به نظرم نمیتونم کامل درباره اش نظر بدم چون هنوز ۳ جلد دیگه از این کتاب باقی مانده ..
ولی اگر بخوام به طور خلاصه بگم :
کتابی هیجان آور . عاشقانه ای  دلپذیر و کنجکاوی بر انگیز 
وقتی به خودم آمدم دیدم کتاب به پایان رسید ولی همچنان 
من مانده بودم و کلی سوال های بی پاسخ ...
حتما حتما باید بخوانمش 🥲

      

        کتاب بی نهایت زیبای من !
این کتاب به طور اعجاز آوری مرا به خود فرا خواند 
در کتابخانه که قدم میزدم و کتاب ها را انتخاب کرده بودم 
به سمت صندلی رفتم تا بنشینم ولی صدایی گفت که
باید بخش رمان های ایرانی را هم ببینم و به یک باره 
اسم کتاب آغاز گر این ماجرا بود .
عشق پاک و خالصانه و به معنای واقعی کلمه رمان
برای اینکه آخر هفته جذابی داشته باشیم بینظیره 
من عاشق دیدگاه جورابچیان به موضوعاتی همچون :
انسان ها. فصل هاو موضوعات اجتماعی مثل خیانت شدم .

      

        باری دگر به آغوش آنی پناه بردم...
آنی عزیزم که برایم تنها رفیق کودکی ام نبود بلکه در سال های
سال با من قدم زد .
هر باری که من نمی‌توانستم زندگی را طاقت بیاورم ،
گریزی به فیلم او میزدم و خاطراتش را به یاد می آوردم
این بار نیز درگیر اسلامپ شدید بودم نمی‌دانم چه‌گونه بود که 
نمی‌توانستم حتی یک خط کتاب بخوانم ...
کتاب صوتی که در تمام احوال آسان بود، دشوار گردید !
این بازگشت برای خواندن کل مجموعه بسیار دل انگیز بود .
دوباره علاقه شدیدی به کار کردن . درس خواندن و کتاب خواندن پیدا کردم
گویی‌آن همه دلتنگی و ناتوانی به یک باره از بین رفت ...
و شوق  شکوفه زد !
با حس و حال خوب پیش میروم برای خواندن جلد دو ♡
      

        شیرینکم ... توبرایم مثل نان بودی !
به شدت رمانی تاثیر گذار و مناسب فصل تابستان 
از اون کتاب هایی که دلتان  می‌خواهد با فنجان دمنوش به لیمو
به خواندنش بپردازی !
قلم نویسنده شیوا و روان و در همین سادگی بسیار کنجکاوی 
بر انگیز و به یاد ماندنی میتوانم بگویم که دلم می‌خواهد باز هم از 
این نویسنده بخوانم .
تصویر یک ازدواج کتابی که مرا صدا زد :)
      

        کتاب جالبی بود .
 کتابی که از مهر ماه سال ۱۴۰۳ شروع کردم به خواندن ،
و تا آذر ماه بی وقفه به مطالعه اش پرداختم .اما برای امتحان های ترم 
خوانشش را متوقف کردم . 
تا به این هفته گذشته که بار دیگر آغاز شد و افسوس میخوردم که چرا زودتر به اتمام نرساندمش !
واقعا سبک و سیاق این نویسنده خیلی جالب توجه و نو بود .
اینکه چه طور از کلمات و جملات استثنایی استفاده می‌کرد حیرت آور و تامل برانگیز بود.

 دیدگاه مارتین دین نسبت به مرگ و زندگی واقعا خوندنی بود.
واینکه جاسپر چه پسر عجیبی !
      

        چه سن و سال و دوران خوشیست این سال ها...
و چه زمان خوبی برای خواندن ...
آه محبوبه !
چه خواهم گفت از این دردو رنج و اندوه که دمادم لبریز از عشق بود.
عشق بی پایان به او... او که همه جوره خواستنی بود!
دلم می‌خواهد این قصه هیچ زمان کهنگی در دلم پیدانکند
و درزمان... به دردم برسد!
امان از دست شیاد . از دست آن روباه حراف... 
از خدا خواستارم که هیچ زمان گرگ هایی مانند او دردامان مان نیفتد!
      

        کتابی ساده و روان ..♧
خیلی بامزه بود و برای این فصل کاملا مناسب بود.
به نظرم مثل خیلی از رمان های دیگه همون پایان تکراری
رو داشت اما واقعا توصیفات اندکی که داشت رو خیلی 
دوست داشتم انگار با عمق وجود توصیف میکرد.
اولین کتابی بود که توی این بهار از خواهر های برونته 
خوندم و لذت بخش بود .
اکثرا میگن که خیلی کتاب پیش پا افتاده و آسونی از این
خواهراست و تا بقیه آثارشون رو نخونی متوجه نمیشی !
دوست دارم زودتر بتونم کتاب های دیگه رو بخونم ...
 اگنس :)
      

        بله...
به نظرم این نوع قلم بی تردید من رو خیلی گمراه و با کشمکش زیادی همراه میکنه که خیلی دوست دارم .
اینکه آقای هدایت با پرش های زمانی به ابتدای داستان برمیگردن و داستان پیچیده میشه خیلی جالب توجه و بعضی جاها گیج کننده است .این جور کتاب ها رو باید با توجه صد خوند و اگه غافل بشی به دام نویسنده و پوچی میرسی .
 توی کتاب دکتر جکیل و مستر هاید اثر رابرت لوییس استیونسون خیلی من رو درگیر کرد با اینکه کوتاه تر از بوف کور بود ولی بیشتر پسندیدم .

