محمدماهان بوذری

محمدماهان بوذری

@Mahanboozary

41 دنبال شده

44 دنبال کننده

@Mahan358

یادداشت‌ها

        “هیولاهای موحش بی‌شمارند
…
ولی هیچ یک موحش‌تر از 
هیولای فقر نیست”

اولین اثری بود که از درونمات می‌خوندم و به شدت قوی بود. یک درام فوق‌العاده قوی. 
متن پشت کتاب:
«در دراماتورژیِ دورنمات، فقر نیرومندتر از ملاک‌های اخلاقی بشر است. در ملاقات بانوی سالخورده نیروی ثروت کلیهٔ ملاک‌های باارزش را بی‌اعتبار می‌کند و از بی‌گناهان جنایت‌کار می‌سازد.» 

نکتهٔ جالب و شاید حاشیه‌ای که در شخصیت‌های داستان به نظرم اومد -علاوه بر شخصیت‌پردازی تقریباً پخته‌ای که داشت- این بود که می‌شد هر کدام از شخصیت‌های آن شهر کوچک را تیپ‌ها و نمادهایی از همان شخصیت‌ها، در جامعهٔ کلان‌تر و در مقیاس بزرگ‌تر دانست و این باعث می‌شه که درونمایهٔ اصلی داستان، قابلیت بررسی در سطح جهان‌شمول رو داشته باشه. 

ضمناً اگر فیلم dogville رو دیده باشید، احتمالا شباهتی میان این اثر و اون فیلم پیدا خواهید کرد؛ به شخصه این شباهت رو حس کردم. هم در فضای داستان که شباهتش خیلی پررنگ به چشم می‌‌خوره و خیلی کم هم در درونمایه‌اش.
      

11

        “ آریستوفانیس در اکثر نمایش‌نامه‌هایش از اوریپید به بدی یاد می‌کند و شخصیت‌های نمایش‌نامه‌های او را مسخره می‌کند، ولی در گوشه‌هایی از نمایش‌نامهٔ قورباغه‌ها گاهی به دفاع از او برمی‌خیزد و او را در مقامی برتر از آیسخولوس قرار می‌دهد. این نمایش‌نامهٔ پیچیده در واقع نقد ادبی آثار آیسخولوس و اوریپید است. این نمایش‌نامه داستان نارضایتی دیونوسوس از نمایش‌نامه‌نویسان زمانه است. او به جهان زیرین می‌رود و اوریپید و آیسخولوس را می‌بیند که بر سر تصاحب تخت پادشاهی نزاع می‌کنند. به قصد انتخاب یکی از دو تراژدی‌نویس برای بازگشت به آتن مسابقه‌ای برگزار می‌کند، رقابتی که طی آن دو شاعر به دفاع از آثار خویش همت می‌گمارند و سرانجام شاعر مسن‌تر یعنی آیسخولوس پیروز می‌شود و به آتن بازمی‌گردد. “ [از متن کتاب]

ایده‌اش واقعاً جالب بود و خیلی خیلی جذاب. نمی‌دونم تو ایران تا حالا ازش اجرا ساختند یا نه، امّا به نظر خیلی خفن و جالب می‌شه.
      

6

        “ آریستوفانیس در کمدی‌های نخستین خود، همگان را به صلح دعوت می‌کرد و جنگ را سخت نکوهش می‌نمود. در نمایشنامهٔ آخارنی‌ها، آریستوفانیس، ذیکئوپلیس (نماد شهروند خوب) را در مقابل لاماخس، جنگجوی خشن قرار می‌دهد. ذیکئوپلیس نماد صلح‌طلبی است و لاماخس نماد جنگ و خون‌ریزی…” [از متن کتاب]
خواندن آخارنی‌ها عذاب بود؛ البته اینکه جزو اولین نمایش‌نامه‌هایش هم هست، بی‌تاثیر نبود. اما از نکاتی که به نظرم جالب توجه بود، اول از همه ضدجنگ بودن آریستوفان است که تجلی این عقیده‌اش در این نمایش و نمایش‌نامه‌های دیگر مشاهده می‌شود. 

