صَبآ

صَبآ

@sabaahmadi
عضویت

شهریور 1403

106 دنبال شده

62 دنبال کننده

                تار و پود موج این دریا به هم پیوسته است
می‌زند بر هم جهان را هر که یک دل بشکند!🌊
صائب تبریزی 
              

یادداشت‌ها

صَبآ

صَبآ

1404/6/30 - 16:33

        این کتاب هم تموم شد بر خلاف بقیه کتاب ها درباره این یکی خیلی حرف برای گفتن دارم ولی مطمئن نیستم بتونم با کلمات احساساتم رو بیان کنم 
(نکته اول کلمات برای بیان احساسات کافی نیستن)
هیچوقت توی لیستم قرار نبود همچین کتابیو بخونم ولی خیلی شانسی از کتابخونه پیداش کردم اصلا نمیدونم چی باعث شد که به عنوان کتابی که میخوام امانت بگیرم انتخابش کنم ولی هر چی که بود خیلی خوشحالم 
اولش که شروع کردم یه امتیاز مثبت گرفت بابت فصل های کوتاهش بنظرم فصل های کوتاه باعث میشه آدم سریع تر کتاب و بخونه و مشتاق تر شه (نکته دوم این نظر منه)
هر چی بیشتر ادامه پیدا می‌کرد بیشتر بهش علاقمند میشدم حتی به سرم زد به محض اینکه به کتابخونه تحویلش دادم نسخه چاپیش رو پیدا کنم و بخرم چون حس میکردم باید توی کتابخونم حضور داشته باشه 
نویسنده یکجوری جزئیات رو بیان کرده بود که شما کاملا میتونستین خودتون رو کنار شخصیت های کتاب تصور کنین(بازم نظر منه)
تا یکجا واقعا خوشحال بودم و دوستش داشتم تا اینکه رسیدم به صفحات آخر در حدی از دست این کتاب عصبی شدم و حرص خوردم که واقعا میخواستم نابودش کنم(نکته سوم هیچوقت کتابا رو نابود نکنین حتی اگه ازش متنفرین)
با خودم‌میگفتم چطوری میشه آدم انقدر عاشق باشه بعد همه چی یادش بره و فراموش کنه صفحه آخر داستان یک فردی بود که اول کتاب باهاش آشنا شدیم نمیدونین چقدر با اجبار خوندم اون صفحه رو چون بشدت عصبی بودم و با خودم داشتم حساب میکردم به کتاب امتیاز دو بدم یا سه 
 به صفحه آخر رسیدم 
یهو داستان عوض شد
نویسنده برگ برنده خودش رو رو کرد و نتیجه شد خوشحالی و علاقه چند برابر من نسبت به این کتاب 
(نکته چهارم احتمالا قراره آدم خودخواهی بنظر بیام که دوست دارم پایان کتابا همونجوری که دوست دارم‌تموم شه)
خلاصه بگم صفحه آخر همه چیو عوض کرد 
دقیقا مثل ضرب المثل جوجه رو آخر پاییز میشمارن
یکی از چیزایی که این کتاب به من یاد داد این بود که هر آدمی که توی زندگیمون می‌بینیم حتی یک رهگذر داستان خاص خودش رو داره پس سعی کنیم به با آدم ها مهربون تر باشیم  چون نمیدونیم چه اتفاقاتی براشون افتاده 
عشقی که این کتاب بیان کرد برای من خیلی متفاوت بود نشون داد فارغ از فاصله ملیت و هر چیز دیگه ای اگه یک نفر رو دوست داشته باشی آخرش بهش میرسی (نکته پنجم همیشه هم قرار نیست بهش برسی )
ولی این کتاب خیلی چیزا به من یاد داد از نگاهم نسبت به آدم ها بگیر تا اعتقاداتم 
یه جورایی بهم نشون داد هر چقدر هم نسبت به چیزی که فکر میکنی درباره عشق مطمئن باشی و هر چقدرم بگی بهش اعتقاد نداری آخرش یک فرد میاد توی زندگیت و همه چیو عوض میکنه بخصوص نظرت درباره عشق رو(نکته ششم امیدوارم اون فرد تصویر درستی از عشق براتون به نمایش بزاره نه اینکه از هر چی عشق و عاشق شدنه متنفرتون کنه)
در کل بخوام بگم انقدر این کتاب رو دوست داشتم که نمیتونم بگم (فکر‌کنم برای همه کتابایی که خوندم دارم این جمله رو میگم)
هر صفحه واقعا احساسات و عوض میکرد یه صفحه خوشحال یه صفحه عصبی یک صفحه ناراحت 
در پایان این کتاب فردا باید بره کتابخونه تا بقیه افراد هم بتونن بخونن و ازش لذت ببرن ولی همیشه توی قلب جا داره (:
در پایانه پایان خیلی قشنگ بود و پیشنهاد میکنم
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