 واقعا یک مغز رویاگونه و سخت پیچیده هدایت تحسین میکنم و چنین نویسنده ای برای ماست ‌.
درکل بگم دوست داشتم و لذت بردم 
برخی قسمت ها بود(چون صوتی گوش دادم)واقعا دلهره آور و ترسناک میشد و با صدا های پس زمینه این جذابیت ها دو چندان میشد.
امیدوارم که بتونم باقی آثارشون رو هم بخونم و بیشتر به منطق شون پی ببرم . 
      

        یک کتاب جذاب دیگه از کالین هوور
من واقعا عاشقانه فانتزی این کتاب رو خیلی دوست داشتم خیلی بامزه تر از باقیه کتاب هاش بود که تا به حال خوندم ...
دلم میخواد بازم از کتاب هایش بخونم **
      

        به یکی از کتاب های مورد علاقه ام تبدیل شد 
آدمی گاهی وقت ها کار هایی انجام می‌دهد که‌ بعد ها خودش 
خودرا لعنت و نفرین می کند . همه ی ما بسیار بسیار زمان ها
به این مسیر رسیده ایم و همیشه آن را آویخته گوش کرده ایم
دکتر جکیل هم همین‌گونه بود ...
ای کاش مستر هاید اندکی بی پروا تر بود ...
.
‌.
درکل خیلی شخصیت سازی قوی داشت و من با تمام سلول های 
بدنم آنها رو پیش چشمانم می نگریستم و 
تمام راه و رفتار هایشان را به چشم میدیدم . ممنونم از این نویسنده پر قدرت 🫰🏻

      

        آنگونه که در نظر داشتم نبود .
البته با گفته ها و شنیده هایی که از دیگران نقل گشته بود .
می‌توان به عنوان کتاب ساده و روان در زمان هایی که توان خواندن
کتاب های سنگین و حجم دار هستند خواند .
و اینکه سبک تحریر در ابتدای داستان خیلی کنجکاو برانگیز بود اما رفته رفته از آن کاسته میشد .
بیشترین چیزی که خیلی مرا جذب کرد شعر هایی بود که تقریبا در انتهایی چند فصل نوشته شده بود و اگر با دقت خوانده شود خیلی سرنخ های خوبی نصیب آدم خواهد شد .
      

        و بله بالاخره به اتمام رسید :)
این کتاب را در مرداد ماه شروع به خواندن کردم و
 در زمانی بود که دچار آبله مرغان شدم حال و احوالمان در آن روزگار بسی داغان و نالان بود و به همین دلیل از  حال و هوای  این کتاب به کلی دور گشتم ...
و حالا  تقریبا پس از گذشت ۶ ماه..
دوباره خوانشش را در دو روز به اتمام رساندم .
داستان خیلی دلنشین و با پایانی قابل پیش بینی داشت البته برای من ،
خیلی ها برایشان غیر قابل پیش بینی بود .
خیلی با خودم کلنجار میرفتم که بتوانم مادام را دوست بدارم 
اما نمیشد ....
تمام و کمال پذیرایش باشم یک سری زمان ها واقعا درکش
میکردم و اما یک سری زمان ها از جهل او اعصاب و روانم بهم می‌ریخت ،
بیش از اندازه برت کوچولو را دوست می‌داشتم و برای سرنوشت او دلم بسیار میسوخت ...

      

        نمی دانم از کجای این داستان سخنم را آغاز کنم .
آنقدر زیبا و شیرین این کتاب به پایان رسید و 
سراسر غم و اندوه ملالت بار بود. 
نمی‌دانم چه توصیفی باید به کار برد اما واقعا سوک سیاووش ...
سیاووشی که در زمان سووشون رفت ...
و فرنگیسی که زنده ماند اما تنها نفس می کشید و
 زندگی را از یاد برده بود .
و خداروشکر که این کتاب بصیرت تشخیص حق و ظلم 
را بیش از پیش به من آموخت ..♡
      

        واااای به معنای واقعی بخشش بسیار حیرت انگیز و دلهره آور است...
به شدت دلم می‌خواهد این کتاب را تا ابد در گنجینه ی قلبم پنهان کنم و هزاران و هزاران بار بخوانم و از نو شروع کنم ..
چگونه لجر را با آن خلوص و محبت بی شائبه اش فراموش کنم ؟
و دییم را با آن لطافت و ظرافت کودکانه اش ؟؟؟...
دوستتان خوام داشت .
کنا تو بخشوده شده ای:)
      

        واقعا بیش از یک کتاب کوتاه باعث تفکر و به فکر فرورفتن آدمی میشد .
قلم نوسنده رو تحسین میکنم و این که با این کتاب از کافکا شروع کردم به خواندن رمان های این نویسنده بسیار خرسندم .
و پایان داستان مورد علاقه من بود ..
گره گوآر  سامسون خیلی گناه داشت :(