طاها رجبی

طاها رجبی

@Taha_Rjb

16 دنبال شده

1 دنبال کننده

                آدمیزاد، متحیّر، مقدار زیادی دانشجو و میزان کمی معلم
              

یادداشت‌ها

        از امیرخانی  تا امروز تنها سفرنامه خوانده بودم و ارمیا نخستین رمانی‌ست که از آثار او مطالعه کردم. می‌خواستم برای ساعت‌های اتوبوس‌نشینی در سفر به خوزستان (راهیان نور) کتابی مربوط به دفاع مقدس انتخاب کنم که ترجیحا در ژانر ادبیات داستانی جنگ باشد، از بین سه اثری که چشمم در قفسه‌ی کتابخانه یافت (شطرنج با ماشین قیامت، سفر به گرای ۲۷۰ درجه و ارمیا) به خاطر اعتمادی که به جذابیت قلم و نگارش امیرخانی داشتم کم‌ریسک‌ترین انتخاب را کردم و ارمیا را برگزیدم.
انتخابم درست بود؛ قلم امیرخانی در این کتاب هم مثل باقی آثاری که از او خواندم جذاب و پرکشش است! چه جالب که از اولین کتابش «ارمیا» تا آخرین اثر موجودش یعنی «نیم‌دانگ پیونگ یانگ» در فاصله‌ی سی سال شخصیت و سبک قلمش را حفظ کرده است!
جالب‌تر از خود داستان، داستانِ این داستان است و آن این که یکی از پرمخاطب‌ترین نویسندگان فارسی دهه گذشته چند سال در انتظار چاپ نخستین اثرش بوده است! فارغ از محتوای کتاب - که جلوتر بحث خواهم کرد - اعتماد نخستین ناشر ارمیا یعنی سمپاد برای چاپ این اثر و معرفی یکی از بهترین نویسندگان معاصر ایران، رضا امیرخانی به مخاطب شایسته‌ی تحسین است!

اما بعد از این مقدمه‌ی طولانی برسیم به محتوا! (از اینجا به بعد هشدار اسپویل داره!) فصل اول کتاب که به شرح شهادت مصطفا و کم و کیف رابطه‌ی ارمیا با او می‌پردازد برایم بسیار عجیب بود، نمی‌دانم ذهنیت من تحت تاثیر پروپاگاندای جهانی جریان LGBT قرار گرفته یا واقعا روایت نویسنده مورددار است! امیرخانی رابطه‌ی ارمیا و مصطفا را جوری روایت می‌کند که این اثر باید به جای جایزه‌ی کتاب سال دفاع مقدس، برنده‌ی جایزه انجمن همجنس‌بازان مسلمان آمریکا شود. 😂 بعد از شکی که پیدا کردم بار دیگر فصل اول را با یکی از دوستانم خواندم و هر دو از خنده سرخ شدیم! انگار ممانعت ناشران بدبخت از چاپ کتاب آن هم در دهه‌ی هفتاد بی‌راه هم نبوده است! ((((=
فارغ از شوخی گره اول کتاب در همینجا ایجاد می‌شود، امیرخانی جز از ویژگی‌های ظاهری مصطفا چیزی برای ما نمی‌گوید که چرایی شدت علاقه‌ی ارمیا به او برایمان شفاف شود. این از موضوع اول!
موضوع دوم! حد فاصل برگشتن ارمیا با پدرش آقای معمر به تهران، تا سفر ناگهانی‌اش به شمال واقعا شاهکار است! هم از نظر سیر روایت و هم نحوه نگارش. واقعا آفرین! منِ جنگ ندیده به خوبی حس غربتی که رزمندگان از بازگشت به شهرها داشتند را درک کردم. ارمیا اینجا در ذهن من کاراکتر پیدا کرد. رابطه‌ی مادر فرزندی شرح داده شده بسیار عالی‌ست! محیط دانشگاه بسیار جالب روایت شده و... (پی‌نوشت: امیرخانی چرا فیلمنامه‌نویسی را امتحان نمی‌کند؟! به نظرم بسیار در این کار خبره است!)
اما درست از آن‌جایی که می‌خواهی دل به کتاب بدهی و همراه ارمیا شوی تا به این نگاه پوچی که بعد از بازی فوتبالِ دانشگاه نسبت به زندگی (یا بهتر بگویم دنیا و مادیات) پیدا کرده‌ایم غلبه کنیم، سیر افول داستان شروع می‌شود.
چرا ارمیا فیلم‌فارسی‌وار ناگهان تصمیم می‌گیرد به شمال هجرت کند؟ باشد ارمیا خان، بیا برویم شمال! اما چرا ناگهان یک‌هو با یک «ای قشنگ تر از پریا!» پخش شدن از ضبط راننده تصمیم گرفتی وسط جاده پیاده شوی؟! پیاده شدی نوش جانت، دیگر تارزان شدن ده روزه‌ات در جنگل یا کارگر معدن شدنت چه بود؟ آقای امیرخانی! بیا جواب سوال ما درباره‌ی دنیا و حس پوچی‌ای که در ما ایجاد کردی را بده!
حقیقتا با این که خواندن قسمت‌های حضور ارمیا در معدن باز هم به خاطر قلم امیرخانی جذاب است، اما این داستان باید در حد یک فصل و در قالب یک داستان جانبی بیان می‌شد که جلوتر نویسنده بتواند آن را زیربنایی برای ادامه‌ی سیر روایت‌ش کند. اما امیرخانی آن‌قدر در معدن می‌ماند تا آن را سرمان آوار کند.
بدتر از این قسمت داستان، پایان فاجعه‌بار آن است! حدس می‌زنم آقا رضا با خود گفته چگونه این بلبشو را پایان دهم؟ ها! الان وقتش است امام بمیرد! و بعد روایتی تصنعی از حالات ارمیا و بازگشتش به تهران و له شدن مبهمش زیر پای تشییع کنندگان امام و والسلام! خب، آقای امیرخانی همین بود؟ دستت درد نکند واقعا!
کتاب می‌توانست بسیار جذاب باشد و واقعا حیف از این پایان! اگر می‌خواهید بگویید نویسنده خواسته تا نوشته‌اش در ذهن ما پایان نیابد، ادامه داشته باشد و فلان و بهمان، باید بگویم این چیزها به این اثر که من دیدم نمی‌چسبد! شنیده‌ام «بی‌وتن» (کتاب دیگر امیرخانی) به نحوی ادامه‌ی ارمیاست، امیدوارم همین‌گونه باشد! (پی‌نوشت ۲: کتاب قطعا ارزش خواندن دارد! نقد برای اثری‌ست که ارزش داشته باشد و الا اثر بی‌محتوا که نقد کردن ندارد!)
      

