃️💧میلِ به زندگی از سرش نمیافتد،🌱و هر آدمی که بگیری دوست دارد آفتاب را شده حتی یک دقیقه بیش تر ببیند،⏳🌞 یک چنین انسانی (خاموشی) پیشه میکند، به دنیایِ (عواطفِ) خود پناه میبرد و (خوشبخت) است، چرا که (انسان) است. و هر اندازه هم که در قید و بند باشد، در کنه دل احساسِ شیرینِ آزادی را نگاه میدارد و میداند هر وقت که خواست، در خود میبیند ترک این سیاهچال کند. (🖤💫💜🌌) 0 6