31

صَبآ

صَبآ

1404/6/4 - 18:46

        خب دختر مهتاب عزیزم هم تموم شد
اصلا دلم نمیخواست تموم شه انقدر که دوستش داشتم
میدونم یه جلد دومی هم داره ولی برای داستان همینجا تموم شدست
روزی اولی که این کتاب و از کتابفروشی گرفتم موقعی بود که خیلی معروف شده بود و منم خریدمش
 نزدیک به دو سال توی کتابخونم موند و من سمتش نرفتم و هر چقدر هم نظرات رو بیشتر میخوندم بیشتر از خریدش پشیمون میشدم 
میگفتم چرا یه همچين کتابی که انقدر نظر منفی داره رو خریدم 
ولی خب بازم زود قضاوت کردم 
بلاخره توی این تابستون تصمیم گرفتم بخونمش 
۳۰ صفحه اول واقعا جذبم نکرد و اینجوری بودم که آره نظرات درباره این کتاب درست بود ولی نمیتونستم همین‌جوری نیمه تموم ولش کنم که 
یه عزیزی کل کتاب و برام اسپویل کرد و همین باعث شد خیلی دیرتر تمومش کنم ولی در نتیجه ازش ممنونم چون اگه برام اسپویل نکرده بود من جلد دومم میخوندم و واقعا سرش افسرده میشدم 
چرا؟
چون من شدید طرفدار زوج شینگ ین و لیوایم و اصلا دوست ندارم این زوج بهم بخوره 
و چون اون دوستمون اسپویل کرد که آخر جلد دوم این زوج عزیزم به فنا میره منم فرداش پاشدم رفتم جلد دوم و با یه کتاب دیگه عوض کردم
نمیدونم کارم درست بوده یا نه ولی خودم خوشحالم که داستان رو همونجوری که میخواستم تمومش کردم نه اونجوری که نویسنده میخواست 
خلاصه بگم قید جلد دوم و زدم و گذاشتم داستان دقیقا همونجوری که دوست دارم تموم شه
شاید خودخواهانه باشه ولی ازش راضیم 
البته که یکمم عذاب وجدان دارم بابتش 
هر تصمیمی بهایی داره بهای تصمیم منم اینه که خیلی از سوالاتم بی جواب میمونه
ولی خب دیگه یا باید از اون پایان رویایی و اون پایانی که دوستش داشتم دست میکشیدم و یا هم بهای تصمیم رو قبول میکردم
بگذریم من راضیم که داستان همینجا برام به پایان رسید 
وقتی که تموم شد واقعا ۱ ساعت نشسته بودم و ناراحت بودم که چرا تموم شد چون واقعا با لحظه به لحظه این کتاب زندگی کردم
الان هم بخشی از وجودم هنوز توی این کتابه و داره با شینگ ین روی ماه زندگی میکنه و از این بابت خوشحاله 
در کل بجز همه موارد این داستان یک چیز دیگه هم یاد گرفتم و اونم این بود که هرکس درباره کتاب ها نظر خودش رو داره 
دلیل نمیشه چون ما از کتابی خوشمون نیاد کتاب خوبی نباشه و ارزش خوندن نداشته باشه
درسته که این کتاب کلی نظر منفی و افرادی رو داشت که از خوندنش پیشمونن 
ولی من واقعا از خوندنش راضی بودم 
نمیدونم چرا
شاید بخاطر سنمه
قاعدتا نظر فردی که ۳۰ سالشه با منه نوجوان فرق داره 
بجز سن هم نظر افراد دیگه حتی توی رده سنی خودم با من فرق داره 
ولی من خودم خيلی زیاد این کتاب رو دوستش داشتم 
در نهایت باید بگم دلم برای روزهایی که با لیوای و شینگ ین عزیزم گذروندم تا ابد تنگ می‌شه و تا ابد بخشی از وجودم همراه باهاشون میمونه و دلتنگشونه ((:
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

