چهار هزار هفته مدیریت زمان برای انسان فانی
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
14
خواندهام
25
خواهم خواند
51
نسخههای دیگر
توضیحات
این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.
لازم نیست کسی به شما بگوید که زمان کافی ندارید. همهی ما دغدغهی اضافهکردن کارهای بیشتر به لیست کارهایمان، صندوق نامههای سرریز شدهمان، تعادل کار-زندگی و متمرکزبودن با وجود این همه حواسپرتی را داریم. همه مدام به ما میگویند که باید پربازدهتر و کارآمدتر باشیم. اما تمام ترفندهای کتابهای مدیریت زمان فقط اوضاع را برای ما بدتر میکند. حس اضطراب و تنش بیشتر میشود و همچنان فکر میکنیم زندگی واقعی و بامعنی برای ما هنوز شروع نشده و روزی در آینده بالأخره از راه خواهد رسید. کتاب پیش رو احتمالاً کتابی نیست که فکر میکنید و این چیز خوبی است. برخلاف سایر کتابهای مدیریت زمان، هدف چهارهزار هفته ارائهی مشتی ترفند و شیوه برای مدیریت زمان نیست، بلکه این کتاب بیشتر فلسفهای است دربارهی دو حقیقت مهم ولی درعینحال تلخ: 1. در زمان کم و چهارهزارهفتهای خود، هرگز نمیتوانید به تمام چیزهایی برسید که آرزویشان را داشتید؛ 2. حتی اگر چنین چیزی ممکن بود، درنهایت هیچ اهمیتی نداشت، زیرا در آخر همه میرا هستیم و مرگ در انتظارمان است. دانستن این موضوع و پذیرش آن، گرچه ممکن است در وهلهی اول ناامیدکننده باشد، درنهایت رهاییبخش است و میتواند زندگیتان را تغییر دهد. اگر مدام درحال برنامهریزی برای استفادهی بهینه از زمان هستید، اگر مدام دارید نرمافزارها و جدولها و نمودارهای متفاوتی را برای مدیریت زمان امتحان میکنید ولی به نتیجهی دلخواه نمیرسید، این کتاب چیزی است که به آن نیاز دارید. اولیور برکمن با تفسیر بینشهای فلاسفه، روانشناسان و آموزگاران معنوی کهن و مدرن تلاش کرده به شیوهای جالب، سرگرمکننده، کاربردی و جذاب به ما در شناخت زمان و مدیریت آن کمک کند. این کتاب، با تأکید بر کنارگذاشتن باور غلط «انجامدادن هر کاری»، به خوانندهها ابزارهایی ارائه میدهد تا زندگی معنادارتری را تجربه کنند و با میرایی و محدودیتهایش کنار بیایند.
بریدۀ کتابهای مرتبط به چهار هزار هفته مدیریت زمان برای انسان فانی
نمایش همهیادداشتها
1402/5/27
2
1402/4/24
4
1402/5/31
4
1403/4/7
کتاب درارتباط با نقد تلاش انسان برای بی کران بودن است. به شما گوشزد میکند که چگونه کرانمند باشید و در تله کارایی که برامون محیا شده نیوفتید. در مورد این صحبت میکنه که چگونه محدودیتِ انسان بودن رو بپذیریم و باهاش زندگی کنیم : 'رستگاری از مشکلات در گرو پذیرش محدودیتها است نه در انکارشان' زمانی که انسان دیگه به دنیای آخرت باور نداشت و فکر میکرد که *این زندگی* تمام آن چیزی است که خواهد داشت و حالا که دیگه فرصتی بعد از اون نیست؛ احساس اجبار به این را پیدا کرد که به بهترین نحو ممکن از آن استفاده کنه. (هرچند که کاملا شکست خورده) وقتی به این موضوع پی ببرید که قطعاً هر تجربهای را که در دنیا ارائه میشود را از دست خواهید داد، دیگر تجربیاتی که هنوز تجربه نکردهاید به چشم شما مشکل نخواهد بود. در عوض میتوانید تمرکز خود را روی لذت بردن از همین تجربه اندکی که در زندگی دارید بگذارید و آزادانه انتخاب کنید که در لحظه چه چیزی از همه مهمتر است. مهم این است که یاد بگیریم آگاهانه تصمیم بگیریم که روی چه تمرکز کنیم و از چه چشم پوشی کنیم. در نهایت باید یادمون باشه که 'یک برنامه صرفاً یک فکر است ما برنامههایمان را کمندی میبینیم که از زمان حال به سمت آینده پرت کردهایم و انتظار داریم چیزی را که میخواهیم برایمان بیاورد؛ اما برنامه فقط و فقط اعلام نیت و قصدی است که در لحظه اکنون داریم. برنامهریزی بیان افکار کنونی شما درباره نحوه اثرگذاری در آینده است البته که آینده هیچ تعهدی ندارد که به حرف شما گوش کند و از آن اثر پذیر باشد '. شاید در پاسخ به کمالگرایی و ترس از شکست و اهمالکاری هامون میشه اینو گفت که: والاترین هدف انسانی شبیه خدا شدن نبود بلکه کاملاً انسان بودن است!!!
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
14