محمدماهان بوذری

تاریخ عضویت:

آذر 1402

محمدماهان بوذری

@Mahanboozary

30 دنبال شده

62 دنبال کننده

@Mahan358

یادداشت‌ها

نمایش همه
        پوشکین و اندیشهٔ نوزایی تئاتر.

با نگاهی گذرا به تاریخ نمایش و بررسی اصول هر یک از دوره‌ها، این را درمی‌یابیم که در قرن ۱۷ و ۱۸ در فرانسه، کم و بیش اصول نمایشی به اصول و رسوم درباری گذشته و سنتی نزدیک‌تر می‌شود و همچنین وحدت‌های مشهور تئاتر (وحدت زمان، وحدت مکان و وحدت موضوع) که برای مثال در آثار شکسپیر شکسته شده بود، دوباره جان تازه‌ای می‌گیرد و در آثار کسی چون راسین دیده می‌شود. پس با توجه به این توضیحات، عمل پوشکین ارزش والایی می‌گیرد و نمی‌توان هدف ارزشمند وی را نادیده گرفت. «پوشکین به دنبال آن بود تئاتر را از یک هنر اشرافی و مخصوص طبقهٔ اعیان به شکل آغازین آن (نمایش‌های مردمی در میادین عمومی شهر) بازگرداند.»
همچنین او نسبت به موفقیت یا عدم موفقیت نمایشنامه‌اش نگران بود و همانطور که خود گفته است: 
«صادقانه اعتراف می‌کنم که عدم موفقیت نمایشنامه‌ام مرا بسیار متأسف خواهد ساخت، زیرا من کاملاً مطمئنم آنچه به درد تئاتر ما می‌خورد قواعد مردمی درام‌های شکسپیر است و نه رسم و رسوم درباری تراژدی‌های راسین، و نیز مطمئنم که هر تجربهٔ ناموفق ممکن است روند تجدید ساختار تئاتر ما را با کند مواجه کند»

همانطور که در مقدمهٔ این کتاب هم نوشته شده، «شناخت پوشکین از تئاتر، بسیار عمیق و حرفه‌ای بود و آثاری که او در قالب نمایشنامه پدید آورد، همگی به قصد اجرا روی صحنهٔ تئاتر نوشته شده بودند و علاوه بر زبان درخشان ادبی از نظر ارزش‌های تئاتری و توان بالقوهٔ نمایشی نیز جایگاهی والا یافته‌اند.»

در آخر نکاتی که در این نمایشنامه به نظرم آمد:
- یکی از کارهای جالب و شاید نوظهوری که پوشکین در این نمایشنامه انجام داده است روی آوردن به کنش‌های بدون کلام است. به چه معنا؟ در نمایش‌های پیش از پوشکین قاعده به این صورت بود که هر احساسی که قهرمان دارد نباید آن را صرفاً بازی کند و باید آن را به زبان نیز بیاورد. اما در نمایشنامه‌های پوشکین و به‌خصوص این اثر، کنش‌هایی معنادار صورت می‌گیرد که کلامی ندارند. برای مثال در جایی از این نمایشنامه پوشکین در ذکر احساس باریس گادونوف می‌گوید: «باریس چندبار صورتش را با دستمال پاک می‌کند» در واقع بدون آن‌که کلام و سخنی گفته شود، می‌توان چندین احساس و موقعیت را ازین جمله دریافت کرد؛ حتی شاید بدون ذکر اینکه باریس شبح دیمیتری را دیده باشد، می‌توان این را هم حدسی دانست. این کار را بعدها می‌توان در آثار چخوف به عنوان یکی از عناصر اصلی نمایش مشاهده کرد.

- نکتهٔ دیگری که در این اثر به چشم می‌خورد، سیر و جریان سریع روایت است. صحنه‌ها خیلی به‌سرعت طی می‌شوند و روند روایت سریع و به‌سادگی و بدون پرداخت‌های بیجا پیش می‌رود.

