من همیشه رمان و به داستان کوتاه ترجیح میدم و تو این بین فقط داستان کوتاه های هوشنگ مرادی کرمانی تونسته بود احساسی و در من به وجود بیاره ...
ولی این چند روز ، داستان کوتاه های سیمین چسبید به قلبم !
به قدری ماهرانه نوشته شده بودن که تونستم با ذره ذره کتاب ارتباط بگیرم ...
این کتاب دقیقا از همون کتاب هایی که مزش میره زیر زبون آدم و بعدش میگرده که باز کتابی پیدا کنه که این حس هارو بهش میدن
سیمین ، خیانت ، نجابت ، مظلومیت ، عشق نو جوانی ، غربت و ... به زیبایی به تصویر کشیده بود و توی هر داستان ، تو حس میکردی خودت یکی از اون شخصیت هایی و باهاش عصبی میشدی ، دلت میسوخت ، شجاع میشدی و گاهی وقتام پا به پاشون گیر میکردی وسط یه ندونستن
من داستان مهر انگیز و علی و از همه داستان ها بیشتر دوست داشتم
و داستان عید ایرانی ها و کمتر
مردی که بر نگشت منو یاد جای خالی سلوچ انداخت
و یه تایمی و با همه شخصیت ها زندگی کردم