Akbarpoor

تاریخ عضویت:

شهریور 1400

Akbarpoor

@Akbarpoor

51 دنبال شده

50 دنبال کننده

                دوست دارم یواش یواش کتاب بخونم... لقمه لقمه
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
Akbarpoor

Akbarpoor

1403/12/6

        ساعت حوالی یازده شب بود. رسیدم به آخرین صفحاتِ کتاب. فکرش را هم نمی کردم که داستان به همچین جای مهیجی برسد.  متن صفحات کوتاه بود اما باورتان می‌شود؟! داشت قلبم توی سینه ام گومپ گومپ می‌کوبید. می‌خواستم بدانم لافکادیو چه تصمیمی می‌گیرد. حتی به اندازه ی آن چند خط هم تحمل نداشتم. شیطانه در گوشم می‌گفت بزن صفحه‌ی بعد تصویرش را نگاه کن تا بفهمی چه اتفاقی می‌افتد اما دستانم را به زور نگه داشتم و نزدم صفحه‌ی بعد. و ناگهان صدای گریه‌ی پسر سه ماهه‌ام از توی اتاق  خوابمان  بلند شد.  داشت مظلومانه‌ترین گریه‌ی عمر کوتاهش را می‌کرد. و حالا من هم در وضعیت بحرانی ای قرار داشتم؛ باید بین مادر بودن و خواننده‌ی کتاب لافکادیوی شل سیلور استاین بودن یکی را انتخاب می‌کردم و بعد از چند ثانیه‌‌ی سخت، با حالت درماندگی سری تکان دادم، کتاب را با یک انگشت لای صفحاتش بستم و مادر بودن را انتخاب کردم. البته کتاب را هم با خودم بردم. دراز کشیدم کنار پسرم و شیرش دادم و همان لحظه کتاب را باز کردم تا شاید بتوانم چند صفحه‌ی کوتاه باقی مانده را بخوانم اما هر چه کتاب را چپ و راست می‌کردم‌ چشم‌هایم توی آن تاریکی نمی‌دید. بعد تصمیم گرفتم کمی صبر کنم تا چشم‌هایم به نور اتاق عادت کند و صبر کردم. وقتی کتاب را باز کردم کلمات را دیدم و خواندمشان. بله! خواندمش، تمامش کردم در حالی که داشتم پسرم را شیر می‌دادم. و در آن لحظه هم خواننده‌ی کتاب لافکادیوی شل سیلور استاین بودم و هم یک مادر!
وااای شل سیلور استاین تو با ادم‌چکار می‌کنی؟!
      

1

Akbarpoor

Akbarpoor

1403/7/10

        از معدود کتاب‌هایی بود که زمان خواندنش را جزو عمرم حساب نکردم. روی کلماتش سر می‌خوردم و پیش می‌رفتم و در آغاز هر فصل از نو نویسنده را برای این انتخاب روای تحسین می‌کردم. 
چطور ممکن است همه چیز اینقدر تمیز باشد؛ انتخاب راوی، زبان، توصیف‌ها و تصاویر، بوم و اقلیم، و قصه‌هایش...
منِ راوی به خوبی کار خودش را کرده بود و در داستان پردازی و تعلیق نقش خیلی مهمی داشت. انگار نصف بار تعلیق را خودش به تنهایی به دوش می‌کشید و چه خوب در رمان جا افتاده بود. 
برای من، نویسنده‌ی این رمان، استادِ داستان‌نویسی ست.
فقط یک مشکل با کل رمان داشتم، وقتی تمام شد نمی‌دانستم چرا این داستان نوشته شده. به نظر دلیلی جز سرگرمی نداشت، و شاید هم نشان دادن تبحرش. و به احتمال زیادتر من آن گیرایی لازم را نداشتم. 
و به نظرم رسید که یکجور ناامیدی و سیاهی در رمان دیده می‌شود. اسم و‌طرح جلدش هم کاملا با آن سیاهی هماهنگ است.
من که رمان دیگری از ایشان نخواندم ولی امیدوارم با این همه تبحر و این زبان دوست داشتنی رمان‌های امیدوار کننده‌ای هم نوشته باشد

      

18

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.