- همچنین توصیفات صحنه‌ها، مکان و زمان‌ها هم کوتاه و مختصر هستند و برای به تصویر کشیدن مکان و صحنهٔ نمایش، حتی گاه به یک اسم بسنده می‌کند و جزئیاتی اضافه نمی‌کند؛ که شاید البته بتوان آن را عیب به حساب آورد.

موسورگسکی هم اپرایی از این نمایش دارد که دیدنی‌ست.
      

49

        خیلی حیفه که همچین آثاری از اوریپید نسبت به باقی آثارش مهجور موندن و فقط به آثار شناخته‌شده‌تر و معروف‌تر پرداخته می‌شه؛ در حالی که همین دو نمایش‌نامه و همچنین مجموعهٔ هلن، می‌تونن به خوبی و چه بسا بهتر، جلوه‌گر هنر اوریپید باشن.

دوراهی انتخاب میان فرزند و وطن؛ در نمایش‌نامهٔ اول (ایفی‌ژنی در اولیس) مفهوم تراژدی به همون معنای واقعی‌ و دولت‌شهری‌اش کاملاً ملموسه و آن حس ملی‌گرایی (؟) کاملاً مشهود.
“ این برای یونان است که من باید تو را قربانی کنم - چه بخواهم و چه نخواهم. “
“ یونانیان باید بر بربران فرمان برانند. چرا که آنان برده‌اند و یونانیان آزاد “

نکتهٔ جالب دیگه‌ای که به چشم می‌خوره حول شخصیت کلیتمنسترا بود؛ شخصیتی که در نمایش‌نامهٔ الکترا یا آگاممنون، شخصیتی کاملاً منفور بود اما در این نمایش‌نامه، به این صورت نبود و تا حدودی کارکتری بود که می‌شد باهاش هم‌ذات‌پنداری کرد و اون رو حق دونست. به طور کلی یعنی خیلی فرق وجود داره بین اینکه اول این خونده بشه یا آگاممنون.

گلوک هم اپرایی در سه پرده با همین نام داره که حتما پیشنهاد می‌کنم گوش داده بشه یا دیده بشه:
https://youtu.be/IUKH1yxNMl0?si=3RgfPXlXhlxLDBhN

«ایفی‌ژنی در میان توری‌ها» هم مثل الاهگان انتقام کاملاً در تضاد با تعریف کلاسیک و ارسطوییِ تراژدی بود؛ پایانی خوش و نه‌ مغموم.
      

28

        “هیولاهای موحش بی‌شمارند
…
ولی هیچ یک موحش‌تر از 
هیولای فقر نیست”

اولین اثری بود که از درونمات می‌خوندم و به شدت قوی بود. یک درام فوق‌العاده قوی. 
متن پشت کتاب:
«در دراماتورژیِ دورنمات، فقر نیرومندتر از ملاک‌های اخلاقی بشر است. در ملاقات بانوی سالخورده نیروی ثروت کلیهٔ ملاک‌های باارزش را بی‌اعتبار می‌کند و از بی‌گناهان جنایت‌کار می‌سازد.» 

نکتهٔ جالب و شاید حاشیه‌ای که در شخصیت‌های داستان به نظرم اومد -علاوه بر شخصیت‌پردازی تقریباً پخته‌ای که داشت- این بود که می‌شد هر کدام از شخصیت‌های آن شهر کوچک را تیپ‌ها و نمادهایی از همان شخصیت‌ها، در جامعهٔ کلان‌تر و در مقیاس بزرگ‌تر دانست و این باعث می‌شه که درونمایهٔ اصلی داستان، قابلیت بررسی در سطح جهان‌شمول رو داشته باشه. 

ضمناً اگر فیلم dogville رو دیده باشید، احتمالا شباهتی میان این اثر و اون فیلم پیدا خواهید کرد؛ به شخصه این شباهت رو حس کردم. هم در فضای داستان که شباهتش خیلی پررنگ به چشم می‌‌خوره و خیلی کم هم در درونمایه‌اش.
      

