باد، نه بادی

باد، نه بادی

باد، نه بادی

4.6
7 نفر |
5 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

11

خواهم خواند

3

سال 1936، در فیلینت میشیگان، اوضاع همه سخت است. اما برای باد پسر ده ساله ی بدون مادر اتفاق های دیگری هم می افتد؛ باد چمدانی دارد و پر از وسایل خاص و پدری که هیچ گاه او را ندیده است. مادر، پیش از مرگش سرنخی برای باد گذاشته بود: اعلان های تبلیغاتی خواننده ی معروف: هرمان ئی کالووی و گروه مشهورش. این اعلان ها شاید باد را به پدرش برساند. باد باید چمدانش را بردارد و از یتیمخانه فرار کند و به دنبال پدر اسرار آمیزش برود. چیزی جلودار او نیست، نه گرسنگی، نه ترس از خون آشام ها و نه حتی خود هرمان ئی کالووی... .

یادداشت‌های مرتبط به باد، نه بادی

zahra shams

1401/02/10

            زندگی پر از پستی و بلندی ،سختی و راحتی،فرود صعود هاست که ممکن است در جلوی راهتان پدیدار شوند.

باد پسری یازده ساله است  و از اینکه او را بادی صدا بزنند خیلی تنفر دارد. او  زندگی سختی دارد و در یتیمخانه زندگی میکند ، چندین سال قبل مادرش را از دست داده و در صدد پیدا کردن پدرش است.

باد تصمیم میگرد فرار کند و پدرش را پیدا کند و زندگی شاد خود را شروع کند.در این راه با اتفاقات ، ماجرا ها و هیجان های زیادی رو به رو میشود.
به نظر شما باد به مقصود خود میرسد؟

موضوع جدیدی نبود ولی نویسنده زیبا نوشته بود.
قوانینی که باد استفاده میکرد را دوست داشتم  مثلِ: وقتی بزرگتر ها می گویند او رفته یعنی او مرده است.
در بعضی از قسمت های کتاب تشبیه های زیبایی به کار فته بود. اینکه داستان بعضی از قسمت هایش براساس واقعیت نویسنده بود برایم جذابیت داشت.از اینکه باد از اسم کتاب در قسمت هایی از کتاب استفاده کرده بود خوشم آمد کلا اینکه اسم کتاب یا فیلم را در خود آن اثر بیاورند برایم خوش آیند است. وقتی در انتهای داستان باد پدربزرگش را یافت نه پدرش را خیلی قشنگ بود چون همیشه در داستان ها وقتی کسی دنبال پیدا کردن شخصی است همان شخص را می یابد نه کس دیگر را.پشتکار باد را هم دوست داشتم او می توانست بگوید که من با یک تکه کاغذ نمی توانم پدرم را پیدا کنم اما او این کار را کرد.دلم میخواست نویسنده کمی هم از سرگذشت باگز میگفت وقتی او از باد جدا شد کلا از داستان حذف شد.
و درکل کتاب ارزشمند و خواندنی ای بود
          
            دوستش داشتم، خیلی زیاد. آن هم زمانی که فکر می کردم همه ی کتاب های نوجوان جهان را مغلوب کرده ام و دیگر چیزی پیدا نمی شود که نظر من را جلب کند و حالا من به همه ی کتاب های نوجوان دید نقادانه دارم و نمی توانم از هیچ کدام التذاذ ادبی ببرم. وقتی با لبخند کتاب را بستم دیدم این بار «باد نه بادی» من را مغلوب کرده است.

باد پسر ده ساله ای ست که در شش سالگی مادرش را از دست داده و از او جز یک عکس و چند تکه سنگ و چند کاغذ یادگاری ندارد، چند سالی در پرورشگاه بزرگ شده و چندین خانه متفاوت را تجربه کرده است و دست آخر تصمیم می گیرد از آخرین خانه فرار کند و دنبال پدرش برود. باد سیاهپوست است و در دوره ی رکود بزرگ آمریکا زندگی می کند، و زندگی اش به عنوان یک سیاهپوست در جامعه آمریکا نه آن چنان پذیرفته شده است نه آن قدر ها ساده. و ما در این کتاب هم با یک نوجوان یتیم همراه می شویم هم سرکی در آمریکای روزگار رکود می کشیم و علاوه بر آن می توانیم با لطافت و ظرافت شخصیت «باد» عمیقاً لبخند بزنیم و لحظات خوبی را بگذرانیم. لطافت باد از تاکیدش بر روی اینکه اسمش «بادی» نیست شروع می شود تا تعلق خاطرش به یادگاری های مادرش ادامه می یابد و با جست و جویش برای پیدا کردن پدرش به اوج می رسد. 

باد نه بادی برای نوجوان ها قطعا کتاب دوست داشتنی ای خواهد بود. و احتمالا بزرگسالان نوجوان خوان هم دوستش خواهند داشت. و در کنار همه ی این ها نمونه ی خوبی از یک کتاب تاریخی اجتماعی مخصوص نوجوانان است
          
            "باد" از مادرش شنیده معنی اسمش "جوانه" است، یک اسم پر از حس شکفتن، پر از لطافت. مادرش گفته باید حواست باشد کسی اسمت را به اشتباه اسمت را "بادی" صدا نکند و این اسم زیبای پر احساس را با اسم دیگری جا به جا نکند.
در تمام طول داستان تاکید "باد" روی حفظ لطافت است، لطافت اسم، لطافت کودکی، لطافت دوست داشتن مادر، لطافت در جستجوی پدر بودن‌.

مادر چند سالی‌ است که از دنیا رفته و باد در پرورشگاه زندگی می‌کند.‌ از مادر فقط یک عکس، یک پوستر از یک کنسرت و یک کیسه پر از سنگ به همراه دارد و از پدر مقادیری حدس و احتمال.

کودکِ سیاه پوست دوست داشتنی در پرورشگاه روزهای سختی را ‌گذرانده، در خانه‌هایی که او را به سر پرستی قبول می‌کنند هم، برای همین یک روز تصمیم می‌گیرد برای پیدا کردن پدر و پایان دادن به این بدبختی ها از خانه‌ی آخرین سرپرستش فرار کند.

سفرِ باد سفر عجیب و پر فراز و نشیبی است. در این مسیر ما هم مثل باد با آدم‌های سفید و سیاه مختلفی آشنا می‌شویم و از آن مهم‌تر با تاریخ برهه‌ای سخت و پر تنش در تاریخ آمریکا همراه می‌شویم.

قلم نویسنده برای من بسیار دلنشین بود، بسیار لبخند به لبم نشاند و بسیار شگفت‌زده‌ام کرد. جلد کتاب نشان نمی‌داد درونش انقدر چیزهای خوب و باحالی نوشته‌اند. اما شما به ظاهرش نگاه نکنید. داستان انقدر همراه کننده است که من مدام دنبال وقتی بودم که بتوانم ادامه داستان را بشنوم. و قلم نویسنده انقدر خوب بود که فورا اسمش را سرچ کردم ببینم کتاب دیگری دارد که بخوانم یا نه؟ و کتاب "واتسون‌ها به بیرمنگام می‌روند" ش را هم در لیست خواندنی‌هایم گذاشتم.

این‌ کتاب را به
به همه نوجوان‌های ۱۲ تا ۱۶
و نوجوان‌خوان‌ها
و علاقه‌مندان نوشتن برای نوجوانان
پیشنهاد می‌کنم.