Maede

Maede

@Maedeghasemian
عضویت

خرداد 1404

25 دنبال شده

22 دنبال کننده

psyscreen
deadbutterflymusic

یادداشت‌ها

Maede

Maede

3 روز پیش

        خلاصه داستان:
خورشید رو به غروب، فضای ژاپنِ بعد از جنگ جهانی دوم و تغییرات اجتماعی در حال وقوع اون زمان رو به تصویر می‌کشه و در این چهارچوب، داستان یک خانواده اشرافی رو روایت می‌کنه که در این شرایط رو به افول می‌ره. 

شخصیت‌ها:
هر کدوم از سه شخصیت اصلی داستان، در نوع خودشون نمادی هستن:

مادر: مادر و مرگش در داستان، نماد نسل گذشته هستن که در حال نابودیه. 

نائوجی: نائوجی کسیه که بعد از جنگ و به ویژه بعد از مرگ مادر، دچار بحران معنا می‌شه و نمی‌تونه از این بحران بیرون بیاد. نائوجی نماد افرادیه که نتونستن با تغییرات بعد از جنگ کنار بیان و در نهایت به پوچی رسیدن.

کازوکو: کازوکو هم مثل برادرش نائوجی در جست‌وجوی معناست؛ با این تفاوت که اون برخلاف نائوجی، معنای زندگی و دلیل ادامه دادنش رو پیدا می‌کنه. (یا در واقع بهتره بگیم اون رو به‌طرز جالبی با هنجارشکنی خلق می‌کنه.)

نحوه روایت داستان:
قلم دازای کشش نسبتا زیادی داره و خواننده رو دنبال خودش می‌کشه. فضای داستان یه حال و هوای مرموز هم داره که باعث کنجکاوی بیشتر می‌شه.
      

10

Maede

Maede

7 روز پیش

        کتاب هابیت مقدمه خوبیه برای آشنایی با سرزمین میانه و ورود به دنیای ارباب حلقه‌ها.
این کتاب، اینکه چطور حلقه دست بیل‌بو افتاد و ماجرای روبه‌رو شدن اون با گالوم رو هم بیان کرده. 

خلاصه داستان:
داستان با اولین ملاقات بیل‌بو و گندالف شروع می‌شه؛ گندالف از بیل‌بو می‌خواد که برای یه ماجراجویی بهش بپیونده. بیل‌بو در آغاز مخالفت می‌کنه، اما بعد از اینکه با دورف‌ها ملاقات می‌کنه و از تصمیم اون‌ها برای بازپس‌گیری گنج‌شون از اژدها آگاه می‌شه، بخش توکی وجودش فعال می‌شه و نظرش رو عوض می‌کنه. (البته که توانایی متقاعدسازی گندالف هم خیلی تاثیرگذار بود.)

شخصیت‌ها: 
بیل‌بو بگینز: سیر تحولی شخصیت بیل‌بو در طول کتاب کاملا مشهوده. در ابتدا، اون هابیتیه که دلش نمی‌خواد خونه‌ش رو ترک کنه و آرامش خودش رو به هم بزنه، اما با پشت سر گذاشتن ماجراهای سفر، اون چیزهای جدیدی می‌بینه و یاد می‌گیره و بالغ‌تر می‌شه. بیل‌بو همچنین در طول سفرش نسبت به دورف‌ها احساسات دوستانه پیدا می‌کنه و چند باری اون‌ها رو نجات می‌ده و براشون فداکاری می‌کنه. نکته جالب اینه که هابیت‌ها موجودات جنگ‌جو و قوی‌ای نیستن و با این وجود گندالف بیل‌بو رو برای همراهی با دورف‌ها توی اون سفر دشوار انتخاب کرد. این انتخابش باعث شد که دورف‌ها این سوال براشون پیش بیاد که «چرا یه هابیت؟» سوالی که حتی ذهن خواننده رو هم درگیر می‌کنه. به‌نظرم برای جوابش برداشت‌های متفاوتی می‌شه داشت، اما شاید جوابش همین باشه که بیل‌بو با وجود اینکه اون‌قدرها قدرت جنگیدن نداشت، حاضر بود برای نجات دوست‌هاش شجاعت به خرج بده و براشون فداکاری کنه. در بعضی مواقع هم بیل‌بو بینشی داشت که دورف‌ها نداشتن و می‌تونست هوشمندانه‌تر تصمیم بگیره. در نهایت اعتبار تصمیم گندالف ثابت شد؛ بیل‌بو بهترین عیاری بود که می‌تونستن داشته باشن. 

