یادداشت عینکی خوش‌قلب

باد، نه بادی
        دوستش داشتم، خیلی زیاد. آن هم زمانی که فکر می کردم همه ی کتاب های نوجوان جهان را مغلوب کرده ام و دیگر چیزی پیدا نمی شود که نظر من را جلب کند و حالا من به همه ی کتاب های نوجوان دید نقادانه دارم و نمی توانم از هیچ کدام التذاذ ادبی ببرم. وقتی با لبخند کتاب را بستم دیدم این بار «باد نه بادی» من را مغلوب کرده است.

باد پسر ده ساله ای ست که در شش سالگی مادرش را از دست داده و از او جز یک عکس و چند تکه سنگ و چند کاغذ یادگاری ندارد، چند سالی در پرورشگاه بزرگ شده و چندین خانه متفاوت را تجربه کرده است و دست آخر تصمیم می گیرد از آخرین خانه فرار کند و دنبال پدرش برود. باد سیاهپوست است و در دوره ی رکود بزرگ آمریکا زندگی می کند، و زندگی اش به عنوان یک سیاهپوست در جامعه آمریکا نه آن چنان پذیرفته شده است نه آن قدر ها ساده. و ما در این کتاب هم با یک نوجوان یتیم همراه می شویم هم سرکی در آمریکای روزگار رکود می کشیم و علاوه بر آن می توانیم با لطافت و ظرافت شخصیت «باد» عمیقاً لبخند بزنیم و لحظات خوبی را بگذرانیم. لطافت باد از تاکیدش بر روی اینکه اسمش «بادی» نیست شروع می شود تا تعلق خاطرش به یادگاری های مادرش ادامه می یابد و با جست و جویش برای پیدا کردن پدرش به اوج می رسد. 

باد نه بادی برای نوجوان ها قطعا کتاب دوست داشتنی ای خواهد بود. و احتمالا بزرگسالان نوجوان خوان هم دوستش خواهند داشت. و در کنار همه ی این ها نمونه ی خوبی از یک کتاب تاریخی اجتماعی مخصوص نوجوانان است
      
2

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.