معرفی کتاب ناصر ارمنی: مجموعه داستان اثر رضا امیرخانی

با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
9
خواندهام
453
خواهم خواند
44
توضیحات
سهراب همیشه آخر کار کم میآورد. تا چهار را پیدا میکند. اما پنجمی انگار آب میشود و در زمین فرو میرود. اهل محل همیشه نصیحتش میکنند: سهراب دست از این کار بردارد. تو که چهارتاش رو پیدا کردی. اصلا فرض کن پنجمی را هم پیدا کردی، یه سکه طلا بیشتر به تو نمیدن.
بریدۀ کتابهای مرتبط به ناصر ارمنی: مجموعه داستان
نمایش همهلیستهای مرتبط به ناصر ارمنی: مجموعه داستان
پستهای مرتبط به ناصر ارمنی: مجموعه داستان
یادداشتها
1401/5/13
4
1403/1/21
0
1402/8/5
1
1401/3/22
2
1403/6/10
1
1403/6/19
0
1403/1/15
یازده داستان کوتاه به قلم رضا امیرخانی: داستان اول: سهراب عاشق تجسس است، مثل پدرش؛ و دنبال پنج نوشته در در زمزم است. برایش سؤال شده که چرا هیچوقت نتوانسته پنجمی را پیدا کند! در دوره سربازی هم پنجمین پلاک از پنج مفقودالاثر جنگ را پیدا نکرد... داستان دوم: انگشتری که پای شخصیت اصلی داستان را به کلانتری و جریان قتل دختر زیبارو میکشاند. داستان عجیب و پرداخت کمنظیر و دیالوگهای عالی. داستان سوم: از مردی عرب در محلهای از تهران میگوید که با اینکه همه او را احترام میکنند اما هیچکس او را نمیشناسد جز آنکه مثلا میدانند معاودی است از عراق. و از مواجهه سه پسر پشت کنکوری با او، کنجکاویشان و وصلش به ۳۱۳. داستان چهارم: داستانی کوتاه از مرد پژوهشگری که در دادگاه دارد در مورد پژوهشش توضیح میدهد. داستان پنجم: روایت از زبان پسربچهای گفته میشود که منتظرند پدرش از جبهه بیاید، پدری که به قول پسرک، دیگر نمیشود با او فوتبال بازی کند. داستان ششم: ناصر ارمنی، پسری مسلمان، از همسر دوم پدرش که ملقب است به ناصر ارمنی. و میگوید از تلاش های او برای محوکردن این لقب. آخرش با بمبانداختن عراقیها شهید میشود. داستان هفتم: کوتاهترین داستان، قصه بانمک از مردی که به نیومکزیکو مهاجرت کرده. داستان هشتم: داستان چند دقیقه در شلوغیهای خیابان انقلاب میگردد، آنجایی که سه دوست جانباز در حال تردد در آناند. داستان نهم: قصهای که خیلی دوستش داشتم. داستان حول محور عباس میگردد که خیابانها را گز میکند، نام هر خیابان برایش مهم است و هربار دنبال نکتهای میگردد؛ مثلا تقاطع خیابان کارگر با خیابان آزادی، میدان انقلاب است. کارگر که به آزادی میرسد، انقلاب میشود. پایانبندی شگفتی داشت، بدون پیشبینی. داستان دهم: حالوهوای سال نوی سالها بعد از جنگ پیش از سال نوی ۱۳۷۷، جانبازی که با همسرش -همسری که از تاریخ بدش میآید- دستدردست در خیابان راه میروند و برمیخورند به پاسبانهایی که میخواهند ارشادشان کنند. برخی حتی تازهبهدورانرسیده و یا متعصب که اینان را جدای از جامعه میدانند. زن و مردی که میخواهند ماشین لباسشویی بخرند. و طنز زبان که بیان میکند جداییهایی را که برای اینوری و آنوری در نظر میگیرند. تقسیمبندی به چپ و راست، گفتن از تعطیلی نشریهها و مسائل کوتاهی از اجتماع و سیاست. داستان آخر: درددلهای راوی است با دوست جانبازی که گوش شنواست اما نمیتواند حرفی بزند. تمام داستان از پسرخالهاش مازی میگوید، از قهر و آشتیها تا تغییرات رفتاری و شخصیتی مازی.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
22
1402/8/22
1