یادداشت Maede
6 روز پیش
خلاصه داستان: داستان با ورود نورا به خونه و استقبال شوهرش شروع میشه. نورا برای کریسمس خرید کرده و شوهرش، توروالد، معتقده که نباید اینقدر ولخرجی میکرده. اونها همینطور به گفتوگو میپردازن تا اینکه زنگ در به صدا در میآد. کسی که پشت دره یکی از دوستهای نوراست که ظاهرا نورا به دلیل اینکه مدت طولانیای همدیگه رو ندیدن، در ابتدا اون رو به جا نمیآره. وقتی کریستینا و نورا مدتی رو با هم صحبت میکنن، نورا به دوستش میگه که میخواد رازی رو بهش بگه؛ رازی که هیچکس نباید ازش بویی ببره. عناصر نمایشنامه: الف) شخصیتها: نورا: شخصیت مطیع نورا، نماینده خوبی از دختر یا زنهاییه که اصطلاحا ازشون با عنوان «دختر خوب» یاد میشه؛ دختری که روی حرف مرد زندگیش (پدر یا همسرش) حرف نمیزنه، کاملا فرمانبرداره و همیشه قدردان زحماتی که مرد براش کشیده هست و حاضره خودش رو فدای اون کنه. این الگوی شخصیتی، چیزیه که توی جامعه هم به وفور میبینیمش. این شخصیت نورا، نتیجه تربیت نادرست پدرش و ارتباط ناسالمش با اونه. نورا بعد از ازدواجش رفتاری که با پدرش، اولین مرد زندگیش، داشته رو به شوهرش توروالد تعمیم میده. نورا به شدت توی الگوی «دختر خوب» فرو رفته و خودش رو سرکوب کرده. اون دائما در تلاشه که با قانع کردن خودش نظام روانیش رو حفظ کنه. من فکر میکنم حتی زمانی که داشت به کریستینا یا همون خانم لینده درباره شغل جدید شوهرش میگفت و اظهار خوشبختی میکرد، در واقع میخواست با قانع کردن خانم لینده، به خودش بگه که خوشبخته و خودش رو قانع کنه. این ترفندها برای نورا به مدت ۸ سال جواب داده و اون تونسته اینطوری زندگیش رو حفظ کنه؛ اما باز هم چیزی درست نیست. وقتی سر و کلهی کروگستاد پیدا میشه و تهدیدش میکنه، نورا در انتظار معجزه میشینه؛ معجزهای که از نظرش فداکاری شوهرش برای اونه. نورا فکر میکنه که با وقوع این معجزه، دلیل محکمی برای موندن توی اون زندگی براش جور میشه. نورا در نهایت نماد زنهاییه که نظام روانی سابقشون رو تخریب میکنن، الگوی «دختر خوب» رو میشکنن و به جستوجوی خودِ گمشدهشون میرن. از این زنها در زندگی واقعی کم نداریم. توروالد هلمر: نماینده مردهاییه که زن رو صرفا عروسکی زیبا میبینن که هر زمان و هر جوری که خواستن میتونن باهاش بازی کنن. اینها اگر زن نافرمانی کنه یا براشون سودی نداشته باشه، اون رو دور میاندازن. به نظرم حتی القابی که برای خطاب کردن نورا به کار میبرد (مثل قناری که پرنده زیباییه که توی قفس زندگی میکنه) هم گویای این قضیه هستن. خانم لینده: کریستینا یا خانم لینده، نمایندهی واقعگرایی در داستانه؛ کسی که با بیرحمیهای دنیا به خوبی آشنایی داره، اونها رو پذیرفته و با وجود اینکه دردناکه، سعی میکنه به صورت منطقی و واقعبینانه عمل کنه. هر چند که در نهایت به خاطر اینکه در زندگیش کسی رو نداره دچار بحران شده، سعی میکنه با برگردوندن کروگستاد، به زندگیش معنای دوباره ببخشه. کروگستاد: از اجتماع طرد شده و سعی میکنه خشمی که از این موضوع داره رو با آزار دادن نورا جبران کنه. فکر به حضور دوبارهی خانم لینده در زندگیش، احساس بازنده بودنش رو کاهش میده و عزت نفسش رو تا حدودی برمیگردونه. ب) دیالوگها: دیالوگها ساده و روان و به سبک عامیانه نوشته شدن؛ چیزی که باعث درک بهتر نمایشنامه و ارتباط گرفتنِ بیشتر با اون بشه. ج) پیام: به نظرم بارزترین پیام داستان، همون بینش پیدا کردن نورا بود. سرکوب تا یک جایی ممکنه. وقتی حقیقت راهش رو به خودآگاه پیدا کنه، یک زن ممکنه حتی حاضر بشه بچههای خودش رو رها کنه. در کل به نظرم با اینکه نمایشنامه کوتاهی بود، جای تامل زیاد داشت و قطعا ارزش حتی بیش از یک بار خوندن رو داره.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.