بریدهای از کتاب رنج های ورتر جوان اثر یوهان ولفگانگ فون گوته
1404/3/29
صفحۀ 105
حال در پای زیزفونی ایستاده بودم که پیش تر ها، در روزهای بچگی ام🦋🧡 مقصود و منتهای همه ی گردش هایم بود. و امروز(همه چیز) برعکس است.🖤 آن زمان ها در یک بی خبری سعادت آمیز، شوق در آمدن به پهنه ی دنیای (ناشناس) را داشتمـ😌 و در این دنیا برای قلب خود امید چنان توشه و بهره ای که سینه ی پر شوقم را سرشار و خشنود کند.💫🌱 حال از این دنیایِ بزرگ برگشته ای ای دوست :) با چه امیدهای بر نیامده ی بسیار، و با چه طرح های نافرجام!💔
حال در پای زیزفونی ایستاده بودم که پیش تر ها، در روزهای بچگی ام🦋🧡 مقصود و منتهای همه ی گردش هایم بود. و امروز(همه چیز) برعکس است.🖤 آن زمان ها در یک بی خبری سعادت آمیز، شوق در آمدن به پهنه ی دنیای (ناشناس) را داشتمـ😌 و در این دنیا برای قلب خود امید چنان توشه و بهره ای که سینه ی پر شوقم را سرشار و خشنود کند.💫🌱 حال از این دنیایِ بزرگ برگشته ای ای دوست :) با چه امیدهای بر نیامده ی بسیار، و با چه طرح های نافرجام!💔
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.