0

        بعد از خواندن سه کتاب «نخل و نارنج»، «ارتداد» و «کاهن معبد جینجا» که همگی به کامم شیرین نشستند و با انتظاری طولانی برای انتشار کتابی جدید از وحید یامین‌پور، خبر چاپ اثر جدیدش با نام «عربیکا» را در کانال تلگرام شخصی‌اش دیدم و همین شد بهانه‌ای تا برای مدتی دوری از کتابخوانی با یک کتاب از ژانر مورد علاقه‌ام یعنی سفرنامه به مسیر بازگردم.
یامین‌پور عربیکا را مخلوطی از داستان سفرهایش به لبنان، بازگویی عقایدش، دایرةالمعارف مختصر لبنان و حزب‌الله - به خصوص سرانش - و شبه‌توییت‌هایی درباره‌ی وقایع روز لبنان و فلسطین آفریده است. نثر یامین‌پور و زاویه‌ی نگاهش در عربیکا همچنان برایم شیرین است و باعث می‌شود تا با شوق (و اندوهِ مخصوصِ موضوع این کتاب) تا انتهای کتاب را مطالعه کنم؛ اما به نظرم در مقام قیاس با سایر آثارش این کتاب یک روزنوشت دست دوم محسوب می‌شود که شاید بهتر بود ستونی از یک روزنامه یا مجله را به خود اختصاص می‌داد و نه این اثر مستقل در دویست صفحه، چرا که به نظرم کتاب باید آنقدری تکامل پیدا کند که دوباره‌خوانی و یا مطالعه‌ی آن در سال‌های بعد هم به اندازه‌ی خواندنش به هنگام چاپ جذاب و تازه باشد.
به بیان دیگر کتابْ کتابِ بدی نیست و خواندنش قطعا پیشنهاد می‌شود، ولی به اندازه‌ی دیگر آثار یامین‌پور دوست‌داشتنی یا جذاب نیست؛ هر چند منکر آموزنده بودنش در بخش‌هایی که به بیان سرگذشت و وقایع تاریخ لبنان و حزب می‌پردازند نمی‌شوم اما آیا مجدد کتاب را مطالعه خواهم کرد؟! نمی‌دانم، شاید! لکن قطعا به پای «کاهن معبد جینجا» که پنج-شش بار مطالعه‌اش کردم و هم‌اکنون اگر تورقش کنم باز وسوسه به خواندنش می‌شوم نخواهد رسید. امید که آثار بهتر از پیش از جناب یامین‌پور ببینیم!

پی‌نوشت - قیمتِ وحشتناکِ دویست و چند ده هزار تومانی‌ای که سوره‌ی مهر برای این لاغرکتاب! گذاشته را اصلا درک نمی‌کنم و از آینده‌ی کتابخوانی و صنعت چاپ بیمناکم! خدا به خیر کند! 
      

