یادداشت MBVPDR

MBVPDR

MBVPDR

دیروز

        در دل کوچه‌های گرم و خاکی جنوب ایران، جایی که مردم با لهجهٔ شیرینِ شیرازی حرف می‌زنند و با فقرشان شوخی می‌کنند، پرویزی قصه‌هایی می‌بافد که هم اشک را می‌فشارد و هم خنده را. این کتاب، مجموعه‌ای است از آدم‌هایی که با وصله‌های زندگیشان کلنجار می‌روند: پیرمردی که می‌گوید:«وصلهٔ شلوارم را از تهِ دل دوختم، ولی زنم گفت باز هم جا برای وصلهٔ جدید بازه!» یا زنی که با چادر گل‌دارش به شوهرش طعنه می‌زند: «عزیزم، ما که نونِ شبمان را از گداها قرض می‌گیریم، تو چرا دم از عزت می‌زنی؟!». پرویزی با طنزی که گاهی تلخ می‌شود، اما هرگز امید را نمی‌کُشد، روایتگر مقاومتِ ساده‌ترین آدم‌هاست؛ مثل داستان پسر بچه‌ای که به جای کفش، پاهایش را در روزنامه می‌پیچد و به شوخی می‌گوید: «امروز اخبارِ پام رو از رادیو می‌شنوی!». اینجا زندگی با همهٔ زخم‌هایش، با نوای سازِ «مشقِ شب» پیش می‌رود و پرویزی ثابت می‌کند وصله‌ها نشانِ شکست نیستند، بلکه نشانِ جنگیدنند… جنگیدنی که گاهی باید با خنده به استقبالش رفت!
      
25

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.