بریده‌ای از کتاب موسیو کمال اثر بهزاد دانشگر

بریدۀ کتاب

صفحۀ 243

مثلا یک روز به من زنگ زدند، گفتند با کمال حرف بزنم. گفتند: «هر روز روزه مستحبی می گیره. شب ها هم کم می خوابه. خیلی از شب رو داره نماز شب می خونه. از صبح زود هم درگیر درسه. عصرها رو هم که مؤسسه ست. خسته شده و داره بنیه ش ضعیف می شه. داره از درس هاش عقب میوفته.»

مثلا یک روز به من زنگ زدند، گفتند با کمال حرف بزنم. گفتند: «هر روز روزه مستحبی می گیره. شب ها هم کم می خوابه. خیلی از شب رو داره نماز شب می خونه. از صبح زود هم درگیر درسه. عصرها رو هم که مؤسسه ست. خسته شده و داره بنیه ش ضعیف می شه. داره از درس هاش عقب میوفته.»

15

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.