солнце;

солнце;

@TheAlexaoW
عضویت

اردیبهشت 1403

16 دنبال شده

51 دنبال کننده

                ты моя вечная тьма и свет;
              

یادداشت‌ها

        ▪چالش کتاب خوانی متفاوت(پارت دوم)
پیکار گسل،کتابی به غایت پیچیده که با شعف بی اندازه شروع به خواندنش کردم.
در جهانی که حیات از رنگ و دم سرچشمه میگیرد داستان را با دو شاهزاده خانم شروع میکنیم که بی اطلاع از پایانش و سرنوشتی که در انتظار صیری و ویونا است هستیم.
سندرسون از همان ابتدا به ما مفهومی واقع گرایانه ارائه میدهد:هرچیزی بهایی دارد و هر قدرتی از تکه ای از جان انسان نشات میگیرد.یکی از چیزهایی که در داستان بسیار دوست داشتم سیر تحول شخصیت ها و نماد های آنها بود.برای مثال:
▪ ویونا نمادی از تغییر خصوصا در برابر سنت،فداکاری و شروع دوباره
▪صیری نمادی از بی پروایی و قدرتی نهفته برای پاسداری از چیز های مهم و ارزشمند
▪نورنغمه نمادی از قهرمانی بی خیال و مشکوک به ماهیت خویش،بی اهمیتی آشکار و گاهی تنبلی
▪شب جوهر نمادی از جسمی با شعور که نمیتواند شعور را تفسیر کند و نیز قدرت و جادوی بی حد و مرز
▪وشر نمادی از قدرت ،احترام و توانایی فراموش شده،یک علامت سوال متحرک اما منطقی
▪سوسبران نمادی از با ملاحظگی و مهربانی بی حد
در ابتدای پیکارگسل دو شاهدخت را میبینیم:یکی یاغی و افسار گسیخته و دیگری مذهبی و وظیفه مدار اما در پایان داستان به دست فراموشی سپرده میشوند چون حالا یک ملکه و یک ساهر داریم.و این موضوع به خوبی نشان میدهد که چگونه میتوان کلیشه هایی که درمورد زنانگی هست را شکست
و جهانی که سندرسون خلق کرد نمادی از جهانی واقعیست.پر از درد،ناامیدی،ترس،قدرت،مذهب،عشق،رنگ،شکوه...که هرکس به نحوی با این دنیا در ارتباط بوده و سعی میکند راه خودش را از میان تاریکی ها به نور پیدا کند.و اما پایان کتاب که اصلا فکر نمیکردم انقدر پرپیچ و تاب باشد و در نهایت در آستانه اتمام داستان ورق به کلی برگردد.در یک کلام باید بگویم جای عجیبی است هلندرن؛آنجا هزاران داستان روایت میشود زیر سرکوب های نهفته،حتی شمشیر ها و مجسمه های زینتی هم قصه ای برای روایت دارند و حتی خدایان فناناپذیر به دنبال معنا و مفهوم زندگی میگردند.
هرکسی در هلندرن مشغول کاری است،کاری که دست آخر با همکاری یکدیگر حتی اگر ناخواسته باشد تبدیل به انقلابی بزرگ میشود.
      

32

солнце;

солнце;

1404/2/19

        گریشا،مجموعه ای که در لیستم خاک میخورد و برای خواندنش خیلی اشتیاق داشتم.
خلاصه:تاریکی دریای موهوم درحال گسترش است و آلینا استار کوف دختری معمولی که کمتر توجهی به او میشود به یکباره شاهد تغییر عظیمی در زندگی‌ش میشود.او فراخوان خورشید است!چیزی که صدها سال آرزوی مردم راوکا و عامل نجاتشان است.ولی آیا آلینا آمادگی رویارویی با قدرت نوظهور و زندگی دگرگون شده اش را دارد؟
انتقادات:به نظر من با توجه به اینکه این مجموعه اولین کتاب نویسنده بوده به خوبی از پس نوشتنش بر اومده(هرچند کمی ایراد داشت ولی با داستان و فضای مناسب قابل چشم پوشی بود)شخصیت های کتاب به خوبی توصیف شده بودند و همچنین فضاسازی داستان طوری بود که به راحتی باهاش کنار اومدم.
و شاید تنها چیزی که یکم منو اذیت کرد شخصیت آلینا و اون حس عدم اعتماد بنفس و خود کم بینی ای بود که تقریبا تا نیمه جلد اول همراه شخصیت اصلی داستان بود و رفته رفته در طی داستان به نوعی ورق برگشت!
 درباره ترجمه کتاب هم نمیشه ایرادی ازش گرفت،و در نهایت انقدر از پایان داستان خوشحالم که میخوام گریه کنم(سخن آخر:گریشا بخونید)
      

23

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.