غرور و تعصب
این کتاب یکی از قشنگترین کتابهایی بود که توی بخش کلاسیک خوندم، غرور و تعصب رو کمتر کسی میشه که نخونده باشه
توش پر از نکات ریز و درشت اخلاقی و رفتاریه که شاید توی نصف کتاب های اخلاقی پیدا نشه.
شخصیت ادمهایی که درگیر غرور و خودخواهی و خودبرتر بینی های خیلی زیاد هستند و افرادی که فکر میکنند که خیلی بیشتر از دیگران صلاح دیگران رو میدونند و به خودشون اجازه میدن توی هر مبحثی اظهار نظر کنند و دیگران رو قضاوت کنند، تا افرادی که با افکار پوسیده خودشون دیگران رو رجر میدن و ادمهایی که میدونیم همیشه تو همون رویه همیشگی خودشون باقی میمونند و شخصیتشون عوض نمیشه.
اینکه ادم ها چقدر راحت میتونن روی همدیگه تاثیر بذارن، یه وقتایی یک بحث خیلی عمیق ممکنه به تغییرات بزرگی منجر بشه که کسی باورش نشه، گاهی یکسری از جملات میتونه تلنگری باشه برای بیدار شدن از خوابی که میدونی خوابه، اما با جهل خودت ادامش میدی.
تعدد کاراکترها توی کتاب تمام این رو نشون میداد، احساس نزدیکی شخصیتی خیلی زیادی با الیزابت داشتم و فکر میکنم واسه همین وقتی که ورژن سینمایی 2005 این کتاب رو دیدم، واقعا شیفته اش شدم و جزوه فیلم های مورد علاقم که تا اخر عمرم حاضرم نگاهش کنم تبدیل شد.
فضای کتاب پر از نور برام، هیچوقت تاریک و دلگیر نشد، انگار زمستون اصلا راهی توی این کتاب نداشت، با اینکه صحنه های غمگین هم داشت، اما روشنی فضای کتاب خیلی سریع اون رو میپوشوند و باعث نمیشد که دل زده بشی.
اما بخوام صادق باشم من فیلمش رو از کتابش خیلی بیشتر دوست داشتم، اونجا انگار احساسات بیشتر خودشون رو نشون میدادند. اعتراف اقای بینگیلی به جین و همچنین اعتراف قشنگ اقای دارسی به الیزابت، داخل فیلم خیلی بهتر بود تا کتاب که یک حالت سرسری و کوتاهی داشت.
اما چیزی از قشنگی های کتاب کم نمیکرد.
خلاصه من بعد از حدود 7 سال کلنجار رفتن با خودم (بجز زمانی که نمیدونستم این فیلم از روی کتاب ساخته شده) این کتاب رو خوندم و لذت بردم، هر لحظه اش رو زندگی کردم و دوباره و دوباره عشق قرن 19 رو همینقدر شیرین و ساده تجربه کنم.