گندالف: نمونه خیلی خوبی از کهن‌الگوی پیر خردمنده؛ انگار همیشه می‌دونه که باید چه کار کرد. گندالف هر زمانی که بهش نیاز داشته باشن پیداش می‌شه و با حضورش، همه خیلی مطمئن‌تر و با خیال راحت‌تر پیش می‌رن. 

دورف‌ها: دورف‌هایی که بیل‌بو همراهی‌شون می‌کرد موجودات دوست‌داشتنی‌ و بامزه‌ای بودن، اما یه جورایی به‌خاطر از دست دادن گنجینه‌شون و فشار و خطرات سفر و همچنین یه جور وسواس خاصی که نسبت به گنج‌شون داشتن، گاهی از دست بیل‌بو عصبانی می‌شدن. مثلا آخرای داستان ثورین دچار یه جور بی‌اعتمادی بیمارگونه شده بود و حرف‌هایی به بیل‌بو زد که خیلی خوب نبودن. با این وجود اون‌ها بیل‌بو رو دوست خودشون می‌دونستن و در پایان، ثورین ازش بابت حرف‌هایی که زده بود هم عذرخواهی کرد. 

نحوه روایت داستان:
کتاب خیلی خوب و روون نوشته شده. لحنش بامزه و طنزگونه‌ و شاید یه کمی هم کودکانه‌س. بعضی جاهاش هم جزئیات زیادی داره (که البته خوندنش چندان مشکل نیست)

تفاوت با فیلم‌ها:
بعضی قسمت‌های کتاب هابیت با فیلم‌هاش به نسبت زیادی متفاوته. توی فیلم‌ها یه سری ماجراها و شخصیت‌ها اضافه شدن؛ مثلا گالادریل و سارومان و لگولاس توی کتاب حضور ندارن یا بعضی دیالوگ‌ها هم فرق می‌کنه. بعضی اتفاقات ساده‌ی کتاب هم توی فیلم پرجزئیات‌تر و پیچیده‌تر هستن.
      

39

Maede

Maede

1404/5/11

        
خلاصه داستان:
 داستان درباره فیودور پاولویچ کارامازوف، سه پسر مشروعش از دو مادر متفاوت و یک پسر نامشروعش از یک مادر عقب مونده ذهنیه و کتاب، روابط خانوادگی این افراد رو در چهارچوب اتفاقاتی به تصویر می‌کشه.

مضامین اصلی:
 پدرکشی، اضطراب وجودی و بحران معنا، اخلاق و چگونگی کارکرد اون بدون وجود خدا، کشمکش بین ایمان و عقل 

منابع الهام: 
- زندگی خودش: گفته می‌شه پدر خود داستایفسکی شخصیتی خشن و سخت‌گیر داشته که این باعث شده داستایفسکی توی نوجوانی هم از اون متنفر باشه و هم از این احساس تنفر دچار عذاب وجدان بشه. گفته می‌شه که پدرش احتمالا کشته شده. همچنین داستایفسکی خودش دچار صرع بوده و توی داستان هم می‌بینیم که اسمردیاکوف که احتمالا پسر نامشروع فیودور پاولویچه دچار حملات صرع می‌شه.  
- بعضی‌ها می‌گن که داستان این کتاب، یه داستان واقعیه که داستایفسکی توی زندان از زبون هم‌بندی خودش شنیده. 
- دغدغه‌های فلسفی و دینی خودش: شخصیت‌های ایوان و آلیوشا در کتاب، درگیری بین عقل و ایمان رو نشون می‌دن. این درگیری در زندگی خود داستایفسکی هم وجود داشته.
- وضعیت اجتماعی و سیاسی روسیه
- سایر منابع ادبی: می‌شه هملت رو مثال زد که حتی توی خود کتاب هم بهش اشاره شده