6

        طفیل هستی عشقند، آدمی و پری
ارادتـی بنمــا تا سعــادتی ببری (:

سال ۹۲ بود؛ در آن ایام کودکی به طور مداوم به یک کتابفروشی که به تازگی در شهرمان باز شده‌ بود می‌رفتم اما نه برای خرید کتاب! کتابفروشی برای من تهی از معنای کتاب بود و تنها به بهانه‌ی خرید نوشت‌افزار یا بازی‌های فکری به آنجا می‌رفتم.
یک روز آقای کتابفروش به من گفت تو چرا هر بار که اینجا می‌آیی هر چیزی می‌خری جز کتاب؟! خشکم زد، راست می‌گفت! یک لحظه انگار به خود آمدم.
تابستان همان سال به تهران آمدیم، هنوز تلنگری که به من زده بود در ذهنم می‌گشت و صدایش در سرم پخش می‌شد.
روزی برای خرید به یک پاساژ رفته بودیم که یک کتابفروشی دیدم. بی‌درنگ داخل شدم. بهشت بود! چه طور تا امروز همچین چیزی را کشف نکرده بودم؟ اولین کتابی که به چشمم خورد «فرشته‌ها از کجا می‌آیند؟» بود. نتوانستم نگاهم را از رویش بردارم. گمان می‌کنم به ۲ یا ۴ هزار تومان آن را خریدم‌ و آمدیم خانه.
همان لحظه بی‌درنگ شروع به خواندنش کردم و بدون وقفه در ۲ یا ۳ ساعت آن را خواندم. عجب طعم شیرینی دارد کتاب خواندن! از همانجا بود که من هم نمک‌گیر این سفره شده و به جهان کتاب‌بازی وارد شدم.
چند روز پیش دوباره بعد از ۱۱ سال آن را از کتابخانه برداشته و شروع به خواندنش کردم. هنوز هم شیرین بود. با تک به تک شخصیت‌ها همدم شدم و بعد از خواندنش باز نگاهم به جهان عوض شد.
به نظرم این کتاب هم مثل «شازده کوچولو» محدودیت سنی ندارد؛ هر کس که آن را بخواند حداقل برای لحظه‌ای کوتاه، یک دم به اعماق مغز خود رفته و دمی در اقیانوس افکار می‌آساید. مطمئنم خواندنش زنگار از دل می‌زداید و انسان‌ها را مهربان‌تر می‌کند.
نوشته‌ی مصطفی خرامان در این کتاب شکلی نمایشنامه‌گونه دارد. در چند پرده داستان مقداری پول پیچیده‌شده لای یک برگه‌ی پاره‌شده از مجله‌ای ناشناس را بررسی می‌کنیم و داستان چهار نفر که این پول زندگی‌شان را عوض می‌کند. داستان فرشته‌ای که روزی بی‌خبر می‌آید و روزی بی‌خبرتر می‌رود!  راستی، چگونه می‌توان فرشته شد؟!
      

25

        بعد از خوندن دو سفرنامه‌ی جذاب از امیرخانی (نیم‌دانگ پیونگ یانگ + جانستانِ کابلستان) با امیدی فراوان! رفتم سراغ این کتاب و امیدوار بودم باز کتاب از دستم رها نشه تا وقتی که برسم به صفحه‌ی آخر.
همین هم اتفاق افتاد، کتاب از دستم رها نشد. اما یه تفاوت داشت! وقتی دو کتاب قبلی رو می‌خوندم از فکر کردن به تموم شدن‌شون ناراحت می‌شدم اما موقع خوندن این کتاب، با خوندن هر صفحه خوشحال و خوشحال‌تر می‌شدم که یک قدم به آخرِ این بل‌بشو نزدیکتر شدم! چه تفاوت بدی، حیف!
کتاب روایت شلوغ‌پلوغی از سفر ۱۰ روزه‌ی امیرخانی به سیستان، با عالی‌ترین مقام ایران یعنی رهبره! با این مقدمه بریم سراغ چند نکته درباره کتاب:
۱- بر عکس توضیحِ عنوانِ کتاب که زده ۱۰ روز با رهبر (یا به قول امیرخانی ره‌بر!) و انتظاری که در ما ایجاد می‌کنه برای اینکه بیشتر از ایشون بخونیم؛ اما به نظر من در این کتاب آقای خامنه‌ای متن نیستن، بلکه یه حاشیه‌ان مثل هزار حاشیه‌ی دیگه‌ی کتاب! شاید این کتاب در دهه‌ی هشتاد انقلابی بوده در گفته‌ها و شنفته‌هایی که درباره‌ی رهبر هست، اما به نظر من توی سال ۱۴۰۳، به خصوص بعد از پخش یک سری مستندهایی به اسم «غیررسمی» درباره‌ی بعد پنهان گفتارها و رفتارهای رهبری، دیگه اصلا کتاب جذابیتی نداره. خلاصه بگم: تاریخ انقضای کتاب گذشته!
۲- توی دو سفرنامه‌ی دیگه امیرخانی گاهی اوقات به یه جزئیاتی گیر می‌داد و خط‌ها درباره‌ش می‌نوشت، اینجا هم همین رویکرد رو داشت اما دیگه مثل اون دو تا جذاب نبود و هی تو ذهنم می‌گفتم: خب دیگه امیرخانی، بسّه (با تشدید)، رها کن جان مادرت!
۳- گاهی اوقات کتاب یه جذابیت‌هایی داره که آدم رو یه تکونی می‌ده، اما بعد اون باز دوباره یک سری جلسات خسته‌کننده و توصیف امیرخانی از جلسات خسته‌کننده رو داریم! جلساتی که مطمئنم برای خود رهبر هم جذاب نبوده چه برسه به ما خوانندگان گرامی! یعنی می‌خوام بگم اصلا ایده‌ی اولیه برای نوشتن کتاب هم کافی نبوده! موضوع اصلا کشش نداره.

