اگر تو منو اهلی کنی انگار که زنده‌گیم را چراغان کرده باشی. آن وقت صدای پایی را می‌شناسم که با هر صدای پای دیگری فرق می‌کند. صدای پای دیگران مرا وادار می‌کند تو هفت تا سوراخ قایم بشوم اما صدای پای تو مثل نغمه‌یی مرا از لانه‌ام می‌کشد بیرون.
      

        کتاب فوق العاده ایی در زمینه مدیریت بود و متن روان و ساده ایی داشت به طوری که عموم به راحتی می تونستند درک کنند و این کتاب چه برای علاقه مندان در زمینه مدیریت و چه به دانشجویان این رشته مفیده و روند کتاب و آموزه ها جوری هست که احساس میکنید واقعا تاثیر پذیر بوده و آگاهی شما در این زمینه به طرز مفید و مثبتی افزایش پیدا کرده
      

        داستان حول و محور دختری به نام فی هست که توی روستایی در بالاترین نقطه کوهستان زندگی میکنه و مردم اونجا یا معدنچی هستند یا نقاش همه ی افراد روستا ناشنوا هستند اما چند هفته ایی هست که بعضی از جمعیت نابینا هم میشوند و در روستایی که همه ی افراد نا شنوا هستند ناگهان فی صدایی میشنود.....
      

        به آتشین بودن خورشید شک کن
به اینکه خورشید حرکت می کند شک کن
به دروغگو بودن حقیقت شک کن
اما هرگز شک نکن که دوست دارم.
      

        چرا رنجم می‌دهی؟
-چون دوستت دارم.
آنگاه او خشمگین می‌شد.
-نه. دوستم نداری. وقتی کسی را دوست داریم، خوشیش را می‌خواهیم نه رنجش را.
-وقتی کسی را دوست داریم، تنها یک چیز را می‌خواهیم: عشق را، حتی به قیمت رنج.
-پس، تو به عمد مرا رنج می‌دهی؟
-بله، برای این که از عشقت مطمئن بشوم.
در فلسفه بارون جایی برای این گونه استدلال‌ها نبود.
-رنج یک چیز منفی است.
-عشق همه‌چیز است.
-باید همیشه با رنج و درد مبارزه کرد.
-هیچ‌چیز جلودار عشق نیست.
      

        کوزت بالا می‌رفت، پایین می‌آمد، می‌شست، پاک می‌کرد، چنگ می‌زد، می‌روفت، می‌دوید، جان می‌کند، نفس‌نفس می‌زد، چیزهای سنگین را جابه‌جا می‌کرد، و با آنکه بسیار ضعیف بود، کارهای بزرگ و دشوار انجام می‌داد. نسبت به او هیچ رحم در کار نبود؛ خانمی بیدادگر و آقایی زهرآگین داشت. شیرکخانه تناردیه به منزله دامی بود که کوزت در آن افتاده بود و می‌لرزید. حد اعلای فشار به وسیله این خدمتگزاری مخوف صورت حقیقت به خود گرفته بود. طفلک چیزی بود مثل مگس در خدمت عنکبوت‌ها.
      

        هر وقت دلت خواست عیب کسی و بگیری؛یادت باشه که تو این دنیا؛همه ی مردم مزایای تورو نداشتن.
      

        رمانیه که هر لحظه اش انگار توی همون صحنه ایی و داری همراه با شخصیت ها همه ی احساسات اونارو تجربه میکنی این رمان به نظرم ته تنها برای نوجوون ها بلکه برای بزرگسال هایی که برای لحظاتی میخوان دوباره حس و حال نوجوونی و تجربه کنن و همچنین توی دنیال خودشون هم باقی بمونن مفید و ارزشمنده
      

        کسانی که تازه میخوان این کتاب و بخونن پیشنهاد میکنم تنها به سرفصل های کتاب و قسمت های بولد شده اکتفا نکنند و با دقت همه ی صفحات کتاب و با عشق بخونن شاید احساس کنید تاثیری نداره ولی همین که تو داری یک کتاب برای بهبودی خودت میخونی یعنی نصف راه و رفتی 


موفق باشید
      

        اونایی که این کتاب و خوندن و خوششون نیومد به احتمال زیاد به طور منطقی و جدی به این کتاب نگاه کردن و توقع داشتن که یک شاهکار فوق العاده اموزنده و ورق بزنن اما به نظر من این کتاب و باید خیلی ساده بخونی مثل یک داستان طنز گذرا و بزاری کتاب با روحیه طنز پردازش تورو با جامعه ایی که داری هر روز میبینی یکم بیشتر اشنا کنه
اگه به چشم یک داستان سرگرم کننده به این کتاب نگاه کنید قطعا اعصابتون خورد نمیشه و نصفه کاره رهاش نمیکنید
      

        در پس درهای شیشه ای رویاها؛
در مرداب بی تنه آیینه ها
هرجا که گوشه ای از خودم را مرده بودم 
یک نیلوفر روییده بود.
گویی او لحظه لحظه در تهی من می ریخت
و من در صدای شکفتن او
لحظه لحظه خودم را می مردم
      

        به نظر من این کتاب برای افراد عادی چندان سرگرم کننده نیست اما کتابخوان های واقعی که اکثر کتاب های کتابخانه شان مربوط به توسعه فردی و روانشناسی هست این کتاب و یک معجزه میبینند
این کتاب با لحنی بسیار ساده و روان و با مثال های فراوان برای درک موقعیت بیشتر خواننده نکات قابل ملاحظه ایی و بیان میکنه به نحوی که شما اگر واقعا هم دستور عمل های کتاب را رعایت نکنید باز هم بر ضمیر ناخوداگاهتون تاثیر مثبت میزاره و به طرز کاملا شگفت انگیزی ناگهانی متوجه میشوید که ارتباط های شما با دیگران از خشکی دراومده
      

        این رمان و به همه ی نوجوون ها و جوان ها بدشدت پیشنهاد میکنم 
این کتاب خیلی ساده و زیبا مفهوم عشق رنج سختی و کار و نشون داد به نهوی که خواننده پس از پایان کتاب انگار خودش همراه تک تک لحظات پیپ بوده و همه ی احساسات اون و تجربه کرده
      

        بهترین قسمت این مردن دوستی با تو بود.
هیچ وقت فکر نمیکردم بتوانم کسی و پیدا کنم 
که حرف هایم را به او بزنم.
حرف هایی که جسته گریخته و درعین حال 
شخصی بودند؛حرف هایی خصوصی که دلم میخواست به همه بگویم و به نظرم این همان احساسی است که همه به دنبال ان هستیم