(از من نخواید خلاصه داستان بگم. اسپویل میکنم😅)
فائضه غفارحدادی را می شناختم. تصمیم گرفتم کتاب جدیدِ نویسنده کتابِ خط مقدم را بخرم و بخوانم. کتاب شیرین بود اما آنقدر جذاب و پر حادثه نبود که نتوانی زمین بگذاری.
وقتی فصل اول را به زحمت خواندم، توقع کردم که کتابی با موضوع ظهور باشد، اما تنها فصل اول و فصل آخر مرتبط با این موضوعند که اتفاقاً به نظرم جزو ضعیفترین بخشهای کتابند.
کتاب «شبیه» در 272 صفحه و در سال 1401 توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار نشر شده.
قلم نویسنده شیوا و روان است و از پیچیدگی و اغماض و توصیفهای عجیب در آن خبری نیست و متن کتاب نسبتا خوشخوان است.
بخشی از کتاب:
همیشه وقتی کسی از شباهت چهرهشان حرف میزد، بابا این مصرع را میخواند که «شیر را بچه همی ماند به او»
خیلی سال گذشت تا حانیه ادامه آن مصرع را شنید. توی کلاس فارسی عمومی دانشگاه که دکتر عندلیبی در خوانش شعر مولوی رسید به این بیت و کاملش را خواند:
شیر را بچه همی ماند به او
تو به پیغمبر چه می مانی؟ بگو!
جواب مصرع دوم را هنوز هم نمیدانست...