Maede

تاریخ عضویت:

خرداد 1404

Maede

@Maedeghasemian

13 دنبال شده

8 دنبال کننده

luminouity

یادداشت‌ها

Maede

Maede

5 روز پیش

        مرشد و مارگاریتا، معروف‌ترین اثر میخائیل بولگاکف.
بولگاکف این اثر خودش رو در دوازده سال (1928 تا 1940) نوشت. می‌شه گفت که کتاب به گونه‌ای نقدیه که بر مسکوی زمان خودش وارد شده. این کتاب در زمان اتمام اجازه چاپ نمی‌گیره و اولین بار در سال 1967 چاپ می‌شه.

خلاصه داستان:
داستان با برلیوز سردبیر و بزدومنی شاعر شروع می‌شه که در حال گفت‌وگو هستن و در همین حین، پروفسور خارجی جالب توجهی بهشون می‌پیونده و وارد گفت‌وگوی اون‌ها می‌شه. بعد از ورود پروفسور خارجی به مسکو، اتفاقات به غایت عجیبی در این شهر می‌افته که اولینش اندکی بعد از مکالمه‌ش با برلیوز و بزدومنی به وقوع می‌پیونده. 

داستان به دو بخش تقسیم  و در دو خط داستانی دنبال می‌شه. یکی در مسکوی 1930 و دیگری در اورشلیم زمان مسیح. بخش اول داستان بیشتر به معرفی شخصیت‌ها و آماده‌سازی ذهن خواننده برای اتفاقات بعدی اختصاص داره. اسم کتاب مرشد و مارگاریتاس، اما نکته جالب اینه که مرشد و مارگاریتا تا اواسط کتاب وارد داستان نمی‌شن و بولگاکف در واقع بیشتر در کتاب دوم به این دو شخصیت پرداخته. از نظر من، شاید بخش اول داستان می‌تونست سریع‌تر هم پیش بره، اما می‌شه  گفت که گیرایی به شدت بالای قلم نویسنده باعث شده که این مورد چندان به چشم نیاد.  علاوه بر نثر شیوای کتاب، از نظر من اسامی چپترها به جذابیت داستان اضافه کرده بود. 
اوایل تا اواسط کتاب رو هاله‌ای از ابهام پوشونده که باعث می‌شه علامت سوال بزرگی توی ذهن خواننده به وجود بیاد. اما هر چقدر که داستان جلوتر می‌ره، ابهام کاهش پیدا می‌کنه و ارتباط بخش‌های مختلف کتاب اول که شاید تا حدودی مستقل به‌نظر می‌رسیدن با هم مشخص می‌شه. همچنین داستان با ورود مرشد و مارگاریتا به اوج خودش می‌رسه و بیش از پیش ذهن خواننده رو مشتاق می‌کنه. 
نکته جالب دیگه‌ای که نظر من رو جلب کرد، شخصیت شیطان در این داستانه که نه تنها نماد شر مطلق نیست، بلکه در واقع می‌تونه نماد بخش سرکوب شده روان جامعه باشه که به شکل ویرانگری برگشته. می‌تونم بگم که جذاب‌ترین شخصیت داستان هم خودشه.

در نهایت، باید گفت که مرشد و مارگاریتا، یکی از بهترین کتاب‌‌هاییه که در سبک رئالیسم جادویی وجود داره و می‌تونه از جنبه‌های مختلف سیاسی، فلسفی، روانشناختی و...بررسی بشه. قلم بولگاکف در این داستان هم در یک کلمه خلاصه می‌شه: هنر
      

12

Maede

Maede

7 روز پیش

        این یادداشت بیشتر شامل احساسات و خاطرات شخصی من با مجموعه هری پاتره، پس اگر دوست ندارید نخونید. 

