بریده‌های کتاب یادداشتهای شیطان

کلمات را حقیر میکنی ، بکن؛ محبت و مهر را خوار می‌شماری ، بشمار؛ هم آغوشی را می ستایی ، خیلی هم خوب ؛ اما فقط به عشق کاری نداشته باش، رفیق! تنها راهی که می توانی از طریق آن دریچه‌ای پیدا کنی و نگاه دزدیده و سریع به ابدیت بیندازی، همین عشق است!!

تنها آدم‌ها هستند که عهد شکنی می‌کنند، شیطان‌ها همیشه به قولشان وفا دارند...

کلمات را تحقیر می کنی ،بکن؛محبت و مهر را خوار می شمری،بشمار؛هم آغوشی را می ستایی، خیلی هم خوب؛ اما فقط به عشق کاری نداشته باش،رفیق! تنها راهی که می توانی از طریق آن دریچه ای پیدا کنی و نگاهی دزدیده و سریع به ابدیت پیدا کنی و نگاهی دزدیده و سریع به ابدیت بیندازی، همین عشق است!

اینجا چنان نا امن و نا پایدار است که اگر برای یک ساعت از کسی جدا شوی، ممکن است مجبور شوی در ابدیت دنبالش بگردی.

... وقتی زیادی عشق بورزید، دیگر عشق کورتان می‌کند و عیوب محبوب به چشمتان نمی‌آید، و بدتر از آن، او را حتی تا سر حد شایستگی بر‌ می‌کشید....عشق وهم می‌آورد و دلسوزی توان را کم می‌کند...و بازهم می‌گویم که عشق، ناتوانی است. این عشق تمام پولتان را از جیبتان بیرون می‌کشد و به باد می‌دهد ...

اینجا بود که آرامش باشکوهم به زمین و تمام دنیا سرایت کرده و پیشانی سردم بوسه سرد ماه را حس کرد.

یک لحظه از انسان شدنم هست که آن را هرگز نمی‌توانم بدون وحشت به‌خاطر بیاورم؛ زمانی که برای اولین بار صدای تپش قلبم را شنیدم. این صدای دقیق، بلند و منظم، که توامان نوید مرگ و زندگی را می‌دهد، با ترس و تشویشی غریب به شگفتم می‌آورد. آن‌ها همه جا ساعت نصب کرده‌اند، اما چه‌طور می‌توانند چنین ساعتی با ثانیه‌شماری سریع که تمام ثانیه‌های زندگی را همراهی می‌کند، توی سینه‌شان حمل کنند؟

● کلمات را تحقیر می‌کنی، بکن؛ محبت و مهر را خوار می‌شمری، بشمر؛ هم‌آغوشی را می‌ستایی، خیلی هم خوب؛ اما فقط به عشق کاری نداشته‌باش، رفیق! تنها راهی که می‌توانی از طریق آن دریچه‌ای پیدا کنی و نگاهی دزدیده و سریع به ابدیت بیندازی، همین عشق است!

تو به همه حرفهای که بشر از روز خلقتش زده، گوش کن؛فکر می کنی این خداست که با تو سخن می گوید!حالا به رفتار بشر از اولین روز خلقتش نگاه کن؛با انزجار فریاد خواهی کشیدکه: او حیوان است!

یک لحظه از انسان شدنم هست که آن را هرگز نمی توانم بدون وحشت به خاطر بیاورم؛زمانی که برای اولین بار صدای تپش قلبم را شنیدم.این صدای دقیق،بلند و منظم،که توأمان نوید مرگ و زندگی را می دهد،با ترس و تشویشی غریب به شگفتم می آورد.آنها همه جا ساعت نصب کرده اند،اما چه طور می توانند چنین ساعتی با ثانیه شماری سریع که تمام ثانیه های زندگی را همراهی می کند،توی سینه شان حمل کنند؟

به من اجازه بدهید این حق و توان را داشته باشم که تاریخ زندگی آدم‌ها را بخوانم و تحقیرشان کنم.

چنان که می‌دانی؛ تنها آدم‌ها هستند که عهدشکنی می‌کنند؛ شیطان‌ها همیشه به قولشان وفادارند.

حالم بد نیست. چه خوب می‌شد الآن به دوستی برمی‌خوردم؛ دوست چیز خوبی است... آخ! اما با همه شاد بودنم تنهایم!

اما تو، ای انسان ،خدا و شیطان را همزمان در وجود خود جمع داری و این دو در چنین کالبد تنگ و تاریکی چه وحشتناک با هم در ستیزند!