19

صَبآ

صَبآ

1404/6/3 - 23:05

        بادبادک باز هم تموم شد...
اولش خیلی برای شروع کردن این کتاب نسبت بهش گارد داشتم 
مغزم میگفت سرش خسته میشم و ریدینگ اسلامپ میشم ولی قلبم میگفت قراره ازش خوشم‌بیاد
خب انگار قلبم این دفعه هم برنده شد
تمام مدت توی داستان دلم برای حسن میسوخت و از امیر بخاطر رفتار هاش عصبی بودم 
ولی وقتی به خودت بیای میفهمی که آدم هایی که توی زندگیمون باهاشون رو به رو میشیم یا حتی خودمون نمیتونیم به با معرفتی حسن باشیم
شایدم بشه 
واقعیتش نمیدونم 
ولی میدونم همه ما توی زندگی‌مون یک روزی و یک جایی امیر بودیم 
ترسیدیم و جلو نرفتیم و بخاطر همون تا سال های سال عذاب وجدانش گردنمون میمونه 
اما اینکه در آخر مثل امیر بتونیم یک جوری جبران کنیم 
بنظرم پیشرفت بزرگیه 
شاید کاری که امیر برای سهراب کرد خیلی کوچیکتر از کار های بدی بود که با حسن انجام داد 
ولی بازم مهم این بود که انجامش داد 
کاری که خیلی از ما ها انجامش نمیدیم 
بخوام حرفم رو خلاصه کنم توی کل کتاب از شدت با معرفتی حسن تو شوک بودم حتی بعد از سال ها بازم امیر و فراموش نکرد احتمالا کار هایی هم که امیر باهاش کرده بود رو هم فراموش نکرده بود ولی بخشیده بود 
دوست دارم توی زندگیم مثل حسن باشم همونقدر با معرفت و مهربون
ولی بعضی اوقات مثل امیر می ترسم ولی بازم تلاشم رو میکنم که مثل حسن باشم 
درسته پایان خوبی برای خیلی از اشخاص توی داستان وجود نداشت ولی بازهم افرادی بودند که با تمام سختی های زندگی بلاخره یک روز به خوشبختی رسیدن 
در کل خیلی کتاب خوبی بود نیم ستاره هم کم کردم بخاطر اینکه نشری که من کتاب رو ازش خوندم فرق داشت و ترجمه ش بعضی جاها خوب نبود 
وگرنه خود کتاب ۵ ستاره رو میگیره 

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

13

صَبآ

صَبآ

1404/5/19 - 16:31

        بی خانمان 
از همون اولش برام جالب شروع شد و رفته رفته جالب تر شد
به عنوان کسی که تا حالا از کتاب های کودک و نوجوان ژانر کلاسیک نخوندم برای اولین تجربه از این ژانر خیلی جالب بود
نویسنده به خوبی جزئیات رو یک جاهایی گفته بود و به خوبی میتونستی حس کنی چه اتفاقاتی داره توی اون صحنه میوفته ولی یک جاهایی اصلا چیزی از جزئیات نگفته بود جاهایی که لازم بود دربارشون توضیح بده مثله بخشی که رمی با خانواده آکوین زندگی می‌کرد ما زیاد نفهمیدیم توی اون زمان چه اتفاقاتی میوفته
در هر صورت این موضوع از جذابیت کتاب زیاد کم نمیکرد 
به عنوان خواننده یک جاهایی واقعا دلم برای رمی می‌سوخت با خودم میگفتم چطوری یک نفر میتونه انقدر توی زندگیش بد بیاره؟ولی پایانش نشون داد وقتی که همه چیز بد میگذره مطمئنا قراره یه خوشی هم پایانش داشته باشه
در کل با این کتاب زندگی کردم 
وقتی که رمی از نامادری جدا شد اون جدایی رو منم حس کردم 
وقتایی که با ویتالی و گروهش بهشون خوش میگذشت درک کردم که گاهی فقط باید انسان های درست و یا حتی موجودات درست کنارت باشن تا سختی های زندگی به چشم نیان
با مرگ ویتالی واقعا گریه کردم 
با پیدا کردن دوستی به نام ماتیا و اینکه چقدر باهم صمیمی بودن و هوای همو داشتن ناخودآگاه یاد دوستان خودم می افتادم 
البته توی این مسیر خیلی بخاطره سختی ها و بدبیاری های رمی حرص خوردم 
ولی پایانش واقعا باعث شد اشک شوق بریزم (((:
در کل خیلی دوستش داشتم بخصوص شخصیت کاپی و ماتیا رو
قطعا پیشنهادش میکنم برای یک بار خوندن واقعا لذت بخشه 
خلاصه بگم از علاقم نسبت به این کتاب نمیتونم حرف بزنم از اینکه چقدر دوستش داشتم و از تموم شدنش ناراحت شدم ولی توی این ژانر از کتاب های نوجوان برای من بهترینش بود
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

14

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.