شخصیت‌ها:

فیودور پاولویچ کارامازوف: پدری بی‌مسئولیت، شهوت‌ران، بی‌اخلاق و سوء‌استفاده‌گر
داستایفسکی در کتاب تصویر قابل توجهی از دوران کودکی هر چهار پسر فیودور پاولویچ ارائه می‌ده؛ تصویری که جلوتر به درک شخصیت‌ها خیلی کمک می‌کنه. توی چپترهای آخر هم فتوکوویچِ وکیل، به خوبی این نکته رو یادآور می‌شه که فیودور پاولویچ چه تاثیری روی شکل‌گیری شخصیت دیمیتری گذاشته.

دیمیتری فیودورویچ کارامازوف (میتیا): میتیا کسیه که تمایلات غریزی‌ش رو در اولویت قرار داده. اینکه نامزدش رو به خاطر آگرافنا الکساندرونا رها کرد نمونه بارزشه. از بین برادرهای کارامازوف از همه به فیودور پاولویچ شبیه‌تره، ولی تفاوتش با پدرش اینه که رگه‌هایی از وجدان اخلاقی در اون دیده می‌شه و نسبت به بعضی کارهاش اظهار پشیمونی می‌کنه. مثلا در پایان دیدیم که اصرار داشت از کاترینا عذرخواهی کنه

ایوان فیودورویچ کارامازوف: ایوان شخصیتیه که بین ایمان و عقل در کشمکشه. با دین سنتی مخالفه، ولی به عدالت اعتقاد داره. یه جورایی دچار بحران معنا هم شده. 
ایوان هم مثل دیمیتری آرزوی مرگ پدرشون رو داشته و از این بابت به شدت خودش رو سرزنش می‌کنه و حتی مرگ فیودور پاولویچ رو تقصیر خودش می‌دونه. اعترافش توی دادگاه و گفتن اینکه مرگ پدرشون تقصیر خودشه هم بیانگر این نکته‌س.

آلکسی فیودورویچ کارامازوف (آلیوشا): با برادرهای دیگه متفاوته. آلیوشا نماد خودِ متعالی، معنویت و عشقه. تقریبا با همه‌ی شخصیت‌ها ارتباط خوبی داره و همه هم بهش اعتماد دارن. خدا و مذهب برای اون چیزهایی هستن که به زندگی‌ش معنا می‌دن.

اسمردیاکوف: نمونه بارز شخصی با عقده حقارت کودکی. همه‌ی فرزندان فیودور پاولویچ قربانی شخصیت بی‌بند و بارش بودن، اما تفاوت اسمردیاکوف با بقیه، این بود که اون پسر نامشروعش بود و حتی قرار نبود بعد از مرگ پدرش چیزی از اموال اون بهش برسه. شاید همین مسئله هم باعث شد که اسمردیاکوف پسری باشه که دست به پدرکشی می‌زنه؛ برای اینکه به وسیله ایوان بخشی از ثروت فیودور رو بعد از مرگش به دست بیاره.

آگرافنا الکساندرونا (گروشنگا): خودش مشکلات زیادی توی زندگی‌ش داشته و توسط معشوقش رها شده. از طریق اغوا کردن مردها و بازی دادن اون‌ها احساس برتری‌ش رو حفظ می‌کنه. احتمالا از اینکه واقعا دوست داشته نشه وحشت داره. در نهایت توجه زیاد دیمیتری بهش و رنج‌هایی که به خاطرش پشت سر می‌ذاره باعث می‌شه که دست از بازی کردن برداره و اون رو دوست بداره.

