یادداشت یگانه
1404/5/28
درد... اولین چیزی بود که این کتاب رو برای من توصیف میکرد، از همون ابتدا تا اخر. انگار قرار نبود که کراکترها رنگ خوشی رو ببینن، وقتی کتاب میخونم اصولا فضای کتاب رو برای خودم ترسیم میکنم و اگر میخواستم در مورد این کتاب و فضاش صحبت کنم؛ فضای گرفته، بوی نم، اب و هوا همیشه ابری و خاکستری بود. این داستان برخورد دوتا ادم از دوتا دنیای متفاوت بود، ادمایی که برای مشکلات خودشون بهم پناه میبرند، یکی از عجر و دیگری از تکبر،تکبری که پشتش سالها خرد شدن و نادیده گرفته شدن بود و تبدیل به یک دیوار دفاعی مستحکم برای سرپا موندن شده بود. دو نفر بدون در نظر گرفتن اینکه کی هستن و چی هستن یک زندگی رو شروع میکنند، یکی بچه است و فکر میکنه قراره زندگی عاشقانه ای رو تجربه کنه و نجات پیدا کنه و اون یکی میخواد روی که خیلی ساده به دستش اورده سلطه داشته باشه، اما سلطه و زور جواب میده؟ اگر یکی مطیع تو باشه به این معنی که دوست داره؟ نازنین از درد میگفت، این رمان کوتاه 2 نفر با زخم های مخصوص به خودشون رو روبه روی هم قرار داده بود، زخم هایی که ممکنه روی ابعاد مختلفی از زندگی تاثیر بذاره، روی کی تاثیر میذاره؟ اونی که ضعیف تره.
(0/1000)
مهدی
1404/5/30
0