شلوارهای وصله دار

شلوارهای وصله دار

شلوارهای وصله دار

3.3
25 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

43

خواهم خواند

17

شابک
9786226125338
تعداد صفحات
224
تاریخ انتشار
1398/7/3

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        
روسول پرویزی نویسنده مقالات انتقادی و داستان های طنز آمیز را همه می شناسند.آثار پرویزی به علت اصالت و ذوق ابداعی که در آن ها به کار رفته در نوع حود بی نظیر است.این داستان ها بیشتر در مجله سخن و روزنامه ایران ما به چاپ رسیده و موسسه انتشارات امیرکبیر خوشوقت است که آن ها را یکجا به دوستان انتشارات خود هدیه میکند.

      

لیست‌های مرتبط به شلوارهای وصله دار

دایی جان ناپلئونشلوارهای وصله دارآبنبات هل دار

خواندن برای خندیدن

3 کتاب

آن‌قدر بعضی ها ژست های عجیب و غریبی با کتاب گرفته اند آدم شرم می کند کارکرد خواندن را برای خندیدن_و نه حتی لذت ادبی_ معرفی کند. ولی واقعیت آنست که برای همه کتاب هست و حتی داش‌مشدی‌ ها هم می توانند کتاب دست بگیرند. ادعای من هنوز معلق مانده، پس شواهدم را رو می کنم. ۱.دایی جان ناپلئون: این کتاب را دست می گیرید و کمی دیرتر از کتاب های دیگر زمین می گذارید، طنز معاصر ایرانی است دیگر. ماجرای زندگی معمولیِ ایرانی که پر از ادم هایی است که هر کدام از زاویه‌ای کج و کوله شده‌اند. نوعی حماقت طنازانه توی جلد هر نقشی فرورفته و رسوخ کرده و فرسنگ ها با تصور پیش فرض و عادی اش فاصله گرفته، و طنز هم باید همین کار را بکند. یعنی اگر شخصیت مادری داشته باشیم، یا دایی، یا پسر مجرد، یا مثلا اگر عروسی بپاست یا عزا، حماقتی_البته طنازانه_ توی نهاد هر کدام نفوذ کرده و حسابی تولید طنز می کند. روزگار داستان، به قبل از حضور تکنولوژی های ارتباطی بر می گردد و در چنین جهانی، آدم ها خیلی خیلی با هم حرف می زدند و حتی وراجی می کردند_گاهی سر و صدای گفتگوها تو گوشتان می پیچد_ و همه‌گی توی خانه و محیط خانواده_آن هم از نوع ایرانی دهه بیستی اش_دور هم‌اند. ۲.شلوار های وصله دار: امروز هم طنز ایرانی داریم. «کنگر زه‌تاب» مثال بارز طنز سالهای اخیر ماست. اما خب چیزهای زیادی دیگر در دسترس نیستند و تکرارشان برای ما ممکن نیست. باید به گذشته راهی باز کنیم تا بدانیم چگونه بوده اند. شلوار های وصله دار، جمعِ تجربه های ناب بسیاری از روزگار و زندگی قدیمی‌هاست. که چگونه حرف می زدند، چگونه بچه هایی، چگونه پیرمردهایی، یا خیلی نایاب تر، چگونه لات هایی، چگونه شرور هایی(البته دور از جان شما)، و کیف می کنید و می خندید، خنده این بار نه از حماقت آن سوژه ها، بلکه از صدق و صفا و روراستی ان قدیمی ها با همه مشخصاتشان. رگه هایی جدی از عبرت‌آموزی و پند از زندگی بزرگترها هم توی این کتاب هست که باید ان را دریابید. ۳.ابنبات هل دار: این یکی هم توی این لیست اگر نباشد نمی شود. از همه تازه تر نوشته شده ولی انصافا خاطره گذشته را تبدیل به تجربۀ حال می کند. نکته خاص این کتاب اینکه ابنبات حواسش به جامعه ایرانی بعد از انقلاب و درگیری هایش، جنگ و کوپن و حال و هوای مردم هم هست.