کاترینا ایوانونا: تعارض‌های درونی زیادی داره؛ نمونه بارز این مسئله، شهادت‌هاش توی دادگاهه که با لحن‌ و قصد متفاوت بیان می‌شن. اون فکر می‌کنه با بخشیدن دیمیتری می‌تونه به خودش احساس برتری بده.

نحوه روایت داستان:
داستایفسکی طوری افکار شخصیت‌های داستانش رو به تصویر می‌کشه که شما کاملا احساس می‌کنین که توی ذهن اون شخصیت هستین‌. دغدغه‌ها و تعارضات شخصیت‌ها رو خیلی خوب بیان کرده و به تبع همین موضوع، داستان جزئیات خیلی زیادی داره که شاید بعضی جاها از حوصله خارج باشه. هر چند اگر کتاب رو آروم‌آروم و به مرور بخونین، این موضوع چندان اذیت کننده نیست.

درباره پایان:
پایان برادران کارامازوف جوری بود که حس تموم شدن داستان رو منتقل نمی‌کرد؛ می‌شه گفت پایان هر سه برادر یه جورایی باز بود. البته گفته می‌شه که داستایفسکی قصد داشته  برادران کارامازوف ۲ رو در ادامه‌ی همین کتاب بنویسه و توی اون بیشتر تمرکز خودش رو بذاره روی آلیوشا، ولی خب مرگ این اجازه رو بهش نداده.

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5

Maede

Maede

1404/4/29

        خلاصه داستان:
داستان با ورود نورا به خونه و استقبال شوهرش شروع می‌شه. نورا برای کریسمس خرید کرده و شوهرش، توروالد، معتقده که نباید اینقدر ولخرجی می‌کرده. اون‌ها همینطور به گفت‌وگو می‌پردازن تا اینکه زنگ در به صدا در می‌آد. کسی که پشت دره یکی از دوست‌های نوراست که ظاهرا نورا به دلیل اینکه مدت طولانی‌ای همدیگه رو ندیدن، در ابتدا اون رو به جا نمی‌آره. وقتی کریستینا و نورا مدتی رو با هم صحبت می‌کنن، نورا به دوستش می‌گه که می‌خواد رازی رو بهش بگه؛ رازی که هیچ‌کس نباید ازش بویی ببره.

عناصر نمایشنامه:
الف) شخصیت‌ها:
نورا: شخصیت مطیع نورا، نماینده خوبی از دختر یا زن‌هاییه که اصطلاحا ازشون با عنوان «دختر خوب» یاد می‌شه؛ دختری که روی حرف مرد زندگی‌ش (پدر یا همسرش) حرف نمی‌زنه، کاملا فرمانبرداره و همیشه قدردان زحماتی که مرد براش کشیده هست و حاضره خودش رو فدای اون کنه. این الگوی شخصیتی، چیزیه که توی جامعه هم به وفور می‌بینیمش. این شخصیت نورا، نتیجه تربیت نادرست پدرش و ارتباط ناسالمش با اونه. نورا بعد از ازدواجش رفتاری که با پدرش، اولین مرد زندگی‌ش، داشته رو به شوهرش توروالد تعمیم می‌ده. نورا به شدت توی الگوی «دختر خوب» فرو رفته و خودش رو سرکوب کرده. اون دائما در تلاشه که با قانع کردن خودش نظام روانی‌ش رو حفظ کنه. من فکر می‌کنم حتی زمانی که داشت به کریستینا یا همون خانم لینده درباره شغل جدید شوهرش می‌گفت و اظهار خوشبختی می‌کرد، در واقع می‌خواست با قانع کردن خانم لینده، به خودش بگه که خوشبخته و خودش رو قانع کنه. این ترفندها برای نورا به مدت ۸ سال جواب داده و اون تونسته اینطوری زندگی‌ش رو حفظ کنه؛ اما باز هم چیزی درست نیست. وقتی سر و کله‌ی کروگستاد پیدا می‌شه و تهدیدش می‌کنه، نورا در انتظار معجزه می‌شینه؛ معجزه‌ای که از نظرش فداکاری شوهرش برای اونه. نورا فکر می‌کنه که با وقوع این معجزه، دلیل محکمی برای موندن توی اون زندگی براش جور می‌شه. 
نورا در نهایت نماد زن‌هاییه که نظام روانی سابق‌شون رو تخریب می‌کنن، الگوی «دختر خوب» رو می‌شکنن و به جست‌وجوی خودِ گمشده‌شون می‌رن. از این زن‌ها در زندگی واقعی کم نداریم. 