نکتهٔ جالب دیگر، این بود که اطلاعات فرامتنی‌ای که مربوط به شرایط اجرا و و در واقع، وجهِ نمایشیِ اثر است، در خلالِ خودِ متن و به طور طبیعی، میان دیالوگ‌ها دیده می‌شد. یعنی این موضوع که بعضی‌ها اشاره می‌کنند که نمایش‌نامه، به تنهایی هویت کاملی ندارد و با نمایش و اجرا است که آن، کامل می‌شود، حداقل از دید من این نظریه، در این اثر نقشی نداشت؛ و به عنوان یک نمایش‌نامهٔ کلاسیک، حقیقتاً غریب و نوآورانه است؛ یعنی به عنوانِ یک نمایش‌نامه، نقصانی احساس نمی‌شد. شاید بتوان گفت که صرفاً با یک نمایش‌نامهٔ خام روبرو نیستیم، بلکه با یک نمایش و اجرای کامل مواجه هستیم. برای مثال جایی که اوریپید در نمایشنامهٔ آخارنی‌ها می‌گوید: «وقت پایین آمدن ندارم، بگویید صحنه را بچرخانند!» و صحنهٔ گردان می‌چرخد. البته باز هم تأکید می‌کنم این نکات، برای یک نمایش‌نامهٔ کلاسیک یونان باستان، چیز خاص و بدیعی به نظر می‌رسد؛ وگرنه بسامد آن در نمایش‌های مدرن بسیار بالاست. 

موردِ دیگر، منفعت‌طلبی و استفادهٔ هنرمندانهٔ آریستوفان از پتانسیل‌های نمایش‌نامه و شخصیت‌ها، برای بیان عقاید و حرف‌های خودش است؛ یعنی او در قالب نقش‌ها، میان نمایش‌نامه و رد و بدل شدن دیالوگ‌ها، از طرف خود سخن می‌گوید. که البته چیزی طبیعی‌ست؛ اما شیوهٔ بیان خاص و قابل توجهی دارد. 

شاعرانگیِ آریستوفان هم که نیازی به توضیح ندارد. اگر کمی از صفحات آثارش را بخوانید، با وجود اینکه اثر ترجمه‌شده است، کاملا متوجه هوش و زبان هنرمندانهٔ و مؤثر او خواهید شد؛ موردی هم که بیشتر به چشم من خورد، بهره‌گیری از ایهام‌هایی‌ست که میان اسامی برقرار است و ترجمه هم مانع آن نشده است. (به این نکته در یادداشت دربارهٔ سلحشوران اشاره می‌شود)

تمامی انتقادات اجتماعی که در آثار وی بسیار است، شاید در نگاه اول پویا به نظر نیایند و به نظر برسد که صرفا متوجهِ وقایع زمانهٔ خود شاعر است (الحق اسامی و اشارات پیچیده و بسیاری که دارد هم این را اقتضا می‌کند!). در صورتی که کاملاً روابط پنهانی و مشابهی میان وقایع همین زمانه دیده می‌شود و همین است که اثر را ارزشمند می‌کند.
——————————————————-
“ در اکثر آثار آریستوفان، ردپایی از سیاست به چشم می‌خورد. مثلاً در نمایش‌نامهٔ سلحشوران، آریستوفان جنگ قدرت میان کلئون و یک سوسیس‌فروش گمنام را برای به قدرت رسیدن سوسیس‌فروش به نمایش می‌گذارد. مشهور است که خود کلئون از تماشاگران این نمایش بود و در حضور او کسی جرئت ایفای نقش دباغ (کلئون) را نداشت، مگر خود آریستوفانیس…” [از متن کتاب]
چیزی که از همین متن بالا دریافت می‌شود، آزادی بیانی بوده که در آتن وجود داشته و بسیار نکتهٔ جالبی‌ست که در دنیایی که بسیاری افراد، محکوم به این هستند که حرف‌های خود را به صورت پوشیده و با نهایت محافظه‌کاری بیان کنند، در آن دوران، آریستوفان در نمایش سلحشوران، از کلئون انتقاد‌های صریح و بسیار کوبنده‌ای کرده‌ست با وجود اینکه خودِ کلئون در میان تماشاگران بود و نقش وی را، آریستوفان بازی می‌کرد! انتقاد‌ها به طرزی واضح هستند که می‌توان گفت این شاعر توانمند، کلئون را زیر بار سنگین انتقاد، لِه می‌کند! 
صراحت انتقادها:
«بزنید این خائن را، کسی را که در صفوف سلحشوران، بذر پریشانی افشاند، بزنید. این دزد حقوق اجتماعی، این گرداب دهان‌گشودهٔ غارت و چپاول را، این خاریبدیس خوش‌خوراک را بزنید. این خائن را! بزنید، بزنید، بزنید!»