4

یادداشت ها

حسام‌

1400/9/26

          استاد پرویز ناتل خانلری در جایی گفته است :« [رسول پرویزی] تند و سرسری می‌‌نوشت و حتی گاهی یک یا چند کلمه‌‌ی جمله‌ای را از قلم می‌انداخت که ناچار در ضمن تصحیح نمونه‌ی چاپی اصلاح می‌کرد. اما همین بی‌تکلفی و حتی بی‌مبالاتی لطفی خاص به نوشته‌ی او می‌داد» 
	این دقیق‌ترین حرفی‌ست که در مورد پرویزی شنیده‌ام! خصوصا جمله‌ی آخر. گاه که می‌خواهم کتابی را به دوستان یا دانش‌آموزانم پیشنهاد بدهم و دور و ورم را نگاه می‌کنم که کتابی بیابم و چشمم به این کتاب می‌افتد، (بمیری حسام! حرفت را بزن دیگر. چقدر جمله پشت‌سر هم می‌نویسی؟) همین بی‌مبالاتی‌ها یقه‌ام را می‌گیرد و در پیشنهاد این کتاب مرددم می‌کند. کتاب را هی ورق می‌زنم و می‌بینم که نه از فنون ادبی خاصی خبری هست و نه آنچنان که مدنظر بعضی منتقدین ادبی‌ست چیز دندان‌گیری دارد ولی مزه‌اش زیر زبان می‌ماند! یاد خواندن چند باره‌‌ی بعضی داستان‌هایش می‌افتم و دلنشینی‌ طولانی‌ مدتی که برایم به ارمغان آورده. طبیعی‌ هم هست. یک بیان بی‌تکلفِ ازجان‌برخاسته و البته غنی چنین خاصیتی دارد. به همین شروع داستان «قصه‌ی عینکم» نگاه‌ذکنید :« بقدری این حادثه زنده است که از میان تاریکی‌های حافظه‌ام روشن و پرفروغ مثل روز می‌درخشد. گویی دو ساعت پیش اتفاق افتاده و هنوز در خانه‌ی اول حافظه‌ام می‌درخشد.» متن هیچ مقدمه‌ای ندارد. شاید از نظر کتاب‌های انشاء که فلان‌قدر نمره به مقدمه و فلان‌قدربه بدنه و نتیجه‌گیری می‌دهند این مورد ضعف هم باشد اما باور کنید آن کتاب‌های انشاء غیر ادبی هستند! این حادثه برای نویسنده‌‌ی متن اینقدر روشن بوده که بی‌هیچ مقدمه‌ای رفته به سراغ آن!‌ این طبیعی‌ترین شکل و صد البته درست‌ترین شکل زبان است. ترکیب‌های زیبایی هم دارد. مثل همین تاریکی‌های حافظه! اصولا چیزی که در تاریکی هست و دیده نمی‌شود فراموش می‌شود! این تصویری بسیار ملموس در ادبیات روزمره‌ی ماست. با برداشت از همین تصویرروشن بودن در تاریکی‌های حافظه یعنی در میان حافظه‌ای که اکثر آن تاریک و فراموش شده است این قسمتی بسیار روشن است و ثانیه به ثانیه‌ی آن را به یاد دارم. چقدر زیبا هیجان این اتفاق با خود متن و نحوه‌ی نوشتنش همراه شده... داستان‌‌های رسول پرویزی از محاورات هم بسیار بهره برده و پر است از ترکیباتی مانند شلخته،‌ هر دم بیل،‌ هپل و هپو و ... بعضی کلمات هم به خاطر قدیمی بودن و گاه محلی بودن شاید چندان معنی آن برای مخاطب امروز روشن نباشد. مثل اُرسی خانه. یا سپوری به معنای رفته‌گری. اکثر آن‌ها کلمات زیبایی است که به خاطر دور افتادن ما از روستاها و زبان فارسی در حال از بین رفتن است و حفظ آن بسیار اهمیت دارد. کلماتی مانند ارخالق و ردنگت و دیلماج و حتی ترکه‌ی انار! 
از میان داستان‌های این مجموعه من چهار داستان را بیشتر دوست دارم. قصه‌ی عینکم را که احتمالا همه خوانده‌اید و بسیار خندیده‌اید. داستان بعدی داستان شیرمحمد است. هنوز هم با آوردن نامش غم و البته غرور تمام وجودم را فرا می‌گیرد. داستان مقدمه‌ی طولانی‌ای دارد در حال و هوای روستا و البته همانطور غم‌انگیز روایت می‌شود. روزهای آخر تابستان بود. هوای دشت گرم و مه‌آلود و خفه و .... پرویزی زحمت و رنج روستاییان را توصیف می‌کند. زارمحمد خسته را که از برعکس همیشه سر حال نیست و از زنش طلاق گرفته و البته هنوز زنش برایش بقچه می‌بندد و ... پرویزی به خوبی آدم را کنجکاو می‌کند که یعنی چه اتفاقی برای زار محمد افتاده. ده روز بعد از رفتن زارمحمد از ده امنیه می‌آید و می‌گوید زار محمد ده نفر را کشته و ... البته وقتی داستان را بخوانید می‌فهمید چطور این کشتن که عملی بد است زارمحمد را در نظرها به شیرمحمد تبدیل می‌کند! دو خط از داستان را دوست دارم بیاورم ولی می‌خواهم پایان متنم باشد و متن را با آن تمام کنم پس بماند برای پی‌نوشت.
داستان بعدی سه یار دبستانی!‌ نمونه‌ای از داستان‌های بسیارطنز پرویزی که حتی هیچ هدف خاصی را دنبال نمی‌کند! انگار یک نفر دارد برایتان یک‌خاطره‌ی خنده‌دار را با بیانی فوق‌العاده قوی و خنده‌آور تعریف می‌کند. «همین که دست آدم به دامن ساقی‌ سیمین‌ساق افتاد رشته‌ی تسبیح سهل است رشته‌ی مودت گسسته می‌شود» داستان پر است از اشارات به شعر‌های عاشقانه‌ی حافظ و سعدی و دیگر متخصصان این حوزه!‌ مثل همین دو خط اول که از شعر حافظ گرفته شده: رشته‌‌ی تسبیح اگر بگسست معذورم بدار/ دستم اندر ساعد ساقی‌ سیمین‌ساق بود. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
درویش باباکوهی آرام مرد هم سومین داستان مورد علاقه‌ی من از این مجموعه است که متن به اندازه‌ی کافی طولانی شده و از ذکر آن می‌گذرم.
پی‌نوشت: از داستان شیرمحمد: زارمحمد ماتش زد! عجب! پول آدم را می‌خورند بعد دست به هم به دهند و اینجور جواب درست می‌کنند! این چه شهری‌ست... کاسبش دزد، حاکم شرع و سیدش دزد!‌ وکیلش دزد! با این وجود زارمحمد به این زودی‌ها راضی نمی‌شد...


        

3