توروالد هلمر: نماینده مردهاییه که زن رو صرفا عروسکی زیبا می‌بینن که هر زمان و هر جوری که خواستن می‌تونن باهاش بازی کنن. این‌ها اگر زن نافرمانی کنه یا براشون سودی نداشته باشه، اون رو دور می‌اندازن. به نظرم حتی القابی که برای خطاب کردن نورا به کار می‌برد (مثل قناری که پرنده‌ زیباییه که توی قفس زندگی می‌کنه) هم گویای این قضیه هستن.

خانم لینده: کریستینا یا خانم لینده، نماینده‌ی واقع‌گرایی در داستانه؛ کسی که با بی‌رحمی‌های دنیا به خوبی آشنایی داره، اون‌ها رو پذیرفته و با وجود اینکه دردناکه، سعی می‌کنه به صورت منطقی و واقع‌بینانه عمل کنه. هر چند که در نهایت به خاطر اینکه در زندگی‌ش کسی رو نداره دچار بحران شده، سعی می‌کنه با برگردوندن کروگستاد، به زندگی‌ش معنای دوباره ببخشه.

کروگستاد: از اجتماع طرد شده و سعی می‌کنه خشمی که از این موضوع داره رو با آزار دادن نورا جبران کنه. فکر به حضور دوباره‌ی خانم لینده در زندگی‌ش، احساس بازنده بودنش رو کاهش می‌ده و عزت نفسش رو تا حدودی برمی‌گردونه. 

ب) دیالوگ‌ها:
دیالوگ‌ها ساده و روان و به سبک عامیانه نوشته شدن؛ چیزی که باعث درک بهتر نمایشنامه و ارتباط گرفتنِ بیشتر با اون بشه. 

ج) پیام: 
به نظرم بارزترین پیام داستان، همون بینش پیدا کردن نورا بود. سرکوب تا یک جایی ممکنه. وقتی حقیقت راهش رو به خودآگاه پیدا کنه، یک زن ممکنه حتی حاضر بشه بچه‌های خودش رو رها کنه.

در کل به نظرم با اینکه نمایشنامه کوتاهی بود، جای تامل زیاد داشت و قطعا ارزش حتی بیش از یک بار خوندن رو داره.
      

4

Maede

Maede

1404/4/9

        مرشد و مارگاریتا، معروف‌ترین اثر میخائیل بولگاکف.
بولگاکف این اثر خودش رو در دوازده سال (1928 تا 1940) نوشت. می‌شه گفت که کتاب به گونه‌ای نقدیه که بر مسکوی زمان خودش وارد شده. این کتاب در زمان اتمام اجازه چاپ نمی‌گیره و اولین بار در سال 1967 چاپ می‌شه.

خلاصه داستان:
داستان با برلیوز سردبیر و بزدومنی شاعر شروع می‌شه که در حال گفت‌وگو هستن و در همین حین، پروفسور خارجی جالب توجهی بهشون می‌پیونده و وارد گفت‌وگوی اون‌ها می‌شه. بعد از ورود پروفسور خارجی به مسکو، اتفاقات به غایت عجیبی در این شهر می‌افته که اولینش اندکی بعد از مکالمه‌ش با برلیوز و بزدومنی به وقوع می‌پیونده. 

