بریدههای کتاب موسیو کمال فاطمه رهبری 1403/11/25 موسیو کمال بهزاد دانشگر 4.0 11 صفحۀ 182 منم دیده م اینجا تمایل به زندگی اروپایی زیادتر شده. زن ها دوست دارن شبیه زن های اروپایی لباس بپوشن، مردها به مدهای غربی توجه می کنن؛ ولی به نظر من اشتباهه. حتی اگر لباس اسلامی نمی پوشین به مدل های بومی خودتون توجه کنین.» 0 3 فاطمه رهبری 1403/11/25 موسیو کمال بهزاد دانشگر 4.0 11 صفحۀ 199 کمال چیزی از آن شعرها نمی فهمید. چیزی از جزئیات قصه ی امام حسین(علیه السلام) نمی دانست. بااین حال گریه می کرد. خودش هم نمی دانست چرا گریه می کند. ژوزیان به او یاد داده بود، گریه نکند. گریه مال زن هاست. مرد که گریه نمی کند و او این سال ها مرد خانه بود و همیشه از گریه کردن بدش می آمد. حالا اما انگار این گریه فرق می کرد. این گریه حسی از نقص و ذلت در خودش نداشت. 0 4 فاطمه رهبری 1403/11/25 موسیو کمال بهزاد دانشگر 4.0 11 صفحۀ 171 ازش پرسیدند: «زندگی طلبگی توی ایران برات سخت نیست؟» _ چرا سخته؛ ولی من که به زور نیومدم اینجا. کسی برای من نامه ننوشته بود که بیا اینجا همه چیز برات فراهمه. من خودم این مسیر رو دوست داشتم. خودم قبول کردم چون به این آیه باور دارم. "ان الذین آمنوا ربناالله ثم استقامو و لاخوف علیهم و لاهم یحزنون. " من هم تمام این سختی ها رو به جان می خرم به خاطر اینکه اسلام یه دین عالیه و می خوام ببینم اسلام چی گفته و این گفته های دینم رو تو زندگی عملی کنم. مگه کسی می تونه بگه چون که عمل به دین سخته، انجام نمی دم ، خب حالا اگه یاد گرفتن مطالب دین هم سخت باشه ،باید بپذیریم و تسلیم نشیم. 0 6 فاطمه رهبری 1403/11/15 موسیو کمال بهزاد دانشگر 4.0 11 صفحۀ 163 وقتی که خواست برود و به سهیل کمک کند ،سهیل عصبانی دست رد به سینه اش زد . بدون آنکه به او نگاه کند گفت :" تو هم چند سال دیگر می شوی یکی از همین ها".سهیل که رفت ژروم دوباره گریست. این بار گریه اش از شرم و خجالت بود؛شرم فرانسوی بودن،شرم سفید بودن و بور بودن،شرم داشتن هموطنانی که به دیگر نژادها توهین می کردند. 0 1 فاطمه رهبری 1403/11/26 موسیو کمال بهزاد دانشگر 4.0 11 صفحۀ 238 گاهی نیمه شب ها بیدار می شد و با چندتایی دیگر از رزمنده ها نمازشب می خواند. تا آنجا که شنیده بود، جنگ آدم ها را خشن می کند. قلب هایشان آهن می شود؛ اما این جوان ها انگار از طلبه های توی مدرسه هم لطیف تر بودند. آن گونه که موقع خواندن دعای کمیل یا توی روضه ها برای خدا زار می زدند. 0 1 فاطمه رهبری 1403/11/16 موسیو کمال بهزاد دانشگر 4.0 11 صفحۀ 59 جوان ها نشانی را می گویند و می روند. بدون اینکه حتی حدس بزنند، این پسربچه ی بور و عینکی فرانسوی چه تأثیر عمیقی می تواند داشته باشد روی اطرافیانش. دنیا همین قدر ساده می تواند باشد و همین قدر پیچیده. 0 1 فاطمه رهبری 1403/11/16 موسیو کمال بهزاد دانشگر 4.0 11 صفحۀ 52 اما خبری که دربارهی جنگ ایران و عراق شنید، ذهنش را درگیر کرده بود. تا آنجا که می دانست، هر دوی آن ها مسلمان بودند؛ پس چرا باید با هم بجنگند؟ هر وقت اسم ایران می آمد، به یاد تصویری می افتاد که یک سال قبل در تلویزیون دیده بود. پیرمردی که شبیه مسیح بود. 0 3 فاطمه رهبری 1403/11/25 موسیو کمال بهزاد دانشگر 4.0 11 صفحۀ 173 «ایران برای رشد اسلام و مسلمان ها خیلی خوبه. شما قدرش رو نمی دونین. امثال ماها که از بیرون ایران میایم ، می فهمیم زندگی تو ایران ، با همه سختی هاش چقدر خوبه .