معمولا انسان‌ها با دیدن فیلم‌های هری پاتر طرفدارش شدن، ولی برای من ورود واقعی به دنیای هری پاتر با خوندن کتاب‌هاش بود. 
اولین کتاب (سنگ جادو) رو اولین بار در عید ۱۴۰۱ خوندم. با اینکه کتاب اول بود خیلی به دلم نشست و با خوندنش دلم خواست سریع‌تر جلد بعدی رو هم داشته باشم. پس یه روز عصر رفتم به کتاب‌فروشی مورد علاقه‌م و با عیدیام سه جلد بعدی رو خریدم. خوندن‌شون زیاد طول نکشید و به زودی من نیاز به جلدهای بعدی داشتم.  از بین کتاب‌های هری پاتر، محفل ققنوس طولانی‌ترینه و من اون رو در زمان امتحانات پایان‌ترم سال یازدهم مدرسه‌م می‌خوندم، اما با این حال، به قدری جذب مجموعه شده بودم که فکر می‌کنم خوندنش فقط سه یا چهار روز طول کشید. یادمه که بعدش رفتم شاهزاده دو رگه رو بخرم، ولی جلد اولش موجود نبود. آقای کتاب‌فروش گفت که برام سفارشش می‌ده، ولی تا وقتی که رسید چند روزی طول کشید و توی اون چند روز من هر ثانیه به فکر این بودم که جلد بعدی کی به دستم می‌رسه. بالاخره رسید و من چهار جلد بعدی رو هم در عرض چند روز خوندم. وقتی که به جلد آخر رسیدم و داشتم قسمت نبرد هاگوارتز رو می‌خوندم زار زار گریه می‌کردم. وقتی هم که تمومش کردم تا چند وقت نمی‌تونستم هیچ کتاب دیگه‌ای بخونم. هیچ چیزی برام به جذابیت هری پاتر نبود. مجموعه هری پاتر برای من هیچ‌وقت صرفا یه مجموعه کتاب نبوده، هری پاتر دنیای تازه‌ای بود که من واردش شدم، با شخصیت‌هاش زندگی کردم و حتی خودم رو اونجا و بین اون‌ها تصور کردم و درسته که حالا سه سال از زمانی که خوندن این مجموعه رو تموم کردم می‌گذره، ولی هنوز احساسی که در من ایجاد کرد رو به خوبی به یاد دارم. یکی از دوستان می‌گفت که آدم با خوندن اینجور محتواها حال‌خوب می‌شه. راست می‌گفت، من اون زمان هم مثل همه مراحل زندگی م در حال پشت سر گذاشتن یه بحران بودم، ولی وقتی هری پاتر می‌خوندم به معنای واقعی حالم خوب بود. 

      

3

Maede

Maede

1404/3/31

        جنایت و مکافات، شاهکار بزرگ داستایفسکی.
داستایفسکی این کتاب رو در سال ۱۸۶۶ نوشت. قبل از این، زمانی که توی زندان بود در نامه‌ای به برادرش گفته بود که ایده این کتاب به ذهنش رسیده. داستایفسکی در سال ۱۸۴۹ به دلیل عضویت در محفل پتراشفسکی دستگیر و به اعدام محکوم شده بود، ولی مجازاتش به ۴ سال کار در اردوگاه کار اجباری سیبری تخفیف پیدا کرد. در واقع ایده این کتاب در دوران سختی از زندگی‌ش به ذهنش رسیده و فضای داستان هم کاملا نشون دهنده این موضوعه. 
داستان با رودیون رومانوویچ راسکولنیکف شروع می‌شه؛ دانشجوی حقوق سابقی که به دلیل فقر انصراف داده. راسکولنیکف در واقع شخصیت اصلی کتابه و کلیت داستان حول محور افکار و اقدامات اون می‌چرخه. 
راسکولنیکف نظریه‌ای رو ارائه می‌ده و اون رو به صورت مقاله به چاپ می‌رسونه. این نظریه بیانگر اینه که انسان‌ها به دو دسته تقسیم می‌شن؛ دسته اول انسان‌های عادی هستن که در بند اخلاق، قانون و وجدان هستن، اما دسته دوم افرادی هستن که به خاطر هدف والایی که در سر دارن از این مولفه‌ها آزادن و برای رسیدن به اون هدف، می‌تونن دست به هر کاری بزنن، از جمله کشتن دیگران. 
راسکولنیکف با کشتن پیرزن رباخوار، در واقع نظریه‌ش رو به آزمایش می‌ذاره. اون می‌خواد بفهمه که آیا در دسته دوم تقسیم‌بندی نظریه‌ش قرار می‌گیره یا نه. یه جورایی راسکولنیکف نماد انسان مدرنیه که می‌خواد خودش رو از اخلاقیات و وجدان رها کنه و فکر می‌کنه که این کار با ارتکاب قتل صورت می‌گیره.
اما بعد از کشتن پیرزن، راسکولنیکف دچار فروپاشی روانی می‌شه و از این قسمت کتاب به بعد، شاهد افکار فراوون و متناقض راسکولنیکف درباره عملی که مرتکب شده هستیم. 
از دید من، حضور شخصیت پورفیری پتروویچ و مکالماتش با راسکولنیکف و استفاده از حقه‌های مختلف برای هوشمندانه وادار کردن راسکولنیکف به اعتراف به جرمش، جذابیت خاصی به داستان بخشیده بود. فکر می‌کنم یکی از نقاط اوج داستان هم جایی بود که پورفیری برای اولین بار بحث مقاله راسکولنیکف رو وسط کشید و زیرکانه اون رو به قتل پیرزن ربط داد. 
شخصیت سونیا، دختری که به علت نجات خانواده‌ش از فقر به تن‌فروشی رو آورده بود، در نهایت باعث اعتراف راسکولنیکف به جرمش و شروع دوباره‌ای برای اون شد. 
این کتاب هم از لحاظ داستان‌پردازی و هم از لحاظ قوت قلم به شدت قوی بود. می‌شه گفت قدرت قلم نویسنده توی جریان سیال ذهن و توصیف جزئی افکار راسکولنیکف به خوبی پدیدار شده.