داستان به دو بخش تقسیم  و در دو خط داستانی دنبال می‌شه. یکی در مسکوی 1930 و دیگری در اورشلیم زمان مسیح. بخش اول داستان بیشتر به معرفی شخصیت‌ها و آماده‌سازی ذهن خواننده برای اتفاقات بعدی اختصاص داره. اسم کتاب مرشد و مارگاریتاس، اما نکته جالب اینه که مرشد و مارگاریتا تا اواسط کتاب وارد داستان نمی‌شن و بولگاکف در واقع بیشتر در کتاب دوم به این دو شخصیت پرداخته. از نظر من، شاید بخش اول داستان می‌تونست سریع‌تر هم پیش بره، اما می‌شه  گفت که گیرایی به شدت بالای قلم نویسنده باعث شده که این مورد چندان به چشم نیاد.  علاوه بر نثر شیوای کتاب، از نظر من اسامی چپترها به جذابیت داستان اضافه کرده بود. 
اوایل تا اواسط کتاب رو هاله‌ای از ابهام پوشونده که باعث می‌شه علامت سوال بزرگی توی ذهن خواننده به وجود بیاد. اما هر چقدر که داستان جلوتر می‌ره، ابهام کاهش پیدا می‌کنه و ارتباط بخش‌های مختلف کتاب اول که شاید تا حدودی مستقل به‌نظر می‌رسیدن با هم مشخص می‌شه. همچنین داستان با ورود مرشد و مارگاریتا به اوج خودش می‌رسه و بیش از پیش ذهن خواننده رو مشتاق می‌کنه. 
نکته جالب دیگه‌ای که نظر من رو جلب کرد، شخصیت شیطان در این داستانه که نه تنها نماد شر مطلق نیست، بلکه در واقع می‌تونه نماد بخش سرکوب شده روان جامعه باشه که به شکل ویرانگری برگشته. می‌تونم بگم که جذاب‌ترین شخصیت داستان هم خودشه.

در نهایت، باید گفت که مرشد و مارگاریتا، یکی از بهترین کتاب‌‌هاییه که در سبک رئالیسم جادویی وجود داره و می‌تونه از جنبه‌های مختلف سیاسی، فلسفی، روانشناختی و...بررسی بشه. قلم بولگاکف در این داستان هم در یک کلمه خلاصه می‌شه: هنر
      

12

Maede

Maede

1404/4/8

        این یادداشت بیشتر شامل احساسات و خاطرات شخصی من با مجموعه هری پاتره، پس اگر دوست ندارید نخونید. 

