mahshid

تاریخ عضویت:

خرداد 1403

mahshid

@Sun_moon

10 دنبال شده

13 دنبال کننده

                تنها شش کلمه باقی مانده بود !
داد میزد که نگاهم کن .
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
mahshid

mahshid

1404/3/1

        ناتوااااان چی بگم من؟!!!
 عالیی بود بزارین بگم که از بقیه فانتزی‌هایی که خونده بودم قلمش قوی تر بود توصیف ها عالی، تیکه پروندن ها معرکه و تو تماامم احساسات و درک میکردی : عشق،نفرت،غم، تنهایی، درد گریه بود همه نوع احساسی داشت احساس بشردوستانه داشت نقد اجتماعی داشت از همه لحاظ خوب بود !
و من لعنتی نمیتونم « کای» و از ذهنم بیرون کنم مغرور بود بانمک بود جذاب بود و در عین حال هیولایی بود که خودش می‌گفت !!
و « پیدین» دختری بود که ستودنیه از کودکی تمام تلاششو برای بقا کرده و فکر میکنم که موفقم میشه چون اون پیدینه ! دوسش دارم کلااا زوج دوست داشتنی هستن و در عین حال بامزه و خطرناک !!
من قبلاً هم فانتازیایی خوندم که تعداد صفحه هاتشون زیاد بوده و منو تا حدی خسته کردن ولیییی ناتوان با حدود۸۰۰ صفحه منو خسته نکرد و یک روزه تموم شددددد😶‍🌫️😅✨
دلم برای « ادنا » میسوزه طفلی خیلییی گناه داشت اما اون مثله یه خواهر واقعی بود حقیقییی خونی!❤️‍🩹🩸
من بعضی تیکه هارو دیدم خیلی مناسب نیست که منتشر کنم ولی بازم با این وضعیت بریده های زیادی منتشر شد! 
من فقط یذره خیلی کم میتونم ایرادی که بگیرم این بود که اوایل اونقدر منو تحت   تأثیر قرار نداد مثله اکثر کتابها ولی از صفحه حدودا ۱۵۰ دیگه نمیشد نخونییی  فقط همین یه ایرادد خیلی کوچولو  و می‌خوام که جلد دوم« بی پروا» رو هم بخونم ولی یه مشکلی هست اینکه جلد سوم هم داره و این کمی  عذاب آورههه🥲🥺
اگر میخوای که همچین کتابی و بخونی یه لحظه ام صبر نکن مطمئن باش پشیمون نمیشی !«برای فانتزی خوانهای عزیز!»
      

4

mahshid

mahshid

1404/2/31

        من فکر میکردم منو بیشتر جذب بکنه از اولشم من عاشق ۵ قدم فاصله شدم و فکر میکردم که « تمام این مدت » هم به همون جذابیتهه ! 
❇️خب اجهاف نکنم در حق کتاب خوب بود  حدودا اواسط کتاب بود که بعد تصادف یه شک خیلییی بزرگی وارد می‌کنه شخصیت اصلی بعد یکسال که از کما بیرون میاد می‌فهمه کسی که باهاش زندگی می‌کرده یه خواب بوده و بعد هیچی براش نمونده هیچی بجز یه قلب داده شده به یه شخص خیالی و بقیۀ داستان روایت اینکه شخصیت اصلی دنبال صاحب قلبش میگرده تا پیداش می‌کنه کسی که یکسال باهاش زندگی کرده بود تو خواب دختر پزشک بخش بود و حالا بعد چالش هایی بهم میرسن اما خب این وسط مسطا یه چند تا احساس جذابم  بهت دست میده که جذابن  و می‌تونه حال دلتو خوب کنه دختره که پسره دوسش داره یه شخصیت خیلی خاصی داره یعنی کلا هم افسردگی داره هم شاده هم غمگینه هم سرزنده این احساس شم به‌خاطر مرگ خواهر دوقلوشه ! 
خب دیگه اسپویل بسه زیاد گفتم ؛ بد نیست نه خوب بود نه بد البته قطعا که  از ۵ قدم فاصله ضعیف تر بود اما نسبت به بعضی عاشقانه های زرد خوب بود !❇️😶‍🌫️
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

mahshid

mahshid

1403/12/26

        اولین تجربه ام از  فریدا مک فادن بود و من دوسش داشتم یه جنایی و ترسناک خاص و عجیبی بود که با همۀ رمان های ترسناک متفاوتش کرده بود من نوع نگاه نویسنده رو خیلی نسبت به بعضی از بیماران بخش دی دوست داشتم مثل پیرزنه مهربونه ( اسمشو یادم نمیاد🥲) یا مرد عنکبوتی  !
قلم نویسنده خوب و روون بود بعضی جاها تیکه ها و لفظ های خوبی استفاده شده بود و داستان و جذاب کرده بود ! 
فریدا داستان جوری  نوشته بود که  من تمام اتفاقات و توی ذهنم تصویر سازی میکردم و با هر ترس ایمی منم میترسیدم 😥😂
چون صوتی گوش میدادمش و بیشتر آخر شب ها بود بیشتر میترسیدم 🥲
در کنار این بخش روانی فکر نویسنده رو دوست داشتم که هم دوستی و اعتماد وسط کشیده بود هم عشق و منطق رو در کل پکیج خوبی بود اما از سر یه بخش روانی زیاد بود استرس بالا و هیجان داشت که من خیلییی دوسش داشتم !
در بخش دی اعتماد واقعااا سخت بود و اینکه مثلاً تصمیم بگیری کی واقعااا دیونه است یا نیست یا اینکه کی راست میگه یا دروغ خیلی سخت بود !!!
تا حدود آخر داستان  فکرشم نمی کردم که اون دیوونۀ وحشی  خودشو جای دکتر شیفت شب بزنه و  جایی که فهمیدم برگاااام ریخت پاییزی شدم😅
(اما در مورد پایان داستان ؛نویسنده احساس میکنم زود پایان بندی کرد و ایمی به اون همه اتفاق خیلی زود وارد یه رابطه جدید شد با اینکه دوس پسر سابقش به قتل رسیده بود ولی بازم خوب بود)
«خیلییی خوب بود و بهتون پیشنهاد میکنم که بخونیدش چون یه تجربۀ متفاوت و خاصیه !»
      

