یادداشتی بر نمایشنامه چلاق اینیشمان
مارتین مک دونا رو حتما میشناسید.
نمایشنامه نویس،فیلم نامه نویس و کارگردان اینگلیسی-ایرلندی.
اگر اهل نمایشنامه خوندن باشید مرد بالشی معروف ترین اثر مک دوناست،همچنین مراسم قطع دست در اسپوکن هم از مک دونا ترجمه شده.
اما حتی اگر اصلا اهل تئاتر و نمایشنامه نیستید مک دونا در سینما هم آدم شناخته شده ایه.
چلاق اینیشمان یکی از متفاوت ترین کار های مک دوناست.
توش خبری از خون و خونریزی و خشونت های همیشگی مک دونا نیست و فضای روشن تری داره.
هرچند پایان تلخ و شیرین نمایشنامه اجازه نمیده خیلی هم از فضای کمدی سیاه مک دونا دور بشیم.
چیزی که نظر منو خیلی جلب کرد کارکتر های جالب این نمایشنامه بود.
هیچ کدوم از کارکترهای نمایشنامه بی نقص نیستند و واقعی به نظر میان و دوست داشتنی هستند و با توجه به تعداد کارکتر ها خوب پرداخته شدن و عمق مناسبی دارند.
مثلا بیلی شخصیت اصلی نمایشنامه که به خاطر نقص فیزیکی مادرزادیش همیشه از بالا به پایین بهش نگاه شده و مسخره شده ادم فهمیده و باهوشیه.
یا بیبی بابی با اینکه زمخت به نظر میرسه ولی تنها کسیه که به بیلی به چشم یک انسان نگاه میکنه.
و جانی پتین مایک هم با اینکه خیلی فضوله ولی دل مهربونی داره و سعی میکنه درواقع از بیلی محافظت کنه.
چلاق اینیشمان به قهرمانش که همیشه ضعیف نگه داشته شده اجازه میده امید داشته باشه و حتی رویاشو که رهایی از این فضای خسته کننده و مسمومه تجربه کنه.
و حتی اجازه میده که قهرمانش تو ارتباط با آدما پیشرفت کنه و صمیمی تر بشه.
اما درست لحظه شادی به ما یادآوری میکنه که نه، این قهرمان محکوم به مرگه.
و من پایان بندی این نمایشنامه رو خیلی دوست داشتم
و خوندنش رو پیشنهاد میکنم.