معرفی کتاب ترانه های خیام اثر محمد عامل محرابی

ترانه های خیام

ترانه های خیام

4.3
15 نفر |
7 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

39

خواهم خواند

9

شابک
9649574638
تعداد صفحات
68
تاریخ انتشار
1383/11/24

توضیحات

        مجموعه ای که پیش رو دارید حاوی گزیده ای از اشعار حکیم عمر خیام است که با مضامین عرفانی و فلسفی و در قالب رباعی به طبع رسیده اند . عناوین برخی از سروده های کتاب عبارتنداز :راز آفرینش ـ گردش دوران ـ درد زندگی ـ  ذرات گردنده ـ هرچه باداباد و ... برای نمونه : از منزل کفر تا به دین یک نفس است وز عالم شک تا به یقین یک نفس است  این یک نفس عزیز را خوش می دار کز حاصل عمر ما همین یک نفس است
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به ترانه های خیام

 علیرضا

علیرضا

1404/3/11

بریدۀ کتاب

صفحۀ 1

آن قصر که بهرام در او جام گرفت آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر دیدی که چگونه گور بهرام گرفت آن قصر که با چرخ همی زد پهلو در درگه آن شهان نهادنددی روی دیدیم که بر کنگره‌اش فاخته ای بنشسته همی گفت که کو کو کو کو هر ذره که بر روی زمینی بودست خورشید رخی و زهره جبینی بودست گرد از رخ آستین به آزرم فشار کان هم رخ خوب نازنینی بودست بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی سرمست بودم زین اوباشی با من به زبان حال می‌گفت سبو من چون تو بدم و تو نیز چون من باشی این کوزه چو من عاشق زاری بودست در بند سر زلف نگاری بودست این دست که بر گردن او می‌بینی دستی است که بر گردن یاری بودست من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده کشیدن باز تن نتوانم من بنده‌ی آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر گیر و من نتوانم چون درگذرم به باده شویید مرا تلقين ز شراب ناب گویید مرا خواهید به روز حشر یابید مرا از خاک در میکده جویید مرا چندان بخورم شراب کین بوی شراب🍷 آید ز تراب چو روم زير تراب گر بر سر خاک من رسد مخموری از بوی شراب من شود مست و خراب

2

 علیرضا

علیرضا

1404/3/11

بریدۀ کتاب

صفحۀ 1

امروز که نوبت جوانی من است می خورم از آن‌که کامیاری من است عیبم مکنید گر چه تلخ است خوش است تلخ است از آن‌که زندگانی من است چون حاصل آدمی درین جای دو در جز درد دل و دادن جان نیست دگر خرم دل آن کس که یک نفس زنده نبود و آسوده کسی که خود نزاد از مادر ای آن‌که نتیجه چهار و هفتی وز هفت و چهار دائم اندر تفتی می خور که هزار باره بیشت گفتم باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی نیکی و بدی که در نهاد بشر است شادی و غمی که در قضا و قدر است با چرخ مکن حواله که اندر ره عقل چرخ هزار بار ز تو بیچاره تر است چون چرخ به کام خردمند نگشت خواهی تو فلک را هفت شمر خواهی هشت چون خواهی مرد و آرزوها همه هشت چه مور خورد به گور و چه گرگ به دشت یک قطره‌ آب بود و با دریا شد یک ذره خاک بود و با زمین یکتا شد آمدن و شدن تو در این عالم چیست آمد مگسی پیدا و ناپیدا شد از جمله رفتگان این راه دراز باز آمده ای کو که به ما گوید راز هان بر سر این دو راهه از روی نیاز چیزی نگذاریم که نمی‌آییم باز ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز از روی حقیقتیم نه از روی مجاز یک چند درین بساط بازی کردیم رفتیم به صندوق عدم یک یک باز

1

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

5