5

mahshid

mahshid

1403/12/3

        از اولاش که شروع کردمش تو ذهنم گفتم آیا ارزش این همه خوندنو داره یا نه؟ گفتم حالا بخونم ببینم چی میشه؛ شروع کردم به خوندن 
خیلی خوشم نیومد ولی بدم نبود میخواستم ببینم تهش چی میشه 
هعی خوندم خوندم تا دیگه دوسش داشتم حدودا میشد وسطای داستان دیگه دوسش داشتم ! هرچی می‌خوندم دلم برای زیدن بیشتر و بیشتر می‌سوخت دلم برای تمام بچه های آدمای شورشی بیشتر می‌سوخت برای همون 170 تا بچه تا اینکه رسیدم به جایی که جوری نوشته شده بود که انگار زیدن همۀ عشق و علاقه به ویولت دروغ بوده ازش بدم اومد و میخواستم خفش کنم اما قضاوتم زود بود و تمام این کار هارو برای حفظ عدالت کرده بود 😶‍🌫️
داشتم به آخراش نزدیک میشدم  دیگه ناراحت بودم که دار تموم میشه تازه داستان آخراش اوج گرفته بود و قشنگ شده بود انگار نویسنده تمام هنر ذهنشو برای صفحه های آخر گذاشته بود !!
به صفحۀ آخر که رسیدم شک شدم به حدی که برگشتم صفحه رو از اول خوندم آخرین صفحۀ نویسنده جوری منو شکه کرد که واقعا کپ کردم!!😐
اما باید منتظر جلد دوم باشم و اینو دوست ندارم خب ربکا خانم نمیشد همرو تو یه جلد بگی من الان باید وایسم جلد جدید بیاد بعد یه پول خیلی گنده رو بدم یه کتاب7۰۰ صفحه ای بخرم اما میخرمش تا ببینم بلاخره تهش چی میشه⁉️
اما من دوسش داشتم نسبت به فانتزی هوایی هایی که خونده بودم ضعیف تر بود ولییی من دوسش داشتم
      

7

mahshid

mahshid

1403/10/12

        فکرش را هم نمی‌کردم که دو روزه تمامش کنم از سه‌شنبه صبح که در ملاقاتی هیجان انگیز امانت گرفته شد استارت خواندنش را زدم و چهارشنبه ظهر به اتمام رساندمش .
کتابی را به پایان رساندم که در آندرد و عشق موج می‌زند کتابی که با بندبندش می توان زار زد با تمام وجودم هر تکه راد رک می‌کردم. و تصویر سازی د ذهنم شکل می‌گرفت از بیمارستان گرفته تا رقص رو یخ همه را در ذهنم مجسم کردم . 
محتاط بودن استلا حرصم میداد اما می‌دانستم او فقط تمام تلاشش را می‌کند که جای خالی خواهرش را برای والدینش پر کند همین... 😥
اما رفتار ها و کار های ویل را به حدی میپسندم که کلمه ای برای توصیفش ندارم فقط میتوانم بگویم او یک جنتلمن واقعی است 
جنتلمنی که من و دخترانی مثل منو جذب خودش میکننه 😵‍💫
الان که دارم  متن را می‌نویسم صفحه به صفحه ی کتاب را دوباره مرور میکنم و دوست دارم دوباره کتاب را از اول بخوانم تا بیشتر غرق در داستان شوم داستانی که در بیمارستانی با دیوار های سفید شروع میشود .🖇️🍃
پایان بندی کتاب: دوسش داشتم همین کلمه کافیست
ویل مثل هر  عاشقی که جانش را برای معشوقه اش میدهد عمل کرد ((همان جنتلمنی که من در بند های میانی گفتم.))
اما استلا به نظرم می‌توانست بعد از اینکه بهبودی اش را به دست آورد به دنبال ویل می‌رفت اما ریچل لیپینکات جور  دیگری برنامه ریزی کرده بود ؛ او جوری برنامه را چیده بود که «آنها در فرودگاه  با پنج قدم فاصله هم دیگر را ببینند .» 
در هر صورت ۵ قدم فاصله رو خیلی دوسش داشتم اما به نظرم می‌تونست که بیشتر ادامه پیدا کنه تا آینده ی ویل و استلا  بیشتر معلوم بشه .‼️❣️
((اگر رمانتیک خوان قهاری هستی بهت پیشنهاد میکنم که حتما بخونش:)
      

3

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.