نکتهٔ دیگر که در یک اثر کلاسیک، نو و بدیع جلوه می‌کند، پویایی مخاطب و ارتباط آشکار نویسنده با اوست. آریستوفان آشکارا، در خلال دیالوگ‌ها و از طرف شخصیت‌ها، با تماشاگران ارتباط برقرار می‌کند، از آن‌ها سؤال می‌پرسد و درخواست پیشنهاد می‌کند. 

مورد دیگر که بالاتر به آن اشاره شد، استفاده از اسامی ایهام‌دار به طرزی هوشمندانه بود که در طول این نمایش، کاملا به چشم می‌خورد؛ اسم شخصیتی «دموس» است که به دو معناست: به معنی مردم و نام مردی جوان و فوق‌العاده زیبا. در طول نمایش می‌توان هر دو معنی را جایگزین آن اسم کرد و هر دو هم معنی می‌دهند؛ چه بسا بیان خود را هنرمندانه‌تر و شاعرانه‌تر و شاید پوشیده‌تر کرده است.
      

13

        «آریستوفان با خلق نمایشنامه‌ی اکلسیازوس، نه تنها زن را در ردیف مرد قرار می‌دهد، بلکه او را شایسته‌ی تملک قدرت در جامعه می‌داند. در این نمایشنامه زنی آتنی به نام پراکساگورا، زنان دیگر را بر آن می‌دارد تا به هیبت مردان درآیند و با ورود به مجلس آتن، با صدور رأی علیه مردان، سردمداران حکومت را از میان خود برگزینند» [از متن کتاب]
به عنوان یک اثر کلاسیک، خیلی مدرن به نظر می‌رسید و این موضوع جالب توجه بود. شاید شبیه به یک مانیفست کمدی کمونیسم و بیشتر تفکر مزدکی باشه. در خلال اثر هم کاملا نگاه و دیدِ جامعه‌ی آتنِ اون زمان به زن رو می‌‌شه دریافت کرد و البته بدعتی که به نمایش گذاشته شده.
————————-
«نوع اندیشه‌ی اقتصادی آریستوفانیس نیز در کمدی پلوتس به نمایش درآمده. این اثر بیانگر تفکر آرمان‌گرایانه‌ی آریستوفانیس برای توزیع عادلانه‌ی ثروت میان شهروندان است» [از متن کتاب]
این اثر چه بسا مدرن‌تر از قبلی بود و و به نظرم بسیار هنرمندانه‌تر. محور نمایش و شخصیت‌ها بر پایه‌ی [شاید] یک حسن تعلیل شاعرانه و زیبا می‌گشت که تجلی‌شو بیشتر در شخصیتِ «فقر» به شخصه مشاهده کردم. به طور کلی مدینه‌ی فاضله‌ی آریستوفان رو تو این دو اثر می‌شد عناصرش رو دید؛ تا باقیِ نمایش‌ها چگونه باشه…
————————-
تا اینجای کار از لحاظ محتوایی، به نظرم این دو کمدی که خوندم بیشتر از اکثر تراژدی‌های کلاسیک آدم رو به تفکر وامی‌داره؛ به نظرم می‌تونه به خاطر این باشه که مسائلی که در کمدی‌های آریستوفان بهش پرداخته شده (که خیلی هم وجهه‌ی انتقادی، اجتماعی و سیاسی‌اش پررنگه)، بیشتر دغدغه بشر برای معیشت و زندگی روزمره‌اش باشه تا مسائل عمیق فلسفی. تفاوتِ دیگه‌ای که با تراژدی داره ساختار دیالوگاست که اصلاً طولانی و خسته‌کننده نیست اما شور و هیجان و صلابت تراژدی رو نداره. 
شاید کمدی باید جدی‌تر گرفته بشه!
      

