در زندگی همواره مجبور به انتخابیم و این انتخابها هستند که سرگذشت، مسیر و سرنوشت ما را رقم میزنند. اینکه در هر فرصت از بین گزینههای موجود کدام را انتخاب کنیم هم به اندیشه و جهانبینی ما بستگی دارد.
دنیایی که امروز در آن زندگی میکنیم مسحور مدرنیته است و به تاثر آن جهانبینی غالب مردمان این زمانه مقهور عناصر مادی و دیدگاه منفعتگرایانهی آن است. به همین خاطر و با صد افسوس امروزه معیار بیشتر انسانها برای سنجش هر چیز نسبت آن با مادیات شده است!
این مقدمهی نسبتا طولانی نیاز بود تا به اینجا برسیم که چرا امروزه معلمی، آموزش، پرورش و از این دست مفاهیم در ذهن بسیاری از مردم جامعهی ما (و حتی دولتمردان) اهمیت و در بعضی موارد حتی ارزش و احترامِ پیشین را ندارد؛ منفعت مادی کم و یا حتی هیچی که در امر آموزشوپرورش و بهخصوص برای عنصر اصلی فرایند تعلیموتربیت یعنی معلم وجود دارد باعث شده تا نگاهها به آموزشوپرورش و معلم به عنوان پیشرانهی تعالی و پیشرفت کشور از صدر به ذیل بیفتد.
در چنین زمانهای اما هستند افرادی که اهمیت معلم در جامعه را درک میکنند و میدانند که آموزشوپرورش به عنوان مهمترین ابزار جامعهپذیری و بازتولید اجتماعی ضامن بقا یا فنای یک ملت در طولانی مدت است.
مهمترینِ این اشخاص در سیاستمداران، رهبر معظم انقلاب است. اهمیتی که ایشان برای امر آموزشوپرورش قائلاند بر کسی پوشیده نیست. یکی از مهمترین مصادیق آن هم دیدار سالانه با معلمان و فرهنگیان و تاکید بر موارد مختلف برای هر چه کاراتر کردن این ساز و کار است.
یکی از مواردی که ایشان در دیدار اردیبهشتماه سال ۱۴۰۴ با فرهنگیان عنوان کردند بالا بردن شغل معلمی در نگاه جامعه بهخصوص جوانان است. ایشان به رغم تمامی موارد مادی و مالی برای ارتقای جایگاه معلمی، مسئلهی دیگری هم مطرح کردند که قابل توجه است و آن تهیهی کتاب، فیلم، سریال و دیگر محصولات فرهنگی برای این کار است. تا امروز کارهایی در این زمینه صورت گرفته اما خب خودمانیم! کارهای چندان باکیفیتی نبوده یا کم بودهاند. یکی از این موارد همین مجموعه کتبی است که نشر راهیار در رابطه با معلمین پرورشی و امور تربیتی (بهخصوص در دههی ۶۰) چاپ کرده و خب در درجهی اول صرف اقدام برای انجام چنین کاری شایستهی تحسین است.
اما کمی روراستتر صحبت کنیم و برسیم به نقد کتاب «برپا»! کتاب معلوم نیست برای چه مخاطبی نوشته شده، من که قرار است معلم باشم حتی جذب خواندن این کتاب نشدم و بیش از ۶ ماه طول کشید تا خردخرد آن را به پایان برسانم، چه برسد به مخاطب عام و به خصوص جوان/نوجوان! تقریبا نصف کتاب بیارتباط با هدفیست که خواننده برای آن به سراغش آمده و خاطراتی از کودکی، خانواده، مدرسه، جبههرفتن و... آقای بمانی میخوانیم! منکر این موضوع نمیشوم که برای پرداختن به یک شخصیت نیاز به داشتن یک پیشزمینه از او هست اما خب چرا این همه و انقدر منبسط؟! میشد تقریبا ۱۰۰ صفحهی اول کتاب را در ۴۰ الی ۵۰ صفحه خلاصه کرد.
نیمهی دوم کتاب که به سالهای کاری آقای بمانی میپردازد هم آنطور که باید و شاید من مخاطب را جذب نمیکند چرا که بسیار درگیرِ ریز جزئیات اعم از اسامی مدارس، اشخاص و انبوهی از دیگر اطلاعات بیربط شده است! میشد کمی روانتر نوشت.
در کل اما زندگی آقای بمانی و به خصوص زندگی حرفهای او قابل اعتنا است و خواندن دربارهی او میتواند کمککننده باشد اما اشکال اصلی کتاب بیشگوییست. یک موضوع هم که همواره در حین خواندن برایم مورد سوال بود این است که چرا از قالب روایت برای تعریف سرگذشت ایشان استفاده شده و نه رمان! به نظرم خواندن رمانی با محوریت زندگی آقای بمانی که خود اهل ادبیات و نوشتن هستند هم میتوانست بسیار جذابتر باشد.
در کل کتاب ارزش خواندن (به صورت خردخرد و در وقتهای مرده یا با گذشتن از صفحات کمتر مهم) دارد. امید که بیشاز پیش کتبی با این محوریت نوشته شوند، هم کمی و هم کیفی!