منم دیده م اینجا تمایل به زندگی اروپایی زیادتر شده. زن ها دوست دارن شبیه زن های اروپایی لباس بپوشن، مردها به مدهای غربی توجه می کنن؛ ولی به نظر من اشتباهه. حتی اگر لباس اسلامی نمی پوشین به مدل های بومی خودتون توجه کنین.» 0 3 فاطمه رهبری 1403/11/16 موسیو کمال بهزاد دانشگر 4.0 11 صفحۀ 54 جملات آیت الله خمینی برخلاف تصویر مهربانش ، تند و کوبنده بود . آیت الله به کشور های استعمارگر جهان هشدار داده بود که دست از بکبر و زیاده خواهی بردارند و اجازه بدهند ملت هایی که ضعیف ترند آسوده تر زندگی کنند. 0 2 فاطمه رهبری 1403/11/26 موسیو کمال بهزاد دانشگر 4.0 11 صفحۀ 243 مثلا یک روز به من زنگ زدند، گفتند با کمال حرف بزنم. گفتند: «هر روز روزه مستحبی می گیره. شب ها هم کم می خوابه. خیلی از شب رو داره نماز شب می خونه. از صبح زود هم درگیر درسه. عصرها رو هم که مؤسسه ست. خسته شده و داره بنیه ش ضعیف می شه. داره از درس هاش عقب میوفته.» 0 3 فاطمه رهبری 1403/11/25 موسیو کمال بهزاد دانشگر 4.0 11 صفحۀ 188 کمال همیشه فکر کرده بود، رئیس جمهورها اقتداری آمیخته با تکبر دارند. دست کم تصویری که از رؤسای جمهور غرب در بخش های خبری دیده بود، چنین چیزی بود. افرادی عصا قورت داده با اخم هایی درهم کشیده. آن قدری خشک و بی روح که کسی جرئت نکند، بهشان چندان نزدیک شود. حالا اما سیدعلی خامنه ای بیشتر به یکی از اساتید مدرسه شان شباهت داشت. حتی کمی متواضع تر و ساده تر از آقای مهروی پور که مدیر مدرسه بود ... 0 4 فاطمه رهبری 1403/11/16 موسیو کمال بهزاد دانشگر 4.0 11 صفحۀ 44 ژروم آن روزها به حرف های محمد بیشتر فکر می کرده و به فرانسه. به سیاست های پر از افتخارش در برده کردن مردم دیگر کشورها. اعتراض هایی که این گوشه و آن گوشه ی دنیا، یا تاریخ داشت به فرانسه می شد. بین راه خانه و مدرسه خودش را می گذاشت جای عبدالله، نوجوانی الجزایری که پدر و مادرش را در جنگ از دست داده. تنهاتر از او. بدون خانواده و بدون آینده. شب هایی پر از ترس و اندوه. در مترو و لابه لای جمعیت وقتی که شاش مانده در ایستگاه را تحمل کند، خودش را می گذاشت جای دختران آفریقایی و آسیایی که دولت فرانسه هنوز هم دست از سرشان برنمی داشت. شاید خانه شان در آتش سوخته بود و آن ها فقط نگاه کرده بودند. حالا هم باید خواهر کوچکشان را می انداختند روی کولشان و دنبال مادرشان می زدند به دل جنگل که نیفتند به دست سربازان فرانسوی. این لحظه ها بود که احساس می کرد دیگر چیز چندانی برای افتخار ندارد. 0 2 فاطمه رهبری 1403/11/21 موسیو کمال بهزاد دانشگر 4.0 11 صفحۀ 117 پلیس فرانسه هم شده بود یار کمکی سازمانی ها. هروقت انقلابی ها کتک می خوردند، می گفت ما حق دخالت نداریم؛ اما هروقت سازمانی ها کتک می خوردند، دخالت می کرد. سازمانی ها را از دست انقلابی ها خلاص و تعدادی از انقلابی ها را هم به جرم آشوب دستگیر می کرد. در تمام این آشوب ها کمال کنار دوستان ایرانی اش ماند. شعار داد. دوید. جنگید. فرار کرد. کتک زد. کتک خورد و در کنار همه ی این جنگ ها و مبارزات، یک روز هم دست از خواندن و گفتگو و آموختن برنداشت.این روزهای تاریخ انقلاب روزهایی به شدت داغ و جذاب بوده اند که تا به حال کمتر درباره شان چیزی گفته شده یا نوشته شده؛ اما کمال در حرارت چنین روزهایی بود که آبدیده شد و محکم شد برای روزهای سخت بعدی. 0 2
