قشنگ انگار داشتم فیلم جنایی نگاه میکردم!!
اصلا نمیدونستم باید حرف کیو باور کنم
تو هر بخش کتاب یه اتفاق عجیب میوفتاد و باعث میشد نخوای کتابو زمین بزاری!!
این اولین کتاب جنایی بود که خوندم و واقعا باحال بود
خیلی باحاللل!!
      

        الان دقیقا اینجوریم که : واتتتتتتتتت؟! چی شددد؟؟؟؟؟
نه نه نه این غیر منتظره ترین پایان ممکن بود!!!!!!!
باید بهتون بگم از اول تا آخر کتاب کای داشت سعی میکرد پیدین رو به قصر برگردونه و این کتاب کلا درمورد اتفاق هایی که تو طول مسیر برای کای و پیدین میوفته.تو این کتاب بیشتر به گذشته و ویژگی ها و احساسات و .... دوتا شخصیت اصلی یعنی کای و پیدین پرداخته شد!
و میتونم بگم شاید یکم داستان الکی کش پیدا میکرد ولی هیچ جوره نمیتونم از امتیاز این کتاب کم کنم
حتی الکی کش پیدا کردنش برام لذت بخش بود. و درمورد پایانش که باید بگم اصلا نمیتونید پیش بینی کنید!!!!
 من این کتابو از اعماق وجودم دوست داشتم و خواهم داشت!
      

        ناتوانم در وصف زیبایی این کتاب.
قبل شروع کردنش وقتی داشتم نظرات این کتابو میخوندم خیلی پنجاه پنجاه بود دقیقا مثل کتاب سنگدل. پنجاه درصد دوستش داشتن و پنجاه درصد دیگه دوستش نداشتن.
ولی نظر من درمورد این کتاب اینه که...
این کتاب بی نظیر بود!!!!
با اینکه دلم خیلی برای کیت و کای سوخت ولی پیدین رو هم مقصر نمیدونم. حتی میتونم بگم خوب کاری کرد
تنها آدمایی که داشت یه پدرش بود که کشتنش و بعد اون آدنا بود که اونم کشتنش...
و باید انتقامشو از این حکومت میگرفت!
اون چند صفحه ی آخر واقعا قلبمو به درد آورد...اونجایی که کای نمیتوست خنجرشو به سمت پیدین پرت کنه...
فقط اونجاهایی که با غم به پیدین میگفت فرار کن چون اگه بگیرمت تیرم خطا نمیره
و اونجایی که میگفت پی زیبای من تو با من چیکار کردی؟
اینجا همونجاهایی بود که بغضم ترکید...
هونطور که گفتم این کتاب ، کتاب مورد علاقم هست و خواهد موند و هرچه سریعتر جلد بعدشم میخونم!!
      

        تو این جلد خیلی چیزا تغییر میکنه!
مخصوصا جولیت
جولیت میفهمه آرون واقعا بهتر از همه درکش میکنه ، میتونه تموم قدرتاشو کنترل کنه ، به خودش ایمان میاره
از آدام فاصله گرف که بنظرم همین کار بود که باعث قویتر شدنش شد
آدام عاشق شخصیت ضعیف و مهربون جولیت بود و جولیتم مجبور بود همونجوری ضعیف بمونه اما وقتی از آدام جدا شد و به آرون نزدیک شد خیلی قویتر شد فهمید که آدام فقط ضعیفترش میکرد
جولیت بالاخره اون اندرسون لعنتیو میکشه
اون لحظه ای که دوتا گلوله تو مخش خالی میکنه...
بهترینننن لحظه بود!!!
خیلی دوست داشتم این جلدو
همچی همون شد که میخواستم بشه
دوست دارم بدونم تو جلدای بعدی چه اتفاقی میوفته
نکنه اندرسون زندشه...والا ازش بعید نیس
      

        یکم بین خوندنش زیادی فاصله افتاد و اون ارتباط خفنی که باید با کتاب میگرفتمو نگرفتم و ازین قضیه واقعا ناراحتم:)
ولی واقعا قوی تر از جلد قبلش بود از هر لحاظی!
تو هر لحظه ش یه اتفاقی میوفتاد که انتظارشو نداشتی
واقعا دوسش داشتم
دلم برای مری گلدو خدمش تنگ میشه!
      