14

        “ آریستوفانیس در اکثر نمایش‌نامه‌هایش از اوریپید به بدی یاد می‌کند و شخصیت‌های نمایش‌نامه‌های او را مسخره می‌کند، ولی در گوشه‌هایی از نمایش‌نامهٔ قورباغه‌ها گاهی به دفاع از او برمی‌خیزد و او را در مقامی برتر از آیسخولوس قرار می‌دهد. این نمایش‌نامهٔ پیچیده در واقع نقد ادبی آثار آیسخولوس و اوریپید است. این نمایش‌نامه داستان نارضایتی دیونوسوس از نمایش‌نامه‌نویسان زمانه است. او به جهان زیرین می‌رود و اوریپید و آیسخولوس را می‌بیند که بر سر تصاحب تخت پادشاهی نزاع می‌کنند. به قصد انتخاب یکی از دو تراژدی‌نویس برای بازگشت به آتن مسابقه‌ای برگزار می‌کند، رقابتی که طی آن دو شاعر به دفاع از آثار خویش همت می‌گمارند و سرانجام شاعر مسن‌تر یعنی آیسخولوس پیروز می‌شود و به آتن بازمی‌گردد. “ [از متن کتاب]

ایده‌اش واقعاً جالب بود و خیلی خیلی جذاب. نمی‌دونم تو ایران تا حالا ازش اجرا ساختند یا نه، امّا به نظر خیلی خفن و جالب می‌شه.
      

7

        “ آریستوفانیس در کمدی‌های نخستین خود، همگان را به صلح دعوت می‌کرد و جنگ را سخت نکوهش می‌نمود. در نمایشنامهٔ آخارنی‌ها، آریستوفانیس، ذیکئوپلیس (نماد شهروند خوب) را در مقابل لاماخس، جنگجوی خشن قرار می‌دهد. ذیکئوپلیس نماد صلح‌طلبی است و لاماخس نماد جنگ و خون‌ریزی…” [از متن کتاب]
خواندن آخارنی‌ها عذاب بود؛ البته اینکه جزو اولین نمایش‌نامه‌هایش هم هست، بی‌تاثیر نبود. اما از نکاتی که به نظرم جالب توجه بود، اول از همه ضدجنگ بودن آریستوفان است که تجلی این عقیده‌اش در این نمایش و نمایش‌نامه‌های دیگر مشاهده می‌شود. 

نکتهٔ جالب دیگر، این بود که اطلاعات فرامتنی‌ای که مربوط به شرایط اجرا و و در واقع، وجهِ نمایشیِ اثر است، در خلالِ خودِ متن و به طور طبیعی، میان دیالوگ‌ها دیده می‌شد. یعنی این موضوع که بعضی‌ها اشاره می‌کنند که نمایش‌نامه، به تنهایی هویت کاملی ندارد و با نمایش و اجرا است که آن، کامل می‌شود، حداقل از دید من این نظریه، در این اثر نقشی نداشت؛ و به عنوان یک نمایش‌نامهٔ کلاسیک، حقیقتاً غریب و نوآورانه است؛ یعنی به عنوانِ یک نمایش‌نامه، نقصانی احساس نمی‌شد. شاید بتوان گفت که صرفاً با یک نمایش‌نامهٔ خام روبرو نیستیم، بلکه با یک نمایش و اجرای کامل مواجه هستیم. برای مثال جایی که اوریپید در نمایشنامهٔ آخارنی‌ها می‌گوید: «وقت پایین آمدن ندارم، بگویید صحنه را بچرخانند!» و صحنهٔ گردان می‌چرخد. البته باز هم تأکید می‌کنم این نکات، برای یک نمایش‌نامهٔ کلاسیک یونان باستان، چیز خاص و بدیعی به نظر می‌رسد؛ وگرنه بسامد آن در نمایش‌های مدرن بسیار بالاست. 

موردِ دیگر، منفعت‌طلبی و استفادهٔ هنرمندانهٔ آریستوفان از پتانسیل‌های نمایش‌نامه و شخصیت‌ها، برای بیان عقاید و حرف‌های خودش است؛ یعنی او در قالب نقش‌ها، میان نمایش‌نامه و رد و بدل شدن دیالوگ‌ها، از طرف خود سخن می‌گوید. که البته چیزی طبیعی‌ست؛ اما شیوهٔ بیان خاص و قابل توجهی دارد. 

