yasi

yasi

@Dokhtar_yas

17 دنبال شده

27 دنبال کننده

            وجودی در درون
 با بال و پری زخمی در قفسی نامرئی
ما به بندکشیدگان خویشتنیم:)...
          

یادداشت‌ها

نمایش همه
yasi

yasi

1403/11/14

        دوستان بیاید مسالمت آمیز با هم گفتگو کنیم
انقدرام کتاب محشری نبودا🫠
حس می‌کنم وضعیت طوری هست که انگار گاهی تلاش می‌کنیم به زور باید از یه کتابی خوشمون بیاد و ازش تعریف کنیم
اصلا هرآنچه که راجع به زن‌ها گفته شد رو بذاریم کنار 
بحثش مفصله  (گفته‌هایی داشت و شخصیت‌های توصیفی خودش در رمان گفته‌هایش را تایید می‌کرد.  بنا بر اینکه ممکنه چندان آشنایی با زنان آن دوره و آن منطقه نداشته باشم خیلی اصراری نمی‌کنم ولی واقعا خود گویی و خود خندی برادر؟) 
نکته بعدی که می‌فرمایند دوستان این هست که فلسفه زیبایی در رمان جریان دارد و... 
دوستان چه فلسفه‌ای؟  کی؟ چی؟ کجا؟ 
اصلا فلسفه که بود و چه کرد؟ 😅
چند تا جمله سطحی و نظرات خام درباره زنان و اینها شد فلسفه؟ 
ته ته ته حرفاش این بود در لحظه زندگی کنید، دنیا را بر بند کیف خود بگیرید، نگذارید چیزی در دلتان بماند، 
زنده باد تنبلی و جنون، مرگ بر عقل و دوراندیشی، 
زنان بلا بلا بلا. 
این‌ها بیشتر به نظر حرکت در سطح میاد نه عمق! 
بازم تعصبی ندارم دوست دارم بدونم چه چیزی جذاب هست درباره این رمان شاید از نظر من دور مونده چمیدانم
(دلم برای بهلول خودمان تنگ شد حقیقتا!) 
      

19

yasi

yasi

1403/10/1

        نمیدونم چی بگم هنوز در خلسه‌ای به سر میبرم که ناشی از همذات‌پنداری با شخصیت اول داستان هست و صرفا چیزهایی که الان توی ذهنمه رو بیان میکنم این یادداشت رو برای کسانی می‌نویسم که دنبال زاویه نگاه دیگری به این اثر هوگو هستند
از بحث تعاریف فرم آن که شخصیت پردازی فوق العاده و همراهی داستان با اطلاعات تاریخی و علمی پدیده ها و توصیف مکان ها و شرایط و شروع ساده و رمز آلودی آن که در دل آن تراژدیِ اجتماعی و واقعی وجود داشت و... که بگذریم
و به محتوا برسیم
اوایل کتاب از پسربچه‌ای صحبت شد که در جهان ناشناخته رها شده و در مواجهه با هرچیز مبهوت و ترسیده است و تفاسیر عجیبی از اتفاقات اطراف خود دارد با خود میگفتم چه جالب! چقدر این داستان شبیه داستان ابتدای تولد فلسفه است!
اما ابدا هوگو همچین تصمیمی نداشت از قضا او برخاسته که هرآنچه که هست را به چالش بکشد 
فلسفه را به سخره بگیرد، کلیسا را زیر سوال ببرد، قانون را مواخذه کند، ساکنین طبقات اجتماعی را شماتت کند، آداب و سنن را رد کند و برای نقد وضع موجود خود تاریخ را به سخن با آیندگان وادار کند.
داستان "مردی که می خندد" داستان تناقض هاست.
خیابانگردی که زبان تیز و دل مهربانی دارد.
متقابلا بارکیفلدو مشاور ملکه که زبان نرم و دل پر کین دارد.
لردی که مانند لردها نیست و علایق طبقات پایین جامعه را دنبال می‌کند.
دوشیزه اشرافی که همه چیز به آن داده شده و ظاهر آن چون الهه و باطن آن شیطان است.
و دختر عامی که زندگی از اون دارایی‌هایش را می‌ستاند و اما او درخشنده و زلال است.
ملکه‌ای به فکر نفع خود است و به زیر دستان خود حسد می‌وزرد.
انقلابیونی که تنها در زبان با انقلاب همراه هستند و وقتی زمانش برسد خود، جمهوری را سر می‌برند.
مردی که روزگار رنج خود را بر صورتش چونان لبخند حک کرده و هرگاه گریه میکند انگار میخندد.
دین و آیینی که رستگاری ندارد.
قوانینی که عدالت ندارند.
عدالتی که قدرت ندارد.
آداب و سننی که اشراف آن را تعیین می‌کنند و بر  قدرت خود می افزایند و چونان زنجیری بر پای مردم است و آنها را به بند می‌کشد.
زندگی که برای برخی زندگی نیست و چهره‌ی دیگری از مرگ است.
و مرگی که در آن رهایی و آزادی و زندگی است.
پسر بچه‌ای که همه چیز داشت و او را در قعر فقر و نداری و تنهایی رها کردند.
و مردی که هیچ چیز نداشت و در یک شب همه چیز به او بخشیدند.
مردی که می‌خندد داستان ظلم زندگی است
قدرتمندانی که اگر دلشان بخواهد میبخشند و باز هم اگر دلشان بخواهد به ناگاه بازمی‌ستانند.
و فلسفه و قانون و عدالت و وجدان و شرافت تنها خطوط سیاه بر کاغذاند.
هوگو این زهر تلخ حقیقت را با واقعیتی تاریخی ذره ذره بر جانت میریزد که مسمومیت آن ناگاه در پایان داستان خود را بر تو نشان می‌دهد و تو خود را در واقعیت‌های زمان خود غوطه‌ور میبینی.
هوگو در این داستان گاهی ایلیاد وجود خود را در اشخاص متبلور می‌کند تا از طریق سخنان آنان اعتراض خود را بیان کند.
اگر تراژدی پسند نیستید، نخونید....
      