14

باشگاه‌ها

🎭 هامارتیا 🎭

184 عضو

جمجمه ای در کانه مارا

دورۀ فعال

اردوگاه شمارهٔ ۳۷

27 عضو

همنوایی شبانه ی ارکستر چوب ها

دورۀ فعال

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

بازرس
          جز تکرار مکررات حرفی برای گفتن ندارم. لذا به بازنویسی چندتا جمله تو موخره‌ای که آقای گلکار نوشتن و برام حائز‌اهمیت بود اکتفا می‌کنم: 

• فقدان شخصیت مثبت، مبارزه سنتی خیر-شر را با پیچیدگی مواجه می‌کند. (تو پرانتز بگم من عاشق این چنین آثاری هستم؛ مثل ملاقات بانوی سالخورده، مثل ملکه‌ی زیبایی لی‌نین و..) 

• ویژگی گره نمایشی در آثار کمدی آن است که تقابل و درگیری ممکن است میان شخصیت‌هایی روی دهد که اعتقادات مشابه و نگرش‌های یکسانی دارند در حالی که در درام یا تراژدی گره نمایشی اغلب در برخورد مستقیم قهرمانانی نمود می‌یابد که هر یک جهان‌بینی و اصول اخلاقی منحصر به خود را دارند. 

• خنده قضیه مهمی است. انسان از هیچ چیز مانند خنده نمی‌ترسد. خنده جان و مال گناهکار را از او نمی‌ستاند، ولی او را گرفتار می‌کند و انسان از ترس خنده دیگران، از دست زدن به کارهایی خودداری می‌کند که تحت تاثیر هیچ نیروی دیگری حاضر به صرف‌نظر کردن از آن‌ها نبود. 

• ما هنگام خندیدن به هر چیز نابجا در حقیقت از آن لذت می‌بریم، که در می‌یابیم این نابجایی، نابجاست. ما با خندیدن به این نابجایی، خود را در مرتبه بالاتری از آن فرض می‌کنیم. مثلاً هنگامی که من به یک ابله می‌خندم این احساس را دارم که بلاهت او را درک می‌کنم، درک می‌کنم چرا او ابله است، درک می‌کنم او باید چگونه رفتار کند تا ابله نباشد. بدین ترتیب من در آن زمان، خود را بسیار بالاتر از او می‌پندارم، وضعیت خنده‌آور در ما حس عزت‌نفس برمی‌انگیزد.

• اگر به رده‌های پایین اجازه داده شود به بالایی‌ها بخندند یا اگر پایینی‌ها نتوانند جلو خنده خود را بگیرند، آن‌گاه باید با این رده‌بندی‌ها و احترام به آنها وداع گفت. هنگامی‌که کسی را وامی‌دارید به گاو مقد‌س آپیس لبخند بزند به معنای آن است که آن را از رده مقدس خدایی به یک گاو عادی تنزل مقام داده‌اید.

پ. ن: جایز نیست پنج‌هامو خرج گوگول نکنم.
        