بریدههای کتاب موسیو کمال فاطمه رهبری 1403/11/25 موسیو کمال بهزاد دانشگر 4.0 11 صفحۀ 182 منم دیده م اینجا تمایل به زندگی اروپایی زیادتر شده. زن ها دوست دارن شبیه زن های اروپایی لباس بپوشن، مردها به مدهای غربی توجه می کنن؛ ولی به نظر من اشتباهه. حتی اگر لباس اسلامی نمی پوشین به مدل های بومی خودتون توجه کنین.» 0 3 فاطمه رهبری 1403/11/25 موسیو کمال بهزاد دانشگر 4.0 11 صفحۀ 199 کمال چیزی از آن شعرها نمی فهمید. چیزی از جزئیات قصه ی امام حسین(علیه السلام) نمی دانست. بااین حال گریه می کرد. خودش هم نمی دانست چرا گریه می کند. ژوزیان به او یاد داده بود، گریه نکند. گریه مال زن هاست. مرد که گریه نمی کند و او این سال ها مرد خانه بود و همیشه از گریه کردن بدش می آمد. حالا اما انگار این گریه فرق می کرد. این گریه حسی از نقص و ذلت در خودش نداشت. 0 4 فاطمه رهبری 1403/11/25 موسیو کمال بهزاد دانشگر 4.0 11 صفحۀ 171 ازش پرسیدند: «زندگی طلبگی توی ایران برات سخت نیست؟» _ چرا سخته؛ ولی من که به زور نیومدم اینجا. کسی برای من نامه ننوشته بود که بیا اینجا همه چیز برات فراهمه. من خودم این مسیر رو دوست داشتم. خودم قبول کردم چون به این آیه باور دارم. "ان الذین آمنوا ربناالله ثم استقامو و لاخوف علیهم و لاهم یحزنون. " من هم تمام این سختی ها رو به جان می خرم به خاطر اینکه اسلام یه دین عالیه و می خوام ببینم اسلام چی گفته و این گفته های دینم رو تو زندگی عملی کنم. مگه کسی می تونه بگه چون که عمل به دین سخته، انجام نمی دم ، خب حالا اگه یاد گرفتن مطالب دین هم سخت باشه ،باید بپذیریم و تسلیم نشیم. 0 6 فاطمه رهبری 1403/11/15 موسیو کمال بهزاد دانشگر 4.0 11 صفحۀ 163 وقتی که خواست برود و به سهیل کمک کند ،سهیل عصبانی دست رد به سینه اش زد . بدون آنکه به او نگاه کند گفت :" تو هم چند سال دیگر می شوی یکی از همین ها".سهیل که رفت ژروم دوباره گریست. این بار گریه اش از شرم و خجالت بود؛شرم فرانسوی بودن،شرم سفید بودن و بور بودن،شرم داشتن هموطنانی که به دیگر نژادها توهین می کردند. 0 1 فاطمه رهبری 1403/11/26 موسیو کمال بهزاد دانشگر 4.0 11 صفحۀ 238 گاهی نیمه شب ها بیدار می شد و با چندتایی دیگر از رزمنده ها نمازشب می خواند. تا آنجا که شنیده بود، جنگ آدم ها را خشن می کند. قلب هایشان آهن می شود؛ اما این جوان ها انگار از طلبه های توی مدرسه هم لطیف تر بودند. آن گونه که موقع خواندن دعای کمیل یا توی روضه ها برای خدا زار می زدند. 0 1 فاطمه رهبری 1403/11/16 موسیو کمال بهزاد دانشگر 4.0 11 صفحۀ 59 جوان ها نشانی را می گویند و می روند. بدون اینکه حتی حدس بزنند، این پسربچه ی بور و عینکی فرانسوی چه تأثیر عمیقی می تواند داشته باشد روی اطرافیانش. دنیا همین قدر ساده می تواند باشد و همین قدر پیچیده. 0 1 فاطمه رهبری 1403/11/16 موسیو کمال بهزاد دانشگر 4.0 11 صفحۀ 52 اما خبری که دربارهی جنگ ایران و عراق شنید، ذهنش را درگیر کرده بود. تا آنجا که می دانست، هر دوی آن ها مسلمان بودند؛ پس چرا باید با هم بجنگند؟ هر وقت اسم ایران می آمد، به یاد تصویری می افتاد که یک سال قبل در تلویزیون دیده بود. پیرمردی که شبیه مسیح بود. 0 3 فاطمه رهبری 1403/11/25 موسیو کمال بهزاد دانشگر 4.0 11 صفحۀ 173 «ایران برای رشد اسلام و مسلمان ها خیلی خوبه. شما قدرش رو نمی دونین. امثال ماها که از بیرون ایران میایم ، می فهمیم زندگی تو ایران ، با همه سختی هاش چقدر خوبه .