14

yasi

yasi

1403/9/18

4

yasi

yasi

1403/4/18

        من برخلاف دوستان از کتاب خوشم نیومد😅
از نکات مثبت این کتاب میشه به تصویر سازی خوبی اشاره کرد مخصوصا به تصویر کشیدن جنگ یا ایده جالبی که در درونش داشت نام برد
اما پیاده سازی آن به قدر کافی جذاب نبود 
شخصیت پردازی ضعیفی داشت ( به جز دو یا سه شخصیت ،باقی آنها در داستان رها میشدند)
اینکه داستان از زبان "مرگ" گفته شود میتوانست جالب توجه باشد اما سرانجام شاید بتوان چند بریده جذاب از آن درآورد و دیگر هیچ
اینکه مرگ از بین هزاران انسان به دنبال داستان یک نفر باشد ناخودآگاه تو را به فکر می‌برد که این فرد حتما باید فرد مهم و خاصی باشد اما لیزل به نظر چیز بسیار متمایزی از دیگران نداشت شاید اگر داستان را برپایه "هانس" یا همون پاپای لیزل مینوشت منطقی تر به نظر می‌آمد
حتی از لحاظ نزدیکی به واقعیت هم دچار اشکال بود قسمت هایی از آلمان هیتلری که مورد علاقه‌اش بود را می‌پرداخت و باقی را حذف می‌کرد
و همیشه ذهن خواننده را در ابهام خواهد گذاشت که مثلا چرا آلمان حتی قبل از جریان ترور هم از یهودی ها تنفر داشت؟ 
یا آن واژه‌هایی که ادعا می‌کند پیشوا با آن مردم را فریب می‌دهد کجاست؟ چرا هیچ وقت سخنی از هیچ کدامشان نمی‌آورد؟ گویی که او هم از آن کلمات میترسید! 
مردم آلمان را عوام و توده‌هایی همچون برگ در نظر میگیرد که با بادی میلغزند و حرکت می‌کنند اما هیچ گاه نمیگوید چرا؟ چگونه؟ گویی خواننده هم توده‌ای است که با دو جمله و یک داستان عاشقانه واقعه‌ای به بزرگی جنگ جهانی را موضوعی پیش پا افتاده و ساده ببیند
نثر کتاب و روند داستان سعی می‌کرد موضوعی اجتماعی مانند کتاب‌های زنان کوچک و Atonement را دنبال کند و در کنار آن استقلال خود را نیز حفظ کند و تفاوتی با آن‌ها داشته باشد
اما خب در این تلاش کمی ناکام عمل کرد. چه در شبیه بودن به آن آثار ادبی بزرگ و چه در تمایل به تفاوت از آن‌ها.... 
      

23

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.