اما چرا نمره‌ی ۲ دادم؟ به خاطر معدود لحظه‌های جالب کتاب! شاید اگه کتاب رو می‌چلوندن تا به خلوصِ همین لحظه‌های ناب برسه خواندنی‌تر می‌شد...

در کل توصیه به خوندن می‌شه یا نمی‌شه؟ صادقانه بگم: نمی‌شه! به جای اینکه مثل من یه هفته وقت بذارید و این کتاب رو بخونید، می‌تونید کارهای به مراتب به‌درد بخورتر یا جالب‌تر انجام بدید. باز جمله‌م رو تکرار می‌کنم: تاریخ انقضای کتاب گذشته!
      

2

        بعضی کتاب‌ها هستن که انسان هر از گاهی دلش دوباره تنگ می‌شه بخوندشون! (کاملا هم یه چیز شخصیه و نمی‌شه به بقیه تعمیمش داد.) این کتاب برای من این شکلیه. فکر کنم تا حالا ۵ بار خوندمش و هر بار هم یک نفس! 

کتاب واقعا ارزش خوندن داره، برای همه‌ی افراد با همه‌ی فکرها. اما نکته‌ای که هست اینه که باید با آغوش باز برید سمتش نه با گارد بسته‌ی فکری.
کتاب سفرنامه‌ی ژاپن نیست، سفرنامه‌ی یامین پور به ژاپنه! من خودم به شخصه از این مدل سفرنامه‌نویسی‌ها خوشم میاد که تنها به رویدادهای سفر محدود نیست و نویسنده افکار خودش رو هم میاره توی کتاب؛ مثلا یامین‌پور، امیرخانی و حامد عسکری سفرنامه‌هایی این‌طوری نوشته‌ان.
اما اگه شما براتون سفر و رویدادهاش مهمه، باز هم این کتاب براتون دوست‌داشتنی خواهد بود. چون به واسطه‌ی سفر گروهی یامین‌پور و همراهانش، و همچنین هدفشون از سفر، کتاب پر شده از ماجراهای جالب و بعضا عجیب غریب!

امیدوارم آقای یامین‌پور در آینده بیشتر بنویسن، حیفه این قلم کم‌کار بمونه!
      

1

        جنس نگاه حامد عسکری به عاشقانه‌ها رو دوست داشتم و همین باعث شد که کتاب رو بخونم.

کتاب کتاب شیرینیه، عاشقانه‌ی کتاب همون طور که نویسنده خواسته واقعا ایرانی در اومده. صفحه‌آرایی جذابش واقعا حس خوندن نامه می‌ده. نوع نگارش قاجاری کتاب هم خیلی بامزه بود. همینا باعث شد تا توی سه ساعت تقریبا کتاب از دستم رها نشه و بخونمش.
اما همین که رسیدم به آخر کتاب شوکه شدم. همین؟! یعنی واقعا این همه خوندم که اینجوری شه؟! کتاب خیلی کشش داشت اما پایان کتاب واقعا بد بود. احساس می‌کنم به همون صحبت مقدمه‌ای نویسنده و اظهار ناتوانی از نوشتن نثر برمی‌گرده، چون واقعا داستان سر و ته نداشت و شاعرانگی کتاب به نویسندگی‌ش غالب بود. (تنها علت کشش کتاب هم همین شاعرانگی بود و گرنه داستان که کاملا الکن بود.)
در کل کتابی نیست که بگم نباید خوند، کتابیه که می‌شه هر روز  لای ناملایمات زندگی یکی دو تا نامه ازش خوند و رقیق‌تر شد. اما نباید خیلی انتظار قصه! ازش داشته باشید‌.
      

0

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.