جنایت و مکافات، شاهکار بزرگ داستایفسکی.
داستایفسکی این کتاب رو در سال ۱۸۶۶ نوشت. قبل از این، زمانی که توی زندان بود در نامهای به برادرش گفته بود که ایده این کتاب به ذهنش رسیده. داستایفسکی در سال ۱۸۴۹ به دلیل عضویت در محفل پتراشفسکی دستگیر و به اعدام محکوم شده بود، ولی مجازاتش به ۴ سال کار در اردوگاه کار اجباری سیبری تخفیف پیدا کرد. در واقع ایده این کتاب در دوران سختی از زندگیش به ذهنش رسیده و فضای داستان هم کاملا نشون دهنده این موضوعه.
داستان با رودیون رومانوویچ راسکولنیکف شروع میشه؛ دانشجوی حقوق سابقی که به دلیل فقر انصراف داده. راسکولنیکف در واقع شخصیت اصلی کتابه و کلیت داستان حول محور افکار و اقدامات اون میچرخه.
راسکولنیکف نظریهای رو ارائه میده و اون رو به صورت مقاله به چاپ میرسونه. این نظریه بیانگر اینه که انسانها به دو دسته تقسیم میشن؛ دسته اول انسانهای عادی هستن که در بند اخلاق، قانون و وجدان هستن، اما دسته دوم افرادی هستن که به خاطر هدف والایی که در سر دارن از این مولفهها آزادن و برای رسیدن به اون هدف، میتونن دست به هر کاری بزنن، از جمله کشتن دیگران.
راسکولنیکف با کشتن پیرزن رباخوار، در واقع نظریهش رو به آزمایش میذاره. اون میخواد بفهمه که آیا در دسته دوم تقسیمبندی نظریهش قرار میگیره یا نه. یه جورایی راسکولنیکف نماد انسان مدرنیه که میخواد خودش رو از اخلاقیات و وجدان رها کنه و فکر میکنه که این کار با ارتکاب قتل صورت میگیره.
اما بعد از کشتن پیرزن، راسکولنیکف دچار فروپاشی روانی میشه و از این قسمت کتاب به بعد، شاهد افکار فراوون و متناقض راسکولنیکف درباره عملی که مرتکب شده هستیم.
از دید من، حضور شخصیت پورفیری پتروویچ و مکالماتش با راسکولنیکف و استفاده از حقههای مختلف برای هوشمندانه وادار کردن راسکولنیکف به اعتراف به جرمش، جذابیت خاصی به داستان بخشیده بود. فکر میکنم یکی از نقاط اوج داستان هم جایی بود که پورفیری برای اولین بار بحث مقاله راسکولنیکف رو وسط کشید و زیرکانه اون رو به قتل پیرزن ربط داد.
شخصیت سونیا، دختری که به علت نجات خانوادهش از فقر به تنفروشی رو آورده بود، در نهایت باعث اعتراف راسکولنیکف به جرمش و شروع دوبارهای برای اون شد.
این کتاب هم از لحاظ داستانپردازی و هم از لحاظ قوت قلم به شدت قوی بود. میشه گفت قدرت قلم نویسنده توی جریان سیال ذهن و توصیف جزئی افکار راسکولنیکف به خوبی پدیدار شده.
از دید روانشناختی:
درگیریهای ذهنی راسکولنیکف من رو خیلی یاد مکتب روانکاوی انداخت.
توی بخش اول، شاهد افکار وسوسهآمیز و بیمارگونه راسکولنیکف برای کشتن پیرزن هستیم که میتونه به خوبی نشوندهنده درگیری اید و ایگو (و حتی سوپرایگو) باشه. خواب اول راسکولنیکف که کتک زدن و کشتن مادیان رو به تصویر میکشه، در واقع میتونه به صورت نمادین بیانگر آرزوی راسکولنیکف برای کشتن پیرزن باشه. همونطور هم که بعد میبینیم، راسکولنیکف پیرزن رو با چند ضربهای که با تبر به سرش وارد میکنه میکشه. توی خواب هم اسب با ضربههای متعدد دیلم کشته میشه.
بعد از اینکه راسکولنیکف پیرزن رو میکشه، سوپرایگو به معنای واقعی بیدار میشه و شدیدتر شروع به فعالیت میکنه. راسکولنیکف به حدی دچار عذاب وجدان میشه که حتی به این فکر میافته که بره و اعتراف کنه و تقریبا هم این کار رو انجام میده. درگیری شدید بین اید که میخواست مرتکب قتل بشه و سوپرایگویی که سرزنشش میکنه، باعث میشه ایگو دچار اضطراب بشه؛ اضطراب نیرومندی که نمود بیرونی هم پیدا میکنه و میبینیم که راسکولنیکف مدتی رو در مریضی و تب میگذرونه.
بعد از قتل، راسکولنیکف برای رهایی از عذاب وجدان پیوسته دست به استفاده از مکانیزمهای دفاعی زد؛ نمونهش میتونه استفاده از مکانیزم واکنش وارونه (زمانی که پولش رو به خانواده مارملادوف داد) و دلیلتراشی ( سعی میکرد بگه که قتل رو به خاطر پول و دزدی انجام داده) باشه.
علاوه بر اینها، راسکولنیکف حتی دچار این فکر وسواسگونه شده بود که مبادا قسمتی از چیزهایی که از خونه پیرزن برداشته بود توی اتاقش مونده باشه و کسی اونها رو ببینه.
در آخر، باید بگم خوندن این اثر میتونه تاثیر شگرفی روی شما بذاره و تا مدتی ذهن رو درگیر کنه. اینکه ذهن خواننده آمادگی لازم برای خوندن جنایت و مکافات رو داره یا نه طبیعتا به تفاوتهای فردی برمیگرده، اما شاید بهتر باشه قبل از خوندنش تا حدودی با ادبیات روسیه آشنایی داشته باشید.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.