10

ایلیاد
          نبرد تروا  یا نبرد خدایان؟ 

به لطف باشگاه راوی ، بلاخره این اثر رو خوندم و کاری که قبلا نیمه تمام گذاشته بودم رو تموم کردم .
صحبت از ایلیاد سخته ... اینقد این اثر بزرگ و قدیمی و جذابه که بعد از گذشت نزدیک به ۳ هزار سال همچنان پابرجا مونده . 
خیلی از محققین گفتند که فرهنگ غربی ، از ایلیاد و ادیسه برگرفته شده. 
اسکندر مقدونی شبها با این کتاب سر می کرده. 
این کتاب بارها به انواع مختلف مورد اقتباس در مدیوم های مختلف قرار گرفته. 
در کل ایلیاد و ادیسه تاثیر انکار نشدنی ای بر فرهنگ غربی تا به امروز گذاشتند و سال‌های سال باقی موندند و باقی خواهند ماند. 

ایلیاد رو باید از چند منظر مورد بررسی قرار داد :

🔥 نبرد تروا :

داستان ایلیاد از سال نهمِ کلیشه ای ترین جنگ تاریخ جهان یعنی جنگ تروا آغاز میشه.  جنگی که بر سر یک زن شکل گرفت. اون مسابقه معروف خدایان و داوری پاریس شاهزاده تروایی و بعد دزدیدن هلن و باقی ماجرا .
به شخصه فکر میکردم داستان اسب تروا و سقوط تروا در این کتاب روایت بشه اما این داستان در این کتاب نبود. یکی از خوبی های خوندن آثار بزرگ همینه که متوجه میشی دقیقا داخل کتاب ها از چی صحبت شده و از چی نقلی به میان نیامده.
داستان به شکل جذابی با قهر آشیل با آگاممنون شروع میشه . باز هم سر یک دختر و تقسیم غنائم . آشیل پای خدایان رو به این جنگ باز میکنه و نبرد تروا تبدیل به نبرد خدایان میشه و این جنگ تا کشته شدن هکتور ، یل تروایی ادامه پیدا میکنه . داستان به شدت جذابه اما اواسط کار کمی خسته کننده میشه. نبردها زیاد میشه و کمی حوصله سر بر.
اما این خاصیت یک اثر حماسیه که جنگ و زور آزمایی و رجز خوانی و فتح و شکست در اون روایت بشه.
ما نمیدونیم جنگ تروا واقعا اتفاق افتاده یا خیر. شاید چیزی بوده اما این هنر هومر بوده که از یک جنگ ساده چنین داستان عظیم و حماسی ای رو خلق کرده.

🔥 ایلیاد :

ایلیاد یک کتاب قدیمیه که هومر نوشته. تاثیرش تا به امروز قابل انکار نیست. یکی از آثار حماسی بزرگ تاریخه. مشخص نیست هومر کیه . اصلا یک نفره یا چند نفر. اما بلاخره این کتاب منسوب به هومره.  ایلیاد به همراه هومر بارها مورد اقتباس قرار گرفتند و گسترده شدند. از انه اید و تلماک گرفته تا تراژدی های یونان و روم و بعدا قرون وسطی و رنسانس . 
ایلیاد با اینکه اثر بزرگیه اما به هیچ عنوان قابل قیاس با شاهکاری مثل شاهنامه فردوسی نیست. شاهنامه اثری خیلی بزرگ تر و جون دارتریه.  دیالوگ ها و رجز خوانی ها و حتی شخصیت پردازی فردوسی خیلی خیلی بهتر و استخوان دار تر از ایلیاده.  
فی المثل در سرود دوم یا سوم ایلیاد ، پریام شاه تروا ، بر بالای کنگره کاخ از هلن درباره فرماندهان آخاییان میپرسه و هلن یکی یکی اونها رو معرفی میکنه. جالب اینجاست که پریام بعد از ۹ سال هنوز این افراد رو نمیشناسه. 
همچین سوتی هایی در شاهنامه وجود نداره. 
به هرحال قسمت اعظم صدا کردن و ماندگاری اثری مثل ایلیاد در تاریخ به خاطر تبلیغات دنیای غربه. فرض کنید غرب اثری مثل شاهنامه داشت... چه کارها که براش نمی کردند.