شاعرانگیِ آریستوفان هم که نیازی به توضیح ندارد. اگر کمی از صفحات آثارش را بخوانید، با وجود اینکه اثر ترجمه‌شده است، کاملا متوجه هوش و زبان هنرمندانهٔ و مؤثر او خواهید شد؛ موردی هم که بیشتر به چشم من خورد، بهره‌گیری از ایهام‌هایی‌ست که میان اسامی برقرار است و ترجمه هم مانع آن نشده است. (به این نکته در یادداشت دربارهٔ سلحشوران اشاره می‌شود)

تمامی انتقادات اجتماعی که در آثار وی بسیار است، شاید در نگاه اول پویا به نظر نیایند و به نظر برسد که صرفا متوجهِ وقایع زمانهٔ خود شاعر است (الحق اسامی و اشارات پیچیده و بسیاری که دارد هم این را اقتضا می‌کند!). در صورتی که کاملاً روابط پنهانی و مشابهی میان وقایع همین زمانه دیده می‌شود و همین است که اثر را ارزشمند می‌کند.
——————————————————-
“ در اکثر آثار آریستوفان، ردپایی از سیاست به چشم می‌خورد. مثلاً در نمایش‌نامهٔ سلحشوران، آریستوفان جنگ قدرت میان کلئون و یک سوسیس‌فروش گمنام را برای به قدرت رسیدن سوسیس‌فروش به نمایش می‌گذارد. مشهور است که خود کلئون از تماشاگران این نمایش بود و در حضور او کسی جرئت ایفای نقش دباغ (کلئون) را نداشت، مگر خود آریستوفانیس…” [از متن کتاب]
چیزی که از همین متن بالا دریافت می‌شود، آزادی بیانی بوده که در آتن وجود داشته و بسیار نکتهٔ جالبی‌ست که در دنیایی که بسیاری افراد، محکوم به این هستند که حرف‌های خود را به صورت پوشیده و با نهایت محافظه‌کاری بیان کنند، در آن دوران، آریستوفان در نمایش سلحشوران، از کلئون انتقاد‌های صریح و بسیار کوبنده‌ای کرده‌ست با وجود اینکه خودِ کلئون در میان تماشاگران بود و نقش وی را، آریستوفان بازی می‌کرد! انتقاد‌ها به طرزی واضح هستند که می‌توان گفت این شاعر توانمند، کلئون را زیر بار سنگین انتقاد، لِه می‌کند! 
صراحت انتقادها:
«بزنید این خائن را، کسی را که در صفوف سلحشوران، بذر پریشانی افشاند، بزنید. این دزد حقوق اجتماعی، این گرداب دهان‌گشودهٔ غارت و چپاول را، این خاریبدیس خوش‌خوراک را بزنید. این خائن را! بزنید، بزنید، بزنید!»

نکتهٔ دیگر که در یک اثر کلاسیک، نو و بدیع جلوه می‌کند، پویایی مخاطب و ارتباط آشکار نویسنده با اوست. آریستوفان آشکارا، در خلال دیالوگ‌ها و از طرف شخصیت‌ها، با تماشاگران ارتباط برقرار می‌کند، از آن‌ها سؤال می‌پرسد و درخواست پیشنهاد می‌کند. 

مورد دیگر که بالاتر به آن اشاره شد، استفاده از اسامی ایهام‌دار به طرزی هوشمندانه بود که در طول این نمایش، کاملا به چشم می‌خورد؛ اسم شخصیتی «دموس» است که به دو معناست: به معنی مردم و نام مردی جوان و فوق‌العاده زیبا. در طول نمایش می‌توان هر دو معنی را جایگزین آن اسم کرد و هر دو هم معنی می‌دهند؛ چه بسا بیان خود را هنرمندانه‌تر و شاعرانه‌تر و شاید پوشیده‌تر کرده است.
      

14

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.