از دید روانشناختی:

درگیری‌های ذهنی راسکولنیکف من رو خیلی یاد مکتب روانکاوی انداخت. 
توی بخش اول، شاهد افکار وسوسه‌آمیز و بیمارگونه راسکولنیکف برای کشتن پیرزن هستیم که می‌تونه به خوبی نشون‌دهنده درگیری اید و ایگو (و حتی سوپرایگو) باشه. خواب اول راسکولنیکف که کتک زدن و کشتن مادیان رو به تصویر می‌کشه، در واقع می‌تونه به صورت نمادین بیانگر آرزوی راسکولنیکف برای کشتن پیرزن باشه. همونطور هم که بعد می‌بینیم، راسکولنیکف پیرزن رو با چند ضربه‌‌ای که با تبر به سرش وارد می‌کنه می‌کشه. توی خواب هم اسب با ضربه‌های متعدد دیلم کشته می‌شه. 
بعد از اینکه راسکولنیکف پیرزن رو می‌کشه، سوپرایگو به معنای واقعی بیدار می‌شه و شدیدتر شروع به فعالیت می‌کنه. راسکولنیکف به حدی دچار عذاب وجدان می‌شه که حتی به این فکر می‌افته که بره و اعتراف کنه و تقریبا هم این کار رو انجام می‌ده. درگیری شدید بین اید که می‌خواست مرتکب قتل بشه و سوپرایگویی که سرزنشش می‌کنه، باعث می‌شه ایگو دچار اضطراب بشه؛ اضطراب نیرومندی که نمود بیرونی هم پیدا می‌کنه و می‌بینیم که راسکولنیکف مدتی رو در مریضی و تب می‌گذرونه.
بعد از قتل، راسکولنیکف برای رهایی از عذاب وجدان پیوسته دست به استفاده از مکانیزم‌های دفاعی زد؛ نمونه‌ش می‌تونه استفاده از مکانیزم واکنش وارونه (زمانی که پولش رو به خانواده مارملادوف داد) و دلیل‌تراشی ( سعی می‌کرد بگه که قتل رو به خاطر پول و دزدی انجام داده‌) باشه.
علاوه بر این‌ها، راسکولنیکف حتی دچار این فکر وسواس‌گونه شده بود که مبادا قسمتی از چیزهایی که از خونه پیرزن برداشته بود توی اتاقش مونده باشه و کسی اون‌ها رو ببینه.

در آخر، باید بگم خوندن این اثر می‌تونه تاثیر شگرفی روی شما بذاره و تا مدتی ذهن رو درگیر کنه. اینکه ذهن خواننده آمادگی لازم برای خوندن جنایت و مکافات رو داره یا نه طبیعتا به تفاوت‌های فردی برمی‌گرده، اما شاید بهتر باشه قبل از خوندنش تا حدودی با ادبیات روسیه آشنایی داشته باشید.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

9

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.