🔥 ترجمه :

قبلا این اثر رو با ترجمه سعید نفیسی خونده بودم. ترجمه ای سخت خوان با توضیحات زیاد که حوصله آدم رو سر می برد. توضیحاتی مثل شناسنامه تک تک افراد حاضر در جنگ با جغرافیای محل زندگی اون ها که اصلا لزومی به دونستن شون نیست و تاثیری بر روی هیچ چیزی نمیذاره و در یاد هم نمیمونه و فقط باعث وقفه در خوانش اثر میشه. 
 ترجمه میر جلال الدین کزازی با نگاهی به شاهنامه و فارسی سلیس اون اثر سترگ ،واقعا بی نظیره. اثری مثل ایلیاد وقتی مزین به زبان شیرین پارسی میشه نتیجه ش میشه این نسخه ای که واقعا نثر زیبایی داره و به ایلیاد زیبایی ای دو چندان داده.
خوبی ای که این ترجمه داره اینه که علاوه بر انتقال حس و روح اثر اصلی ، دایره واژگان شما رو هم گسترش میده . 
توصیه می کنم حتما این اثر زیبا رو با ترجمه میر جلال الدین کزازی بخونید.

سخن آخر :

ایلیاد رو باید خوند . جه بخواهیم و چه نخواهیم ، ایلیاد یکی از آثار بزرگ و قابل تامل در تاریخ ادبیات غرب و حتی جهانه. اما قطعا آثاری بزرگتر از این اثر در ادبیات جهان پیدا میشه که به خاطر همین تبلیغات غربی ها در زیر سایه ایلیاد و ادیسه قرار گرفتند.

ایلیاد بزرگترین اثر حماسی جهان نیست اما در میان بزرگان جایگاه رفیعی داره. 
        

28

سخن های دیرینه: سی گفتار درباره فردوسی و شاهنامه

4

شاهنامه: از پادشاهی لهراسپ تا پایان پادشاهی بهرام گور

7

همه، پسران من

31

از دو که حرف می زنم از چه حرف می زنم

3

ملاقات بانوی سالخورده
          “هیولاهای موحش بی‌شمارند
…
ولی هیچ یک موحش‌تر از 
هیولای فقر نیست”

اولین اثری بود که از درونمات می‌خوندم و به شدت قوی بود. یک درام فوق‌العاده قوی. 
متن پشت کتاب:
«در دراماتورژیِ دورنمات، فقر نیرومندتر از ملاک‌های اخلاقی بشر است. در ملاقات بانوی سالخورده نیروی ثروت کلیهٔ ملاک‌های باارزش را بی‌اعتبار می‌کند و از بی‌گناهان جنایت‌کار می‌سازد.» 

نکتهٔ جالب و شاید حاشیه‌ای که در شخصیت‌های داستان به نظرم اومد -علاوه بر شخصیت‌پردازی تقریباً پخته‌ای که داشت- این بود که می‌شد هر کدام از شخصیت‌های آن شهر کوچک را تیپ‌ها و نمادهایی از همان شخصیت‌ها، در جامعهٔ کلان‌تر و در مقیاس بزرگ‌تر دانست و این باعث می‌شه که درونمایهٔ اصلی داستان، قابلیت بررسی در سطح جهان‌شمول رو داشته باشه. 

ضمناً اگر فیلم dogville رو دیده باشید، احتمالا شباهتی میان این اثر و اون فیلم پیدا خواهید کرد؛ به شخصه این شباهت رو حس کردم. هم در فضای داستان که شباهتش خیلی پررنگ به چشم می‌‌خوره و خیلی کم هم در درونمایه‌اش.
        

11