معمولا انسان‌ها با دیدن فیلم‌های هری پاتر طرفدارش شدن، ولی برای من ورود واقعی به دنیای هری پاتر با خوندن کتاب‌هاش بود. 
اولین کتاب (سنگ جادو) رو اولین بار در عید ۱۴۰۱ خوندم. با اینکه کتاب اول بود خیلی به دلم نشست و با خوندنش دلم خواست سریع‌تر جلد بعدی رو هم داشته باشم. پس یه روز عصر رفتم به کتاب‌فروشی مورد علاقه‌م و با عیدیام سه جلد بعدی رو خریدم. خوندن‌شون زیاد طول نکشید و به زودی من نیاز به جلدهای بعدی داشتم.  از بین کتاب‌های هری پاتر، محفل ققنوس طولانی‌ترینه و من اون رو در زمان امتحانات پایان‌ترم سال یازدهم مدرسه‌م می‌خوندم، اما با این حال، به قدری جذب مجموعه شده بودم که فکر می‌کنم خوندنش فقط سه یا چهار روز طول کشید. یادمه که بعدش رفتم شاهزاده دو رگه رو بخرم، ولی جلد اولش موجود نبود. آقای کتاب‌فروش گفت که برام سفارشش می‌ده، ولی تا وقتی که رسید چند روزی طول کشید و توی اون چند روز من هر ثانیه به فکر این بودم که جلد بعدی کی به دستم می‌رسه. بالاخره رسید و من چهار جلد بعدی رو هم در عرض چند روز خوندم. وقتی که به جلد آخر رسیدم و داشتم قسمت نبرد هاگوارتز رو می‌خوندم زار زار گریه می‌کردم. وقتی هم که تمومش کردم تا چند وقت نمی‌تونستم هیچ کتاب دیگه‌ای بخونم. هیچ چیزی برام به جذابیت هری پاتر نبود. مجموعه هری پاتر برای من هیچ‌وقت صرفا یه مجموعه کتاب نبوده، هری پاتر دنیای تازه‌ای بود که من واردش شدم، با شخصیت‌هاش زندگی کردم و حتی خودم رو اونجا و بین اون‌ها تصور کردم و درسته که حالا سه سال از زمانی که خوندن این مجموعه رو تموم کردم می‌گذره، ولی هنوز احساسی که در من ایجاد کرد رو به خوبی به یاد دارم. یکی از دوستان می‌گفت که آدم با خوندن اینجور محتواها حال‌خوب می‌شه. راست می‌گفت، من اون زمان هم مثل همه مراحل زندگی م در حال پشت سر گذاشتن یه بحران بودم، ولی وقتی هری پاتر می‌خوندم به معنای واقعی حالم خوب بود. 

      

7

Maede

Maede

1404/3/31

        جنایت و مکافات، شاهکار بزرگ داستایفسکی.
داستایفسکی این کتاب رو در سال ۱۸۶۶ نوشت. قبل از این، زمانی که توی زندان بود در نامه‌ای به برادرش گفته بود که ایده این کتاب به ذهنش رسیده. داستایفسکی در سال ۱۸۴۹ به دلیل عضویت در محفل پتراشفسکی دستگیر و به اعدام محکوم شده بود، ولی مجازاتش به ۴ سال کار در اردوگاه کار اجباری سیبری تخفیف پیدا کرد. در واقع ایده این کتاب در دوران سختی از زندگی‌ش به ذهنش رسیده و فضای داستان هم کاملا نشون دهنده این موضوعه. 
داستان با رودیون رومانوویچ راسکولنیکف شروع می‌شه؛ دانشجوی حقوق سابقی که به دلیل فقر انصراف داده. راسکولنیکف در واقع شخصیت اصلی کتابه و کلیت داستان حول محور افکار و اقدامات اون می‌چرخه. 
راسکولنیکف نظریه‌ای رو ارائه می‌ده و اون رو به صورت مقاله به چاپ می‌رسونه. این نظریه بیانگر اینه که انسان‌ها به دو دسته تقسیم می‌شن؛ دسته اول انسان‌های عادی هستن که در بند اخلاق، قانون و وجدان هستن، اما دسته دوم افرادی هستن که به خاطر هدف والایی که در سر دارن از این مولفه‌ها آزادن و برای رسیدن به اون هدف، می‌تونن دست به هر کاری بزنن، از جمله کشتن دیگران. 
راسکولنیکف با کشتن پیرزن رباخوار، در واقع نظریه‌ش رو به آزمایش می‌ذاره. اون می‌خواد بفهمه که آیا در دسته دوم تقسیم‌بندی نظریه‌ش قرار می‌گیره یا نه. یه جورایی راسکولنیکف نماد انسان مدرنیه که می‌خواد خودش رو از اخلاقیات و وجدان رها کنه و فکر می‌کنه که این کار با ارتکاب قتل صورت می‌گیره.
اما بعد از کشتن پیرزن، راسکولنیکف دچار فروپاشی روانی می‌شه و از این قسمت کتاب به بعد، شاهد افکار فراوون و متناقض راسکولنیکف درباره عملی که مرتکب شده هستیم. 
از دید من، حضور شخصیت پورفیری پتروویچ و مکالماتش با راسکولنیکف و استفاده از حقه‌های مختلف برای هوشمندانه وادار کردن راسکولنیکف به اعتراف به جرمش، جذابیت خاصی به داستان بخشیده بود. فکر می‌کنم یکی از نقاط اوج داستان هم جایی بود که پورفیری برای اولین بار بحث مقاله راسکولنیکف رو وسط کشید و زیرکانه اون رو به قتل پیرزن ربط داد. 
شخصیت سونیا، دختری که به علت نجات خانواده‌ش از فقر به تن‌فروشی رو آورده بود، در نهایت باعث اعتراف راسکولنیکف به جرمش و شروع دوباره‌ای برای اون شد. 
این کتاب هم از لحاظ داستان‌پردازی و هم از لحاظ قوت قلم به شدت قوی بود. می‌شه گفت قدرت قلم نویسنده توی جریان سیال ذهن و توصیف جزئی افکار راسکولنیکف به خوبی پدیدار شده.