منم دیده م اینجا تمایل به زندگی اروپایی زیادتر شده. زن ها دوست دارن شبیه زن های اروپایی لباس بپوشن، مردها به مدهای غربی توجه می کنن؛ ولی به نظر من اشتباهه. حتی اگر لباس اسلامی نمی پوشین به مدل های بومی خودتون توجه کنین.» 0 3 فاطمه رهبری 1403/11/16 موسیو کمال بهزاد دانشگر 4.0 11 صفحۀ 54 جملات آیت الله خمینی برخلاف تصویر مهربانش ، تند و کوبنده بود . آیت الله به کشور های استعمارگر جهان هشدار داده بود که دست از بکبر و زیاده خواهی بردارند و اجازه بدهند ملت هایی که ضعیف ترند آسوده تر زندگی کنند. 0 2 فاطمه رهبری 1403/11/26 موسیو کمال بهزاد دانشگر 4.0 11 صفحۀ 243 مثلا یک روز به من زنگ زدند، گفتند با کمال حرف بزنم. گفتند: «هر روز روزه مستحبی می گیره. شب ها هم کم می خوابه. خیلی از شب رو داره نماز شب می خونه. از صبح زود هم درگیر درسه. عصرها رو هم که مؤسسه ست. خسته شده و داره بنیه ش ضعیف می شه. داره از درس هاش عقب میوفته.» 0 3 فاطمه رهبری 1403/11/25 موسیو کمال بهزاد دانشگر 4.0 11 صفحۀ 188 کمال همیشه فکر کرده بود، رئیس جمهورها اقتداری آمیخته با تکبر دارند. دست کم تصویری که از رؤسای جمهور غرب در بخش های خبری دیده بود، چنین چیزی بود. افرادی عصا قورت داده با اخم هایی درهم کشیده. آن قدری خشک و بی روح که کسی جرئت نکند، بهشان چندان نزدیک شود. حالا اما سیدعلی خامنه ای بیشتر به یکی از اساتید مدرسه شان شباهت داشت. حتی کمی متواضع تر و ساده تر از آقای مهروی پور که مدیر مدرسه بود ... 0 4 فاطمه رهبری 1403/11/16 موسیو کمال بهزاد دانشگر 4.0 11 صفحۀ 44 ژروم آن روزها به حرف های محمد بیشتر فکر می کرده و به فرانسه. به سیاست های پر از افتخارش در برده کردن مردم دیگر کشورها. اعتراض هایی که این گوشه و آن گوشه ی دنیا، یا تاریخ داشت به فرانسه می شد. بین راه خانه و مدرسه خودش را می گذاشت جای عبدالله، نوجوانی الجزایری که پدر و مادرش را در جنگ از دست داده. تنهاتر از او. بدون خانواده و بدون آینده. شب هایی پر از ترس و اندوه. در مترو و لابه لای جمعیت وقتی که شاش مانده در ایستگاه را تحمل کند، خودش را می گذاشت جای دختران آفریقایی و آسیایی که دولت فرانسه هنوز هم دست از سرشان برنمی داشت. شاید خانه شان در آتش سوخته بود و آن ها فقط نگاه کرده بودند. حالا هم باید خواهر کوچکشان را می انداختند روی کولشان و دنبال مادرشان می زدند به دل جنگل که نیفتند به دست سربازان فرانسوی. این لحظه ها بود که احساس می کرد دیگر چیز چندانی برای افتخار ندارد. 0 2 فاطمه رهبری 1403/11/21 موسیو کمال بهزاد دانشگر 4.0 11 صفحۀ 117 پلیس فرانسه هم شده بود یار کمکی سازمانی ها. هروقت انقلابی ها کتک می خوردند، می گفت ما حق دخالت نداریم؛ اما هروقت سازمانی ها کتک می خوردند، دخالت می کرد. سازمانی ها را از دست انقلابی ها خلاص و تعدادی از انقلابی ها را هم به جرم آشوب دستگیر می کرد. در تمام این آشوب ها کمال کنار دوستان ایرانی اش ماند. شعار داد. دوید. جنگید. فرار کرد. کتک زد. کتک خورد و در کنار همه ی این جنگ ها و مبارزات، یک روز هم دست از خواندن و گفتگو و آموختن برنداشت.این روزهای تاریخ انقلاب روزهایی به شدت داغ و جذاب بوده اند که تا به حال کمتر درباره شان چیزی گفته شده یا نوشته شده؛ اما کمال در حرارت چنین روزهایی بود که آبدیده شد و محکم شد برای روزهای سخت بعدی. 0 2