        لعنتییی بازم که ادامه دار تموم شدددد
ولی خیلی قشنگگگ بود
فضای کتاب و داستان خیلی بیشتر از جلد قبلی خفففن بود
هر دفعه که با خودت میگفتی دیگه از این بدتر نمیشه یهو صد برابر استرسی تر میشد و تو نمیتونستی کتابو بزاری زمین
جدا از این چیزی ک خیلی قلبم باهاش فشرده شد تور و انسل بودن
تور که دیگه الریک و انیکا بهش اعتمادی نداشتن و خودشم عذاب وجدان مرگ انسلو داشت
و انسل که من سرش خیلی گریه کردم::))جلد اول که خیلی غمگین و یهویی مرد،تو این جلد زنده شد و صد برابر غمگین تر و ناراحت کننده تر از سری قبل مرد
من یکی که خیلی گریه کردم
خلاصه این جلدش خیلی قشنگ بود و خیلی دوسش داشتم>>>
      

        نسبت به جلد اولش خیلی بهتر بود و خیلی چیزا معلوم شدن و خیلی اتفاقا افتاد
برعکس جلد قبل با این یکی جلد بهتر تونستم ارتباط بگیرم و خوشم اومد ازش
      

        خیلی گیج کننده بود برام و اونجوری که باید با شخصیتا ارتباط نگرفتم
      

        باورم نمیشه! این جلد صد برابر جلد اول هیجانی بود!!!!
از همون اولش با اتفاقات هیجانی شروع شد و آخرش جوری تموم شد که.......
اصلا موندم چی بگم
خیلییی خوب بود این جلدش خیلییی...
      

        شاید یکم گیجتون کنه و اون ارتباطی رو که باید بگیرید و یکم نصفه نیمه بگیرید (امیدوارم بفهمید منظورم چیه!)ولی اونطوریم نیست که از کتاب هیچی نفهمید منکه دوسش داشتم و باهاش حال کردم
اینجوری بود که هیچ اتفاقی نمیوفتاد نمیوفتاد نمیوفتاد یهو یه اتفاقی میوفتاد پشماتون میموند خودتون میریختید!
خلاصه که خیلیییی دوسش داشتم این کتابووو::)))
      

        این اولین کتاب غم انگیزی بود که خوندم
فقط میتونم بگم خیلی زیاد قشنگ بود
یه کتاب پر از احساسات!
اینکه چقد قشنگ باهم دوست شدن و چقد قشنگ سعی میکردن از همدیگه محافظت کنن و بهم امید بدن 
با تک تک صفحات این کتاب اشک ریختم ، ذوق کردم ، خندیدم ، بغض کردم و کلی احساسات دیگه...
فکر اینکه این آدما یه روزی وجود داشتن و این اتفاقا براشون افتاده غم کتابو برام بیشتر میکنه...
دیگه نمیدونم چی بگم و هرچی از زیباییش بگم کم گفتم!!
      

        این مجموعه برای همیشه تو قلبم میمونه 
دلم برای الف هیم دلم برای کاردن،جود،بمب،روچ،هدر،ویوی،اوریانا،اوک،فند،دین،... تنگ میشه 
و اما گوست که من خیلی بی دلیل روش کراش بودم و هستم و بیش از اندازه دلم براش تنگ میشه
خیلی خوشحالم از اینکه تونستم ۱۸ روز تو سرزمین پریان زندگی کنم
دلم نمیاد این کتابو بزارمش کنار!من عاشق همه چیز این کتاب شدم.
      

        قشنگ ترین جلد>>>
تو میگی خوب میشم چون میترسی خوب نشم😭😭😭این جمله تو قلبم میمونه
صد البته که فقط این جمله نیست که قشنگه خیلییی زیادن!
      

        عجیب است که چطور به آسانی تصور میکنیم دیگران همان مسیری را خواهند رفت که خودمان میرویم!
      

        ایزولندی دنیای سینت بود،دریایش بود و آسمانش؛ستاره ی درخشانی بود که راهش را روشن میکرد و به او جهت می داد،وحالا بدون او سینت گم شده بود.