از دید روانشناختی:

درگیری‌های ذهنی راسکولنیکف من رو خیلی یاد مکتب روانکاوی انداخت. 
توی بخش اول، شاهد افکار وسوسه‌آمیز و بیمارگونه راسکولنیکف برای کشتن پیرزن هستیم که می‌تونه به خوبی نشون‌دهنده درگیری اید و ایگو (و حتی سوپرایگو) باشه. خواب اول راسکولنیکف که کتک زدن و کشتن مادیان رو به تصویر می‌کشه، در واقع می‌تونه به صورت نمادین بیانگر آرزوی راسکولنیکف برای کشتن پیرزن باشه. همونطور هم که بعد می‌بینیم، راسکولنیکف پیرزن رو با چند ضربه‌‌ای که با تبر به سرش وارد می‌کنه می‌کشه. توی خواب هم اسب با ضربه‌های متعدد دیلم کشته می‌شه. 
بعد از اینکه راسکولنیکف پیرزن رو می‌کشه، سوپرایگو به معنای واقعی بیدار می‌شه و شدیدتر شروع به فعالیت می‌کنه. راسکولنیکف به حدی دچار عذاب وجدان می‌شه که حتی به این فکر می‌افته که بره و اعتراف کنه و تقریبا هم این کار رو انجام می‌ده. درگیری شدید بین اید که می‌خواست مرتکب قتل بشه و سوپرایگویی که سرزنشش می‌کنه، باعث می‌شه ایگو دچار اضطراب بشه؛ اضطراب نیرومندی که نمود بیرونی هم پیدا می‌کنه و می‌بینیم که راسکولنیکف مدتی رو در مریضی و تب می‌گذرونه.
بعد از قتل، راسکولنیکف برای رهایی از عذاب وجدان پیوسته دست به استفاده از مکانیزم‌های دفاعی زد؛ نمونه‌ش می‌تونه استفاده از مکانیزم واکنش وارونه (زمانی که پولش رو به خانواده مارملادوف داد) و دلیل‌تراشی ( سعی می‌کرد بگه که قتل رو به خاطر پول و دزدی انجام داده‌) باشه.
علاوه بر این‌ها، راسکولنیکف حتی دچار این فکر وسواس‌گونه شده بود که مبادا قسمتی از چیزهایی که از خونه پیرزن برداشته بود توی اتاقش مونده باشه و کسی اون‌ها رو ببینه.

در آخر، باید بگم خوندن این اثر می‌تونه تاثیر شگرفی روی شما بذاره و تا مدتی ذهن رو درگیر کنه. اینکه ذهن خواننده آمادگی لازم برای خوندن جنایت و مکافات رو داره یا نه طبیعتا به تفاوت‌های فردی برمی‌گرده، اما شاید بهتر باشه قبل از خوندنش تا حدودی با ادبیات روسیه آشنایی داشته باشید.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

9

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.